با سلام.دختری هستم 32 ساله.لیسانس دارم و در حال حاضر شاغل هستم.در گذشته روابطی مبنی بر ازدواج برای من پیش اومده بود که با توجه به انتخاب اشتباه مشکلاتی در رابطه پیش اومد که بعضی از این مسائل باعث ایجاد مشکلات و سوء ظن هایی در من شد.ناگفته نماند که یک بار هم نامزدی ناموفق داشتم. به این مضمون که چند سال در ارتباط بودیم(تحت نظر خانواده)ولی موقعی که مسئله بصورت جدی و خواستگاری و نامزدی مطرح شد متوجه شدم من و این آقا از لحاظ فرهنگ و سطح فکر فرسنگها باهم فاصله داریم و تصمیم گرفتم قبل از عقد تمامش کنم.
تو این سالهای که اجازه ندادم کسی وارد زندگیم بشه با خودم خلوت کردم و یه سری مشکلات که داشتم رو حل کردم اما مسئله سوء ظن رو نتونستم حل کنم.شاید بخاطر اتفاقات خیلی بدی که در گذشته واسم اتفاق افتاده در روابطم فکرم اینجوری شده.
مدت 5 ماه با آقایی که خارج از ایران زندگی میکنن آشنا شدم.ایشون قصد ازدواج دارن با خانوادشون مطرح کردن و معرفی کردن منو از خانواده ماهم مادرم و خواهرام در جریان هستن و مادرم صلاح دونست اطلاع پدرم وقتی باشه که ما دوتا تصمیم گرفتیم قضیه جدی بشه.ایشون 40 سالشه و حدود 20 سال خارج از ایران زندگی میکنه و به طبع یه سری مسائل از لحاظ فرهنگی با من در تضاده.
تو این 5 ماه مشکلاتی داشتیم از قبیل اینکه اوائل ایشون زود عصبانی میشدن و لحنشون به اصطلاح چکشی میشد ولی خیلی زود فروکش میکرد.البته تو عصبانیت توهین نمیکرد.منم خوب عصبانی میشدم به نسبت و حاضر جوابی میکردم و کلا دختر آرومی نیستم.یک بارم که دیگه دعوا بالا گرفت و من خیلی عصبانی شدم.ولی ایشون از یه تاریخ به بعد سعی میکرد منو آروم کنه و مدام من میگفتم تمام کنیم تمام کنیم ایشون مقاومت میکرد و نمیزاشت این اتفاق بیفته.ماجراهائی که پیش میومد که من رو عصبانی میکرد مثلا ایشن عکس یه مدل میفرستاد میگفت این بدن قشنگه! در صورتی که من ورزشکار هستم و یکی از نکاتی که ایشون منو پسندید همین بود.بعد که ناراحت میشدم میگفتم خوب تو هیکل عملی دوست داری چرا اومدی سمت من؟میگفت من همینجوری گفتم و واقعا منظوری نداشتم فکر نمیکردم ناراحت بشی.یا مثلا عکس با خواهرم میذاشتم میگفت خواهرتم خوشگله ها! حالا من خوب یا بد خوشم نمیومد اینجوری حرف بزنه.یا اصرار داشت من میام ایران قبل از ازدواج بریم سفر که همو بشناسیم و منهم میگفتم همچین داستانایی تو فرهنگ ما نیست و اگه میخواد بره از دورو بر خودش زن بگیره.اونم یه بار میگفت این چه طرز فکریه و مسخر ه اس و بار بعد میگفت همین که فکرت و خانوادت سنتیه ازت خوشم میاد!از خودم هم بگم که سوء ظن داشتم همیشه ایشونم یه مدت سعی کرد به دل من راه بیاد تا من اطمینان کنم اما خوب نشد.ازش میپرسیدم چرا من انتخاب کردی میگفت خوب ظاهر در درجه اول بعدم اینکه تحصیلکرده ای با خانواده و اصیلی باهوشی با شخصیتی از بقیه دخترا بیشتر میفهمی و مشکلاتی که داریم مشکلات اساسی نیست حالا باید پیش بریم ببینیم میتونیم با تفاوتهامون کنار بیایم یا نه.تنها مشکل عمده اش سوء ظن من بود که خیلی اذیتش میکرد.
متاسفانه مدت یک هفتس به مشکلات اساسی خوردیم.چند روز پشت سر هم بحث و منم قهر میکردم و جواب نمیدادم و ایشونم پیگیری میکرد و من مدام میگفتم تمام کنیم ایشونم میگفت بیشتر فکر کن.تا یه جائی رسید که خودش گفت من باید راجع به این رابطه بیشتر فکر کنم و فاصله گرفت.میگفت مشکلات شخصی هم داره و حالش زیاد خوب نیست یه مدته.اما نگفت چه مشکلی.قرار شد نتیجه فکرش رو بگه و تماس گرفت و گفت من خسته شدم از این روالی که پیش گرفتی و گیر میدی و مرد خسته میشه و خلاصه صحبتهای اینچنینی و گفت روش فکر کن. بر خلاف میشه که صبح که بیدار میشد پیام میداد اینبار اینکارو نکرد و من خودم تماس گرفتم.که ظاهرا حالش زیاد خوب نبود و حوصله نداشت و با دعوا تقریبا قطع کردیم.بعدش که پیام میداد میگفت باعث شدی ازت فاصله بگیرم حسی یه مدت بهم زمان بده تا ببینم چی میشه.منم همون لحظه گفتم نمیخواد فکر کنی و برو.
بعد از دوروز بهش پیام دادم حالت خوب نبود بهتری؟تشکر کرد ولی باز فهمیدم تو کارش یه مشکلی پیش اومده و عصبی بود بعد از چند ساعت پیام دادم تونستی تماس بگیر که دیگه نصف شب به وقت ما پیام رو دیده ب.ود و جواب نداده بود.منم صبحش عصبانی شدم گفتم من دیگه تماسی باهات نمیگیرم و راحت باش.اونم جوابی نداد و شبش پیام داد من چند روزه حال و اوضاعم خوب نیست ببخشید.منم گفتم خوب با من حرف بزن اما جواب نداد با اینکه میدیدم اینستاگرام داره فعالیت میکنه.منم دلیل پرسیدم میگفت بیحوصلم و یه مدت منو به حال خودم بزار.خلاصه به این منوال ما مدام بحث داشتیم تا دیروز صبح که من باز گیر دادم و ایشون با لحن عصبانیپیام داد که یعنی چی من خسته کوفته میام اعصاب منو خورد میکنی من نمیخوام بات حرف بزنم مال همیناس همش گیرو سوال و جواب و وقتی میگم میخوام یه مدت تنها باشم بهم احترام بزارو سر کار استرس بهم میدی و من حال روزم خوب نیست و ...
راستش از بی توجهیش خسته شدم و فکر میکنم ادم یا باید رابطه رو قطع کنه یا بیاد صحبت کنه مشکلو بگه.سردرگم موندم که آیا ما اصلا به هم میخوریم؟آیا این آقا تمایل به ادامه رابطه داره و مشکل داره در حال حاضر و من باید به حرفش گوش میدادم و بیخیال میشدم یه مدت؟یا نه داره از سر بازم میکنه!گرچه من اصراری هیچوقت نداشتم ایشون بوده که اصرار داشته.نمیدونم الان دقیقا شرایط چیه چون شناخت کافی از مردها ندارم و باید چکار کنم.لطفا راهنمایی کنید.