الان سه سال هستش كه از اون ماجرا ميگذره
اما روز به روز حال من بدتر شده
مشكل اينجاست كه همسر من جديدا تو حرفاش ميگه من ميدونم تو موندي كه من رو نابود كني و بعد بري
- - - Updated - - -
با تموم اين حرفا واقعا خسته م
دوست دارم دنيا روي خوشش رو بهم نشون بده
بعضي وقت ها اينقدر واقعا احساس تنهايي ميكنم و دوست دارم يكي باشه دركم كنه
حرفام رو بشنوه
فكر ميكنم كه كاش منم ميتونستم مثل خودش بهش خيانت كنم تا دردش رو متوجه بشه …
و تنها اميدم اين شده كه بيام توي همدردي و يه ذره درد دل كنم سبك بشم
ممنونم از شما mvaz عزيز
سحر بهاري مهربون
و mimibahar نازنين
امروز باز هم وقت مشاوره دارم اما كنسلش ميكنم چون واقعا از بس خسته م كه توان توضيح دادن براي مشاوره م رو ندارم
و وقتي همسرم نمياد عملا خيلي تاثيري روي رابطه مون نداره
دعا كنيد كه خدا آرامش رو به قلبم برگردونه و كمكم كنه كه بتونم به خاطر اين دو تا جوجه ي نازنازيم تحمل كنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)