سلام وقت بخیر

من بعد از ۱۰ سال باردار شدم و مامانم خبر دارن که چقدر پیگیر درمان برای بارداری بودم.
الان که باردارم مامانم اصلا مثله وقتی که خواهرم باردار بود رعایت من رو نمیکنه و قبل از بارداری هم کل خانواده کرونا گرفتیم و مامانم از یکی یکی به خونه خواهرام رفت و ازشون پرستاری کرد ولی حتی یه سر به من نزد!!
با اینکه من فرزند بزرگترم و همیشه وقتی برای مامانم مشکلی پیش میاد من و همسرم پیگیر کار و مریضیه مامانم هستیم ولی ایشون نسبت به من بی اهمیت هست و فقط گفت اصلا نشد بیام یه سر بهت بزنم و منم گفتم من حالم بهتره ممنون شما هم مریضی به خودت رسیدگی کن.ولی من بگم و اصلا انتظار پرستاری نداشتم ازش ولی حداقل یه سر بهم نزد
الانم که باردارم همسرم کل کارهای منزل رو انجام میده و من چون بعد از سالها باردار شدم بیشتر استراحت میکنم. مامانم با اینکه این موضوع رو میدونه ولی انگار نه انگار که بیاد کمکی کنه طی این سه ماه فقط یبار اومده اونم خودم دعوتش کردم.

برای خواهرام هم کلی کار انجام دادم چون خواهر بزرگتر بودم همیشه از من توی خانواده توقع زیاد بود.چند روز پیش که با مامانم رای دیدن سیسمونی رفتیم خیابون بهش گفتم مامان سرویس خواب بچه خیلی گرونه بیا پارچه بخریم مثله وقت سیسمونی خواهرم خودمون بدوزیم
دلیلم برای این حرف این بود توی این شرایط به مامانم فشار مالی نیاد ولی مامانم گفت نه من نمی تونم دیگه تو هم که بارداری خواهراتم نمی تونن.مامانم خیلی جوان هستن و من خیلی ناراحت شدم گفتم یعنی چی خواهرام نمی تونن مگه وقت اونا من کمک نکردم برای کاراشون؟مگه من کوتاهی کردم که شما اینجور خودت و دخترات رو می کشی از کارای من کنار.اون لحظه واقعا حس تنهایی داشتم احساس میکردم منو تنها گذاشتن.
مامانم گفت تو مگه براشون چیکار کردی؟!!!
کلا منکر تمام کارایی شد که من برای خواهرام کردم و دیگه جرو بحثمون بالا گرفت و مامانم بی توجه به اینکه من باردارم اصلا رعایتم رو نکرد و هنوز اختلافاتی با خانواده شوهرم از قبل داشتم رو کشید وسط و میگفت تو آدم بدی هستی و برچسب بد بودن رو به پیشونیم میزد با اینکه میدید من توی ماشین دارم گریه میکنم و عصبی شدم و هرکی رد میشه نگاهم میکنه ولی بیشتر حرفایی میزد منو حرص بده منم دیگه رعایتش رو نکردم و حرفایی نباید بهش گفتم که الان از حرفام واقعا پشیمونم...

منو برای رفتن به دکتر به شهر دیگه تنها گذاشت و دیروز خودم و همسرم رفتیم دکتر و امروز که با خواهرم حرف زدم و دید از شدت عصبی شدن دارم نفس نفس میزنم و گریه میکنم زنگ زده بود مامانم و مامانم بعد ۳ روز بهم پیام داده بیا آشتی و زنگ زد منم نرفتم

الانم حس خیلی بدی دارم هم عذاب وجدان دارم برای رفتارم با مامانم با اینکه مقصر ایشون بود.هربار دعوا می کنم با مامانم همیشه روز اول ازش عذر خواهی میکنم حتی اگه مقصر باشه.ولی اینبار چون رعایت وضعیت بارداریم رو نکرده نمی تونم ببخشمش که گذاشته بعد از ۳ روز اونم بعد تماس خواهرم میگه بیا آشتی نسبت به من بی رحمه
این روزا استرس بهم وارد کرده و من وقتی یاده حرفاش میوفتم گریه می کنم نمیدونم چیکار کنم واقعا موندم
لطفا هم بهم راهکار بدین هم آرومم کنید به خاطر بچم میخوام آروم بشم ولی نمی تونم😭