سلام دوستان.
بارها تاپیک داشم‌ولی نمیفهمم باید چیکارکنم. روحیم خیلی خرابه خستم بچه کوچیک دارم وخیلی شیطونه سرکارمیزم نمیفهمم بقیه چجوری چندتابجع دارن من هنوز بعداز۲سال به زندگی عادی برنگشتم .مشکلاتی که همسرم باخانواده داشت کمتر شده ولی هنوز هست . مثلا مامانم و برادرم وقتی همسرم نبود ۳روز اومدن خونه ما من استرس داشتم که همسرم برمیگرده رفتاری نکنه به اونها بربخوره. و وقتی میخواستن بزن من تعارف نکردم که بمونن و درواقع دلم میخواست قبل اومدن همسرم برن. مامانم فرداش کف نامتعارف نکردی بمونیم من نمیفهمم وقتی میدونی مشکلات هست و ۳روزه پیش همینی حتما باید اتفاقاتی بیفته اوقاتمون تلخ شه؟!تازه باید نیش و کنایه مادر تحمل کنم‌ اونور همسرم اومده میز کارش کثیف بود گف بعدازسه روز این جاروتمیز نکردی چرا!!ومیدونستم خونوادم بودن قیافه میگرفت. از همشون که انگاز بفکر خودشون هستند خسته شدم انگار حوصله بچمو ندارم . بنطرتون این خواسته غیر معقول که من هرازگاهی کمک میخوام و کسی نمیادچندساعت درهفته برو بگیره درواقع همیشه پیش منه شاید خیلی کم توی هفته درحد ۲ساعت بتونم جایی برم. بعد هروقت بخوام خونه مامانم برم همیشه برادرام اصرارمیکنن بدم هیچوقت مامانم نمیشه چون حوصله بچمو نداره!ولی اگه من بعداز۳روز تعارف نکنم خیلی بهش برمیخوره. خب نمیدونم من حرفم اشتباهه یا اونهااشتباه میکنن هیچوقت دغدغه اینو نداره که باری ازروی دوش من برداره ‌تامیگم میخوایم بچرو بزارم مهد میگه نه مریض میشه نه وای ... میگم مامان یا نگهش دار یا بزار کارم بکنم همش بهم عذاب وجدان میده همش احساس گناه میده و هیچ کمکی هم نمیکنه امروز ازدست همه خستم و دلم میخواد هیچکس رونبینم. رفتم بیرون دلم باشه اینقدررررر خانوم ها عمل کرده آرایش کرده ژل زده روسری های برداشته و خوشگل این افسرده شدم. همسرم مخالف عمل زیبایی هست و این منو خیلی ناراحت میکنه بعداززایمان بشدت زشت لاغر پیر شدم