مدتی ست که متوجه سکوت و نگفتن ها و تاثیرات اون شدم
من که به این نتیجه رسیدم سکوت معجزه ای است عجیب و غریب . برای انتخاب میان سکوت و حرف زدن حریم محرم و نامحرم قائل شده ام و محرم و نامحرم ها را خودم انتخاب می کنم . خودم افراد را انتخاب می کنم و بر مبنای شناخت افراد، حریم سکوتهایم را بر مبنای فکر، احساس و عملکرد می شکنم .
تمریناتی داشتم و تا حدودی موفق شدم !
به تو تبریک می گویم و با شکوه بودن تجربه ات را درک می کنم .
باید اعتراف کنم که کاری بسیار سخت هست !
من هم موافقم پوست انسان کنده می شود ولی وقتی راه را بفهمی با یک کمی تمرین و چندتا اشتباه ، در هرمرحله ای شکوه تجربه ات را لمس می کنی و تا دور بعدی و....
سکوت ظاهری یعنی (لب فرو بستن از تمایلات – خواسته ها – نیازها و........(البته به صورت متعادل )کار سختیه !و سخت تراز اون سکوت درونه , که به تازگی متوجه شدم برای اینکه سکوت ظاهری راحت تر و کامل بشه .باید از سکوت درونی نشات بگیره !
من هم زمانی مثل تو فکر می کردم اما به این نتیجه رسیدم که من هر چند تلاش کنم که سکوت درونی را حفظ کنم باز هم برمبنای نیاز باید درتعامل و مشورت با دیگران قرار بگیرم و از نظرات آنها آگاه شوم و... اما چیزی که اشتباه می کردم این بود که محرم و نامحرم حریم های فکری خود را نمی شناختم . صرف نزدیکی افراد به ما مدال محرم بودن به آنها نمی دهدو دلیل محکم نزدیکی نمیشود . این اشتباهی بود که من می کردم . البته این تجربه ی شخصی من است و شاید با تجربه ی تو تفاوت داشته باشد . اما فهمیده ام من چیز زیادی از دنیا نمی خواهم که در توان کائنات نباشد و..
حال یکی به من بگوید چرا باید من خودم را بابت حداقل ها سانسور کنم ؟!
حالا این سکوت درون چیه؟!
بله !سکوت و آرامش درون من به فکر من بستگی داره .
برای آرامش درونی به هزار راه متوسل شده ام و از هر کدام بهره ای برده ام و با مسائل جدید و جالب و شگفت انگیزی رو به رو شده ام .اما خاصیت مغز در تفکر است و پیچیدگی که در آن هست .سئوال و جواب و شناسایی و پردازش موضوعی و ....به این نتیجه رسیدم که بزرگ فکر کردن و بزرگ عمل کردن و بزرگ احساس کردن کار راحتی نیست و من و تو زمانی برای رسیدن به بزرگی ها وقت کمی داریم . گاهی فکر می کنم به اندازه ی خود خدا سن دارم و احساس خستگی می کنم . جواب خستگی ام را هم بالاخره پیدا کردم . اما جواب من از خستگی جسمی من چیزی کم نکرد . اما به روح من آرامش را هدیه داد .
فکر کردن به مسائل کوچک انسان را از پا در میاورد ولی لاجرم است . باید راه رشد را پله پله و گام به گام جلو رفت . باید از مسائل کوچک شروع کرد تا به مسائل بزرگتر و سخت تر رسید .
درست مثل مدرسه که اول اعداد را یاد می دهند و بعد جمع و منها و اعدا طبیعی و حقیقی و .. و بعد می رسیم به انترگال و نقش اعداد در مسائل و فرمولهای فیزیک و شیمی و ...
آیاتردد فکر من روان هست یا نه ؟
نه ،به واقع نه . من دائما در حال فکر کردن هستم و مطالعه می کنم و از میان سطور کتاب ها و با کمک گیری از استادانی که در اطراف من قرار دارند از محضر اندیشه هایشان بهره می برم . می خواهم جواب سئوالهایم را بگیرم . گاهی گره ای در مغزم احساس می کنم که باید به جواب آن نیز برسم . وقتی جواب را گرفتم راحت تر با موضوع کنار می آیم اما از موضوعیت آن فرار نمی کنم . به خودم فرصت می دهم تا واکنشی که لازم است را در قبال موضوع از خود نشان دهم و زمانی که این آزادی را احساس می کنم خیلی خوشحال می شوم . سبکبال می شوم . البته باز هم این تجربه ی من است .
آیا در جایی یا قسمت هایی ترافیک وجود داره ؟
بله . مغز من پر ترافیک است اما این را می دانم که تمام وقت این ترافیک را باید مدیریت کنم .از جزی ترین تا کلی ترین افکارم را . تصمیم ندارم با نقابی بر چهره به خودم و دیگران دروغ بگویم . آرامش درونی من گاهی حتی جنگ را با آغوش باز می پذیرد . از جنگ به وقت لزوم وحشت نمی کند . لاجرم ها را در نظر می گیرم . می دانم جنگ به موقع و با منطق آرامشی عمیق را با خود به همراه میاورد و من برای گذر از یک مرحله به مرحله ی بعد و آرامشی عمیق تر باید این مراحل را طی کنم و....و مباحث حاشیه این پذیرش ها را در مراحل تکامل را هم شناسایی و با جان و دل و آگاهی گام بر می دارم .
کجا؟
من نمی توانم تو دیوار و چشم بسته مسئله ای را بپذیرم . برای پذیرش بر مبنای اولویتهای موضوعی باید دلائل محکم و قوی و منطقی داشته باشم .گاهی مجبور می شوم با پای پیاده و لخت به دنبال رسیدن به یک پاسخ هر چند سخت روی ریگهای داغ تا آن سر دنیا گام بردارم . پاهای من آش و لاش می شود ولی وقتی به جواب رسیدم حس آرامش می کنم و فراموش می کنم که پاهایی زخمی و درب و داغون دارم و حتی اگر این را بدانم یقین دارم این پاها و زخم ها به زودی بهبود پیدا می کنند و باور دارم که همین زخم ها نشان و مدال درست و نادرستهای من هستند . سعی می کنم نادرست نباشد اما حتی اگر بود تابلویی است برای یاد آوریاز یک اشتباه و تجربه و...
برای چی؟
برای هر آنچه که به درون من بستگی دارد . حتی رسیدن به آرامش درون هم به معنی راحت به دست آمدن آن نیست و یا حتی ثابت و برقرار و جاری و ابدی بودن آرامش درونی . شرایط و مناسبات و تغییرات و ... مناسبات نوسانی آرامش درونی هستند . اما این ها را که فهمیدی درک بهتری از واژه ی آرامش درون خواهی دشت .
چه تدابیری بیندیشم ؟
وقتی فکر می کنم زمان من در این دنیا کم است و باید بدانم و بدانم و از قابلیتها و توانایی های خود نهایت بهره را ببرم گاه تخت گاز ، گاه آرام ،گاه ترمز کردن بسان همان پشت چراغ قرمز ایستادن و..اما فهمیده ام که خودم را نباید سانسور کنم و هرگز این اشتباه را که در گذشته داشته ام تکرار نخواهم کرد و بسیاری از اشتباهاتی که در گذشته داشته ام ولی محصول شرایط بوده اند .اما آغوشم بر آزمون و خطاها بر مبنای شرایط حال و آینده باز است . اما میزانی از دز آرامش و امنیت درونی به خودم تزریق می کنم تا در مسیر راه دچار اشکال نشوم و از نوسان آرامش درونی خود نمی هراسم اما این اجازه را حتی به خودم نمی دهم که آمپر من به صفر بچسبد .
به چه فکری اجازه ی عبور و مرور بدم ؟!(کدوم ها شون باید از همون ابتدا ممنوع الورود بشن؟)
من فهمیده ام افکار منفی بدون رعایت حد و مرز ها من را نابود می کند پس باید برای آنها یک تابلوی بزرگ بر سر در درونم نسب کنم و لی باز هم به همان دلیل انسان بودن گاه می بینم که لاجرم است و آنها هم دوست دارند که با من باشند . سعی در سرکوب آنها نمی کنم ولی برای آنها سعی می کنم حد و مرزی قائل شوم . به آنها هم فرصت می دهم تا با من باشند . همین مرور حدو مرز دار افکار منفی برای من بازدارنده هستند . بازدارنده از تکرار اشتباه گذشته .
چه قسمتهایی رو تابلوی ورود ممنوع بزنم ؟
این قسمت کاملا یک تجربه است که بر مبنای تجربه شخصی تعیین می شود چرا که پاشنه ی آشیل هر یک از ما با دیگری جایش متفاوت است . یکی از ورود ترس آرامشش مختل می شود دیگری وابستگی و آن دیگری اعتماد بیش از حد و ... پس باید در درجه ی اول خود را کاملا شناسایی کنیم و بر مبنای درون خود روی تابلو مطالبی را بنویسیم برای یاد آوری موضوع آسیب پذیری . اما مخالف انسداد کامل راه های ورودی هستم . مثلا گاهی ترس نشان شجاعت است . چرا باید روی تابلوی خود چیزی بنویسم که می تواند در جایی به فریاد من برسد .
چه جریمه هایی رو براش قرار بدم ؟
جریمه و تاوان می دهیم و تجربه می کنیم . انسان هستیم . در دنیا هیچ چیزی مطلق نیست . حتی آرامش . پس خودم را محدود نمی کنم . اما شناسایی چرا . این کار را حتما انجام می دهم . و روی آن خیلی وقت می گذارم .
به کدوم قانون و مرجعی ارجاش بدم ؟
تجربه . هیچ چیز مفت و مجانی در این دنیا به دست نمی آید . حتی کسب آرامش .
چراغ راهنماش چیه ؟!
چشمک زن قرمز .
چراغ قرمزها کجاست ؟(برای چه مدتی توقف کنند ؟)
برای انسانی با روحیه و باور من حفظ حریم های انسانی و اخلاقی که عمری است بیچاره اش شدم .
چراغ زرد و احتیاط ها کجاست ؟!
اطمینان بعد از طی مرحله شک برای رسیدن به یقین .
چراغ سبزها کجاست ؟(تعلل و تنبلی باعث ایجاد ترافیک میشه پس باید حرکت باشه کجا ها فرمان حرکت صادر بشه ؟ )
دلم می خواهد یک کتاب مفصل برای این موضوعی که انتخاب کرده ای و به دلم سخت نشسته بنویسم . اما افسوس که ....
و..............
! باید دست بکار بشم !آخه اینها خیلی کار می بره !خیلی زمانبره !
می خوام در شهر فکرم ,همیشه آرامش و نظم و سکوت باشه !
تو را درک می کنم اما این آلودگی است که فکر کنیم همیشگی نظم و آرامش و سکوت در افکارمان پایدار است . آن وقت فلسفه حیات انسان به زیر سئوال می رود . ( البته باز هم از دیدگاه من )
برای رسیدن به این نیازم باید کتاب قانونم رو دستم بگیرم , تمام بندها و آیین ها و ماده تبصره هاش رو بدونم و خودم رو پلیس فکرم کنم و لحظه ای هم از خودم غفلت نکنم .
خیلی از انسان ها به قصد غفلت دچار اشتباه نمی شوند بلکه بنا به دلائل دیگر است که لاجرم هایی تعریف می شود که با نام تجربه ختم به خیر می شود
کار سختیه !نه؟!
بله . سخت و پر حکمت !
اما خواستن, توانستنه !
هر میزان در این راه موفق باشیم یعنی گامی به جلو برداشته ایم و این یعنی خیلی خوب . نباید وحشت کنیم نباید بترسیم از پارازیت هایی که در مسیر ایجاد می شود .
راستی تو با شهر فکرت, چه می کنی ؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)