با سلام
من خانم 33 ساله ام. 8 سال از ازدواجم میگذره و قبل از اون هم چند سال نامزد بودم.
شهر دیگه ازدواج کردم و اینجا اقوامی ندارم.
مادرشوهر و پدر شوهرم همون اوایل عقد من از هم جدا شدند. مادرشون اختلافاتی اول با همسرم و بعد با پپدرشون پیدا کرد. و تا یکسال پیش با همسرم قهر بود.
همسرم فقط یک برادر داره که با مادرشون با اون ارتباط داشت واونو خیلی دوست داره.
الان بعد از این مدت اومده وارد زندگی ما شده ما اوایل سعی کردیم دوری و دوستی باشه و مناسبات و مراسمات رفت و آمد کنیم.
اما مادرشون اخلاق متفاوتی داره بسیار زن سرزنده هیجانی احساساتی مهربان اما دیکتاتوره.
در کل هر اون چیزی که خودش تایید کنه خوبه و مابقی چیزها رو نقد میکنه توی اینکار اجبار و اصرار هم داره.
من اخلاقم درون گرا کم حرف و کم رفت و آمدم. من توان مقابله با ایشونو ندارم، وقتی میبینمش میفهمم خیلی چیزهای مارو زیر سوال میبره هر چقدر هم توضیح میدم اون حرف خودشو میزنه. مثلا همر من موهای سرش رفته رفته داره میریزه اصرار میکنه این دکتر برو درمانش کن، اگه هم همسرم نره به من فشار میاره تو مجبورش کن بره.
حالا همسر منم اخلاقش مثل خودشه اصلا کاریو به زور انجام نمیده، من تاثیر خاصی روش ندارم.
الان مشکل اصلیم اینه آخرین باری که رفتیم خونشون گریه کرد که چرا زود به زود نمی آیید. هفته ای یکبار بیاید .
همسرم دلش سوخت و گفت باید بریم.
من واقعا توی اذیتم. میدونم اگر به همسرم بگم مقابلم وایمیسته.
اما آخه این مادرشون اصلا تو زندگی من نبوده الان این چه توقعاتیه. هیچی از من نمیدونه فقط فشار میاره شبیه اون باشیم. منم فوق العاده مستقلم به هیچ کس اجازه دخالت ندادم. اما زورم به این نمیرسه. همسرم تا یه جایی همراهم بود ولی الان ظاهرا شل شده.

گیج شدم.