سلام دوباره:
دوستان عزیزم..
دلم نیامد ننویسم و امشب که یکی از بهترین شب های زندگیم خواهد بود را با شما که امروز هرچه دارم از کمک شماست سهیم نشوم...
امروز شاید برای ما بدعت جدیدی در شروع راه پر فراز و نشیبی ست که من مدت زیادی به خاطر آن با شما دوستانم درد دل کردم و چقدر خوشبختم که امروز این همه شادی و نشاط را در کنارم دارم و صد افسوس که چهره هیچ کدام از شما را ندیده ام تا هزاران بار از تک تک شما تشکر کنم...
امشب برای ما شب تاریخی خواهد بود و من تمام تلاشم را خواهم کرد که هر آنچه آموخته ام از شما پیاده کنم...
هیچ زمان..به جرات می گم هیچ زمان فکر نمی کردم که بتوانم حضورش را حس کنم و امروز آنقدر به من نزدیک است که گاهی نمی خوابم نکند وقتی بلند می شوم ببینم همه اینها خوابی بیش نبوده است و هر بار که بر می خیزم و صدایش را می شنوم باور می کنم که خدا چقدر چقدر چقدر مهربان است.
به لطف خدا امشب برای صحبت ها ... منزل ما می ایند و صرف شام..حتما در اولین فرصت ما وقع را برای شما خواهم نوشت و فقط دعا کنید همه چیز به خوبی پیش برود که حتما می رود!!...
دلم می خواست در شادی امروزم شما هم سهیم کنم..باور کنید آنقدر این روز را در خاطرم تصور کردم که الان به وقوعش شک دارم...دلم می خواست به تک تک شما بگویم به حق که اگذ بخواهیم و مسیر درست را انتخاب کنیم می توانیم...
دلم می خواست در این صبح دل انگیز سرشار از عشقم برای تک تک شما دعا کنم و از خدا بخوام الان که در اوج شادیم هستم خداوند تمام شما را ...تک به تک با انکه می خواهید برساند....
اجازه دارم چون امروز صبح عاشق تر ز همیشه و شادتر هستم و قلبم را به خدا نزدیک تر می دانم برایتان دعا کنم؟
دلم می خواد اولین دعایم برای فرشته مهربانم باشد که به واقع تمام معنا عشق را او به من آموخت ..به واقع معلمی برازنده اش است و همواره چراخی در دستش روشنگر راه من بود.....برایت اکنون در اوج عشقم دعا می کنم سفر کرده ات باز گردد....
دلم می خواهد برای کیوان عزیز دعا کنم..که به واقع برای من برادری ممهربان هستند و من اگر ایشان نبودند هیچچ زمان نمی توانستم مردها را درک کنم و فراموش نمی کنم که چگونه با لحن جدی خود مرا تادیب کردند ....برایتان چه آرزویی بکنم؟نمی دانم چه چیز آرزوی این روزهایت است ولی با باور کن از ته قلبم برایتان بهترین ها را می خواهم...
برای مرجان...امروز نیست ..ولی امیدوارم هرجا هست سلامت باشد...تداوم حضور من در تالار مدیون برخورد خوب ایشان در اولین قدم هایم بود....
نمی دونم.شاید نوشتنش صحیح نباشه وشاید هم باشه...ولی برای آرمان هم دعا می کنم...
ایشان از اولین دوستان من در تالار بودندو با زبان خود به من بزرگترین درس زندیگم را دادند..شاید بزرگترین درسم بود....و آن شکستن غرورم بود و اینکه یاد گرفتم چگونه احساسم را بیان کنم....به واقع من با کمک ایشان از دختری مغرور که نمی توانست احساسش را بگویدتبدیل شدم به فرد متواضعی که دیگر از بیان احساسش نترسید....درسته امروز به هر علتی نیستند..ولی با تجربه خوب یا بدی مسیر زندگی من را تغییر دادند....و من امروز قدر دلبندم را به خاطر آن بیش از هزاران بار می دانم..و ان چیز کمی نیست..دراین صبح عاشقانه ام برایشان آرزو می کنم که خداوند هر آنچه امروز آرزویش است به گونه ای که خود صلاح می داند پیش رویش بگذارد...
برای نقاب عزیز...همیشه در هر جایی به یک نفر نیاز است که به احساساتت ارج ندهد و تنها از دید روانشناسی برایت قضیه را حل کند ..درست مثل پزشکی که به گریه زاری بیمارش وقعی نمی گذارد ....ایشان برای من یاداور استحکام نظر است...برایش بهترین ها را می خواهم..بهترین ها...
baby گرامی ...توصیه های شما در تمام تاپیک ها با توجه به اینکه زندگی مشترک موفقی داشتید برای من چون درس بود...و هست....خوشحالم که زمان به من اجازه داد تا خانواده های موفق هم بشناسم و قدم هایم را به سوی چنین خانواده ای بردارم.....برایتان هزاران سال زندگی سرشار از عشق ( و زذ) خواستارم...
بالهای صداقت عزیزم....باور کن که عشقت به همسرت و هجرانت مرا یاد یک سال قبلم می اندازد و من برایت عزیزماز شیرینی بعد هجران می گویم..فقط می تونم بگم بالهای صداقت عزیزم صبور باش.....پاداش صبر بس گزاف و دوست داشتنیست و حلاوتش در ذره ذره جانت می نشیند..صبر کن ..من می دانم تو هم این روزهای زیبای با هم بودن را تجربه می کنی..مطمئنم..هر زمان که از ته قلبم عشق را لمس می کنم بی محابا نامت را می اورم و از خدا می خواهم قلب تو هم از هجران به وصل برساند....
آنی عزیزم....به واقع چون مادر خودم دوستش دارم...اگر ایشان و تجربه هایشان نبود امکان نداشت پخته شوم ..و من برایتان سالها سال صبوری از خداوند می خواهم....
طاهره گرامی...جایشان خالیست ولی اندیشه های سبزش را همیشه دوست داشتم و تلنگرهای به جایشان به واقع جایگاه استاد را برایم تداعی کرد....موفق باشند...
غزاله جان..که از وقتی عشقش به دلبندش را دیدم قبطه می خوردم و امروز سعی کردم هر انچه از عشق او به همسرش یاد گرفتم پیاده کنم و می بینم چقدر امروز عاشق ترم....برایت زندگی سبزی را آرزو دارم..
عزیزانم اگر بخواهم تک به تک نام ببرم باید آنقدر بنویسم که حد ندارد..برای مامفرد عزیزم....امریم مهربانم که همیشه به یادش هستم...دیجیتالمن....نیلو....با ان68 .....چشم بارانی .....موعود...گل مریم..کامران 2007..شاد..شیرین....و به واقع همه تالار.....بهترین ها را برایشان می خواهم..از ته قلبم...
و در آخر:
مدیر همدردی....نمی دانم چگونه باید سخن گفت ولی از ایشان برای تالارش ممنونم...به واقع دراین دنیای ترسناک و پر خطا چنین محیطی را سرپا نگه داشتن یک هنر است . و من تنها دیدن نامشان در کنار تشکر ها برایم کافی بود که بدانم مسیرم درست است....مرد بزرگی هستید ...امیدوارم پاینده باشید....
دوستانم اصلا کار به نتیجه نشست امشب ندارم....چون مطمئنا هر آنچه رخ دهد همان قسمت من و خواست خداست..ولی دلم خواست تا از خواب بیدار شدم چون قلبم سرشار از عشق عجیبی بود برایتان آرزو کنم .....
و حتما فردا با نتیجه خواهم آمد:
یادمه در انتها کتاب دالان بهشت جمله ای بود که همیشه دوست داشتم:
ارزش وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برسد
** من امروز به تک تک شما می گویم..خدا خیلی بزرگتر از آن چیزیست که در خاطر کوچک ما بگنجد**
علاقه مندی ها (Bookmarks)