به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 13 نخستنخست 12345678910111213 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 129
  1. #41
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 04 تیر 90 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1389-5-01
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    2,066
    سطح
    27
    Points: 2,066, Level: 27
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    بدون هیچ مقدمه ای اگه سوء تفاهمی ایجاد شده ، از اعضاء تالار عذر خواهی می کنم . و محیط تالار رو خیلی مقدس تر از این می دونم که بخوام به کسی بی ادبی بکنم یا ببینم .
    شاید نظرم درست نباشه ولی :
    بنده تو مطالبی که ميناي عزیز فرمودن خوندم که چند بار گفتن که زندگی شون و شوهرشون رو دوست دارن و..... و خودشون قبول داشتن و بطور منطقی بیان کردن که پاره ای از تقصیرات هم از جانب ایشونه ( بنظرم تو هر اختلاف زناشویی هم مرد و هم زن مقصر هستن ، شاید درصد هاش بالا ، پایین باشه ولی اینطوری نیست که یکی از طرفین کاملا بی تقصیر باشه ، این در حد محاله .) . حال بطور باطنی و در ضمیر ناخود آگاه خودشون هم علاقه منده که زندگیشو سرو سامان بده و با شوهرش ادامه بده و این نکات رو می شه تو بطن حرفاش پر واضح دید . ولی یه کانالی واسه حل موضوعش پیدا نمی کنه . و خودش راغبه که یه حرکتی از سمت شوهرش بشه تا ایشون هم کوتاه بیاد . حال اینکه شوهرشون فعلا اقدامی نمی کنه ایشون رو معلق نگه داشته ، دلیلی نمی شه که ميناي عزیز هم صر فا از سر لج و لجبازی بخواد حرفی رو که زده و اقدامی رو که کرده ( دادخواست طلاق ) بخواد عملی کنه .
    در اینجور مواقع ، هزار تا خیالات جور وا جور به ذهن شما میاد که نکنه اینجوری شده باشه یا اونطوری ....... شما کمی آرامش خودتونو بازیابی کنین ، تا بتونین تصمیم صحیحی بگیرین . و بنظرم هم بهترین راه اینه که توی فامیل انها ویا فامیل خودت کسی که دلسوز م باشه واسطه کنی ، به نحوی که خیلی هم امتیاز ندی ولی دیگه حداقل امتیاز رو هم بدی . و
    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
    سلام
    مینای گرامی
    این رو بدون این ما هستیم که شخصیت خودمون را می سازیم نه شرایط و موقعیت ها نه دیگران و رفتارهای آنها
    >>این خودت هستی که با تلاشت آینده و سرنوشتت رو می سازی نه رفتارهای طرف مقابلت
    >>این شما هست یکه با طرز تفکرت و پر و بال دادن به احساست خودت را به مانند یک جنس تلقی می کنی
    >>چرا زندگی ات بدون ایشون وحشتناکه؟مگه این همه مدت که مجرد بودی چهطور زندگی می کردی؟ الان هم اتفاق خاصی نیفتاده ... این شما هستی که سازنده ای و تصمیم گیرنده
    دستت را به من بده و با امید به خدا از این تاری که دور خودت تنیده ای بیرون بیا
    سعی کن
    می دانم که سخته ولی میشه .. باور کن که میشه
    ببین دوست من چرا دنبال جواب سئوالهایی هستی که دونستنشون دردی رو از شما دوا نمی کنه به جز اینکه بیشتر غرق در احساسات میشوی
    به خودت بیا
    سعی کن خود واقعی ات را دوباره پیدا کنی
    دختری که قبلا بودی را پیدا کن
    بر توانایی هایت تمرکز کن و برای اینده ات برنامه ریزی کن
    خودت را قوی کن
    اینقدر روزها را نشمار
    می دونم دوران سختی هست درکت می کنم ولی با غصه خوردن و زیر و رو کردن گذشته و آبیاری کردن چراهایی که گفتی به جایی نمیرسی
    یا حق



  2. 2 کاربر از پست مفید موفق تشکرکرده اند .

    موفق (سه شنبه 02 آذر 89)

  3. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 آبان 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1389-6-25
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    2,735
    سطح
    31
    Points: 2,735, Level: 31
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 78 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    دوستان عزيز ممنون از نظراتتون امروز پيش مشاور بودم و كامل همه چيو بهش گفتم نظرش اين بود كه مسله رو فعلا رها كنم و به زندگي عاديم برسم و اعتقاد داشت زمان بدم به قضيه اگه اين اقا دنبال مواد مخدر باشه تو اين مدت بيخبري و تنهايي خودشو نشون ميده و اگرم نه كه خودشو ارتقائ ميده و با روان بهتري برميگرده واگرم كه شما رو دوست نداره بازم نميياد بازم شما بهتر ميتوني تصميم بگيري.البته مشاورم اعتقاد داشت اين بيتوجهي شايد علتش غروره كاذب باشه تا عدم علاقه.همون طور كه گفتم همسرم خيلي مغروره طوري كه بهش ميگفتم داييت مريض بهش زنگ بزن ميگفت ول كن فكر ميكنه چه خبره.يا اصلا به مادرو خواهرش سر نميزد ميگفت پرو ميشن فكر ميكنن خيلي عزيزن.يا برا من همين طور مثلا اگه مريض بودم اصلا محلم نميذاشت ولي بعضي شبها كه از خواب ميپريدم و خواب بد ميديدم و فكر ميكرد خوابم ونميفهمم دلداريم ميداد و هيچ وقت تو روم كاري نميكرد كه بفهمم براش مهمم ولي در خفا و پنهاني طوري كه نفهمم خيلي كارا ميكرد برام.يا من نقاشي ميكنم هيچ وقت تعريف كاراما نميكرد وقتي ميپرسيدم خوب شده ميگفت نه خيلي.ولي ميرفت پيش دوستاش و تعريفه كاراما ميكرد وزناي اونا ميگفتن شوهرت چقد پزتو ميده.اصلا نميدونم چرا اينطوري بود و واقعا نميدونم الان چه احساسي داره نسبت بهم هميشه گيج بودم نسبت به احساسش نسبت به خودم مثلا روز عروسيمون من واقعا خوب شده بودم اصلا ازم تعريف نكرد وقتي ام پرسيدم خوب شدم گفت چه دل خوشي داري اين همه پول دادي ميخواستي اين شكلي ام نشي و لي شب تو عروسي داشت به فاميلشون ميگفت ببين چه خوش سليقه ام.ادم خاصي بود يا شايدم مريض بود منم عذاب ميداد در كنارش دچار عقده شده بودم.حالام نسبت بهش گيجم و نميدونم با اين ادم بايد چيكار كرد و چطور برخورد كرد

  4. کاربر روبرو از پست مفید ميناي تشکرکرده است .

    ميناي (شنبه 11 دی 89)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    76
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    من فکر می کنم که دوستت داره. خیلی هم دوستت داره. به جای این که ازش جدا شی، بگرد دنبال این که چرا این علاقه را رو نمی کنه. هر چی دلیلش باشه، اگه بتونی رفعش کنی هم به خودت و هم به اون کمک خیلی زیادی کردی.

    مردی که در خفا از تو تعریف می کنه خیلی دوستت داره. دنبال دلیل رفتارش باش و نه به فکر جدایی.

  6. کاربر روبرو از پست مفید tesoke تشکرکرده است .

    tesoke (شنبه 11 دی 89)

  7. #44
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 مهر 96 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1388-9-11
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    6,415
    سطح
    52
    Points: 6,415, Level: 52
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 643 در 136 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    سلام مینای عزیز
    من هم با نظر tesoke موافقم که شوهرت دوست داره
    در ضمن چرا برای زندگیت خودت پیشقدم نمیشی‌ چرا منتظری که حرکت از جانب شوهرت باشه خودت اقدام کن به این هم فکر نکن که اگه تو اول پیشقدم شی خودتو کوچیک کردی ،چون تو زندگی‌ مشترک کوچیک شدن معنی‌ نداره.
    موفق باشی‌

  8. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 آبان 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1389-6-25
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    2,735
    سطح
    31
    Points: 2,735, Level: 31
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 78 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    نميدونم چي بگم الان امادگي هيچ كاري ندارم نه برگشت نه اقدام سردرگمم هنوزم نميدونم چي ميخوام ترجيح ميدم بازم زمان بگزره نميدونم چرا اگه براش مهمم و دوسم داره پس چرا اينقد بي تفاوته و وقتي گفتم طلاق زود قبول كرد وقتي ام گفتم مي خوام برگردم گفت ديگه زندگي نه و بايد جدا بشيم.خيلي سردرگمم ترجيح ميدم اقدام از طرف اون باشه تا حداقل خيالم راحت بشه از طرف علاقه اون.و من يكبار اين كارو كردم اقدام براي حفظ زندگيم ولي اون گفت نه و من ديگه اينكارو نميكنم.ديشب برداشته به خالم كه با من خيلي صميمي sms داده و با اين عنوان كه خدا و مرگ را فراموش نكن و كسي كه به تو بدي كرده و به كسي خوبي كردي رو فراموش كن و وقتي خالم جواب نداده sms داده ببخشيد اشتباه فرستادم.اينقد مغرورو پرو كه توقع داره همه اقداما از طرف من باشه با اينكه ميدونه چقد مقصره خسته شدم از دست اين همه بي توجهي و غرورش يه طوري برخورد ميكنه انگار من مقصر بودم و به خاطر كاراي من زندگيمون اينطوري شده وقتي ياد اون برادرش كه هميشه مزاحممون بود و ياد برخوردش با خودم مي افتم حالم از اون زندگي بهم مي خوره نمي دونم چه طوري از دست اين احساسم نسبت به برادرش رها بشم و پيش خودم ببخشمش وقتي ياد اون برخورد برادرش مي افتم از شدت عصبانيت تمام بدنم ميلزه و وقتي يادم مي افته همسرم مدافعش از اونم بدم ميياد نميدونم چه طور از دست اين احساس خشمو نفرت راحت بشم.اين خشم داره ديوانم ميكنه حتي باعث ميشه فكر كنم ديگه به اون زندگي برنگردم

  9. #46
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 آذر 89 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1389-4-16
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    2,046
    سطح
    27
    Points: 2,046, Level: 27
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 69 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    مینای عزیز سلام
    من تا حدودی تاپیکت رو دنبال کردم در مورد حس غرور کاذب همسرت باید بگم همسر قبلی منهم کاملا رفتارش با همسر شما یکی بود یعنی جلوی من اصلا از من تعریف نمی کرد اما وقتی شخصی می رفت مغازه برای خرید مرتب بهش می گفت خانم من یک زن کامله و حتی ریز علائق منو به اونها می گفت و کلی پز دانش و هوش و ... منو می داد به خاطر همین وقتی کسی منو می دید می گفت شوهرت چقدر دوستت داره که اینهمه تعریفت رو می کنه ما همیشه مشتاق دیدن شما بودیم اما وقتی که یک روز اومد و گفت نمی خواد با من زندگی کنه خودم هم شوکه شدم باور نمی کردم حتی وقتی رفت پیش وکیل به جای اینکه از من بد بگه بهش گفته بود زن من یک زن خوب - محجبه - تحصیلکرده و یک خانم به تمام معناست اما من حاضر نیستم باهاش زندگی کنم به خاطر همین مرتب وکیلش با من تماس می گرفت و می گفت من فقط میخوام تورو ببینم برام جای تعجب هست که شوهرت انقدر ازت تعریف میکنه و هیچ عیبی هم میگه نداری اما روی جدائی هم شدیدا اصرار می کنه
    راستش من خودم هنوز هم که یکسال و سه ماهه از جدائیمون می گذره بالاخره نفهمیدم با کسی که 13 سال باهاش زندگی کردم ایا منو دوست داشت یا نه ؟
    این رفتار همسر قبلیم باعث شده که دیگه به هیچکس اعتماد نکنم و به نظرم بیاد که ادما رفتارشون با حرفهاشون یکی نیست و یا اینکه اصلا خودشون هم نمیدونند از همسرشون چه توقعاتی رو دارند . درست یا غلط این بی اعتمادی نتیجه 13 سال زندگی من با اون شد.
    در مورد همسرت هم من فکر می کنم بهتره روراست باهاش صحبت کنی ببینی واقعا نظرش در مورد تو چیه این در لفافه حرف زدنها باعث عذاب شما میشه همونطور که من در ارزوی این بودم که همسرم یکبار هم که شده جلوی خودم از من تعریف کنه .
    امیدوارم شما بتونید شیوه درست برخورد و تعامل با ایشون رو بدست بیارید و پی به مکنونات قلبیشون ببرید .
    امیدوارم همیشه اسمان زندگیتون ابی و افتابی باشه و هر تصمیمی که می گیرید به نفع زندگیتون باشه .

  10. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 آبان 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1389-6-25
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    2,735
    سطح
    31
    Points: 2,735, Level: 31
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 78 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    رهايي عزيزم ممنون از توجهتون شما ميتونيد منو درك كنيد احساس سردر گمي منو واقعا نميدونم چي شده وچرا وبايد چيكار كنم.من احساس ميكنم همسرم به من علاقه اي نداره و اين تعاريفش از من پيش دوستاش فقط جنبه پز دادن پيش دوستانو اشنايانش بود نه به خاطر علاقه اش به من چون دوست داشت همه فكر كنن خيلي خوشبخته و همه چيزش بهتر از ديگران البته فقط ظاهر زندگيش واين مسئله در مورده منم صدق ميكرد واز من پيش بقيه تعريف ميكرد تا بگه همه چي خيلي عاليه البته اينا فكراي منه شايد واقعييت چيزه ديگه باشه كه من بعيد ميدونم.اگه ذره اي علاقه به منو زنديگش داشت يه تلاشي ميكرد نه كه اين طور بي تفاوتو رها.همسره من تو يه خانواده خشك بزرگ شده پدرش نطامي و خشك كه فقط بلد بود بچه هاشو تحقيير كنه از ابرازه محبت و علاقه بين اعظاي خانواده هيچ خبري نبود اصلا بهم محبت نميكردن كه بخوان محبت كردنو ياد بگيرن همسره من نمتونه كسييو دوست داشته باشه اصلا بلد نيست ياد نگرفته فقط خواهان احترام ومحبت زياد از حد از ديگران بود و در عوض هيچي از محبتو احترام به طرف مقابلش نميداد و با اين كار حس حقارتشو كم ميكرد.هميشه دوست داشت مورد توجه و احترام باشه ومنم اين كارو زياد ميكردم براش و گاهي هم كمبوداشو به روش ميزدم تا بيتوجهيشو تلافي كنم و گاهي تو دعوا خانوادهامونو با هم قياس ميكردم تا بهش بفهمونم اگه اون به من بي توجه ولي من از همه لحاظ به اون ارجحم ولي مجبورم ميكرد با كاراش تا اين طوري جلوش جبهه بگيرم يه جنگ تو خونمون بود كه اون با كاراش و من با حرفام همو داغون ميكرديم حرفاي من همه واكنش بود از اولم اين طور نبودم اينقد عذابم داد تا اين طور شدم.خانوادمم همسرمو دوست داشتن و زياد بهش توجه ميكردن وبهش احترام ميزاشتن و حالا با پيش امدن اين مسائل احساس ميكنه ديگه اون وجهه و احترام سابقو نداره و شايد يكي از دلايلش براي نيامدن همين مسئله باشه خيلي ابروش و حفظ ظاهرش براش مهم بود تلاشي نميكرد براي بهبود فقط ميخواست با پنهان كاري و دروغ همه چيز خوب به نظر بياد و منم تو اين كار كمكش ميكردم با پنهان كاري و نگفتن كاراش.حالا تصور كنيد همچين ادمي يهو همه مسائلو مشكلاتش رو بشه و همه بفهمن مخصوصا خانواده من.واقعا نميدونم چيكار كنم در برخورد با يه همچين شخصيتي كه خودشو خيلي هم قبول داره و فكر ميكنه از همه بيشتر ميفهمه.حالاهم كه معلوم نيست كجاست و داره چيكار ميكنه فقط اميدوارم تو اين مدت خودشو ارتقا بده نه اين كه بيشتر فرو بره ميترسم اين كاره من بيشتر حالشو خراب كنه و شرايطشو بدتر ولي چاره اي نداشتم شرايط بدي برام درست كرده بود منم از نظر روحي مريض شده بودم از همه چيز ميترسيدم هميشه وحشت زده بودم يه عالمه اضطراب از هيچي لذت نميبردم اصلا شبيهه كسي كه تازه ازدواج كرده نبودم من اين 1 سال فقط ترسو تنهايي رو تجروبه كردم اگه نمييامدم كارم به جنون ميكشيد.تو اين مدت خيلي رو خودم كار كردم و بهتر شدم فقط ارزوم اينه اونم بهتر بشه و دوباره باهم شروع كنيم من تازه الان به يه شناختي از همسرم و زندگيم رسيدم و الان امادگي برخورد با خيلي چيزا رو دارم كاش اونم مثل من به يه نتيجه رسيده باشه

  11. کاربر روبرو از پست مفید ميناي تشکرکرده است .

    ميناي (یکشنبه 25 مهر 89)

  12. #48
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 آذر 89 [ 10:13]
    تاریخ عضویت
    1389-4-16
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    2,046
    سطح
    27
    Points: 2,046, Level: 27
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    67

    تشکرشده 69 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    عزیزم دقیقا رفتارهائی که می گی همسرت با تو داشت همسر من هم با من داشت اونهم در خانواده ای بزرگ شده بودکه یک پدر فوق العاده خشک و سختگیر بالای سرش بود مضاف بر اینکه مادرش هم جدا شده بود و اون حتی محبت مادر و یک زن رو ندیده بود وقتی که با من ازدواج کرد من فکر می کردم اگر کمبودهاشو به رخش نکشم باعث ارتقای و ارامش روحی و روانی اون می شم اما اینطور نشد اون مرتب منو تحقیر می کرد در حالیکه میدونست من از اون سرترم چه از نظر خانواده و چه از نظر فرهنگ و هوش و .... اما این تحقیرهای مداوم اون باعث شد من اعتماد به نفسم رو از دست بدم بطوریکه حتی توی صحبت کردن به تته پته می افتادم بویژه وقتی که اون کنارم بود من همه راهها رو رفتم تا اون بهتر بشه اما چون دچار خودشیفتگی بود و شخصیت اجتماعی براش خیلی همه بود به خاطر همین حاضر نشد خودش رو درمان کنه و روز به روز در ورطه خودبرتربینی و نارسیستی افتاد و نتیجه اخرش هم جدائی ما بود.
    فکر نکن که این شخص میتونه درست بشه اگر قرار بود درست بشه من 13 سال با فردی مثل همسرت زندگی کردم اما دریغ از ذره ای تغییر تازه اگر هم تغییر بوده تغییرهای منفی بوده و نه مثبت در راه ساختن زندگی و...
    تغییر تو برای بهتر زندگی کردن کاری از پیش نمی بره چون هر دو باید تغییر کنید من همه راهها رو می رفتم بارها نوع برخوردم رو بهتر از قبل می کردم اما همسرم همچنان همون شخصیت رو داشت و همیشه به من می گفت من هیچ مشکلی ندارم تو باید طبق نظر و خواسته من تغییر کنی اگر هم نمی خوای همینه که هست میتونی بری
    این حرفهاش عذابم می داد اما ترس از جدائی و نداشتن حامی باعث می شد تحمل کنم اما بعد از 13 سال بالاخره تونستم بر ترسهای خودم تا حدودی غلبه کنم و ازش جدا بشم الان با دخترم کنار خانواده ام زندگی می کنم شاغلم و هزینه های دخترم کاملا به عهده من هست اون حتی حاضر نشد نفقه به اندازه هزینه های دخترم بده ماهی چهل هزار تومن به زور و ترس از دادگاه به حسابش واریز می کنه و حتی نمی خواد دخترم رو ببینه الان دخترم اونو کلا فراموش کرده فقط اینو می دونه که پدری داره به اسم علی همین و بس
    کاش من به جای اینکه به دنبال تغییر خودم در جهت خواسته های همسرم باشم بر ترسهای ناشی از طلاق غلبه می کردم و حیلی زودتر از اینکه روحم ازار ببینه و یک دختر داشته باشم ازش جدا میشدم
    تجربه های من به من نشون داد که ادمها تا زمانی که خودشون نخوان به هیچ عنوان قابل تغییر نیستند علی هم نمی خواست و انتظار داشت من و کل ادمهای روی زمین مطابق میل اون رفتار کنند تازه با همه این اوصاف باز هم ناراضی و شاکی بود
    جالب اینجاست حتی الان هم که وقتی کسی ازش حال دختر و خانمش رو می پرسه به اونها نمی گه جدا شده بلکه می گه اونها حوبند و سلام می رسونند باوجودیکه تا الان به دیدن دخترش نیومده اما تمام عکسهای قبل از جدائی دخترم رو به در و دیوار مغازه اش زده و وقتی کسی ازش می پرسه دخترت چطوره بهشون می گه خیلی شیطون و بامزه شده
    اینها رو گفتم تا بدونی این ادم چقدر قشنگ و راحت دروغ می گه و حاضر نیست کسی بفهمه که زنش رو طلاق داده تا مبادا اذهان مردم تا حدودی در موردش کدر بشه
    این افراد خودشون هم نمی دونند از زندگی چی میخوان
    بهتره قبل از اینکه مثل من بعد از 13 سال زندگی به نتیچه ای که من رسیدم برسی الان این کار رو بکنی
    موفق باشی

  13. کاربر روبرو از پست مفید رهایي تشکرکرده است .

    رهایي (یکشنبه 25 مهر 89)

  14. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 آبان 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1389-6-25
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    2,735
    سطح
    31
    Points: 2,735, Level: 31
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 78 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    نميدونم حس بدي خيلي بد دقيقا مثل همسر من. من بينهايت زياد دوست داشتمش خيلي ولي الان يه مدت دارم احساسمو نسبت بهش از دست ميدم بعضي روزا اصلا يادش نميكنم اگه گاهي يادش مي افتم ودلم ميخواد برگردم بيشتر به خاطر ترس از جدايي ونداشتن همسر و زندگي مستقل نه بخاطر اون قبلا اين احساسو نداشتم و با تمام وجود دلم ميخواست برگردم ولي حالا نه خيلي سرد شدم كاملا بي احساس و از اين احساسي كه دارم راضي ام.من محبت نديدم ازش فقط سردي بي توجهي همه شد برام عقده.ميخوام رو خودم كار كنم تا فراموشش كنم و به زندگي عادي برگردم و ديگه حتا برام مهم نيست كه باهام تماس نگرفته.خيلي بي تفاوت شدم نميدونم اين حسي كه دارم خوبه يا بده نميدونم يه واكنشه رواني منفي يا واقعا دارم فراموشش ميكنم.ولي ديگه مثل يه هفته پيشم فكر نميكنم بي تفاوته بي تفاوت

  15. 5 کاربر از پست مفید ميناي تشکرکرده اند .

    ميناي (شنبه 11 دی 89)

  16. #50
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 آبان 90 [ 18:20]
    تاریخ عضویت
    1389-6-25
    نوشته ها
    82
    امتیاز
    2,735
    سطح
    31
    Points: 2,735, Level: 31
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 78 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرددم براي طلاق

    سلام دوستان مي خواستم يه سوال بپرسم به نظرتون همسر من با وجود مسائلي كه پيش امده چند درصد احتمال داره الان با كسي ديگه رابطه داشته باشه و سرش جايي ديگه گرم باشه با اين شرايطي كه 3 ماه نه تماسي گرفته نه خبري از من يعني يه مرد چه مدت ميتونه اين طوري تنها و بدون كسي باشه.يعني ميشه يه مرد اين مدتو تنها باشه اونم مردي كه هميشه دوروبرش پر از دختر بوده يعني از 18 سالگي هميشه با يكي بوده و هيچ وقت تنها نبوده حالا ميشه اين مدتو تنها باشه و حتي يه سراغم از زنش نگيره اين سوال داره ديوانم ميكنه يه مرد چه مدت ميتونه تنها باشه و بتونه جلوي خودشو بگيره و با زنش حتا يه تماسم نگيره؟

  17. کاربر روبرو از پست مفید ميناي تشکرکرده است .

    ميناي (چهارشنبه 28 مهر 89)


 
صفحه 5 از 13 نخستنخست 12345678910111213 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.