نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
فک نکنم اینجا امکانات صحبت خصوصی وجود داشته باشه..

راجبه سوال دومتون

زندگیم بدک نیست ..الان دخترم برام دنیامه.. یه مدتی که تو شهرستان برای مداوای مادرم رفته بودم از ندیدن خانم و دخترم بدجور دلتنگ شده بودم که قابله وصف نیست..

اندام خانمم الانم اون چیزی نیست که برام جذاب باشه اما مثله سابق از دیدنش مضطرب نمیشم و خودم لعن و نفرین نمیکنم و اهمیتش برام کمرنگ شده..

خیلی چیزها برام عذاب اور بود که الان وقتی دقیق میشم میبینم ساخته و پرداخته کاذب ذهنم بود ..مثلا اوایا خانممو خیلی چاق میدیدم و به شدت تمایل به دخترهای لاغر پیدا کرده بودم ..ولی الان به

خودم میگم این کجاش چاق بوده آخه؟

یا صورتشو پر از چین و چروک میدیدم ولی الان میبینم بزرگ نمائی بیش نبوده.نیروی جنسیم به شدت کاهش یافته بود و تمایلی به خانمم نداشتم اما الان در حد نرمال هستش و قابله قبول..

شما هم من الان میدونم رنگ پوست خانمتون در اون حد نیست که به چشمتون میاد و یا کم پشتیه موهاش .. الان ذهنتون وسواس گونه در حال بزرگ نمائی هستش و دید شمارو مختل کرده ..

ذهن بیمارتون داره بر شما حکمفرمائی میکنه , چه بسا قبلا ایشونو دیده بودین و مشکلی در ظاهرش نبود..

بهر حال این وسط شمائید که باید تصمیم بگیرید چه کاری با زندگیت بکنی و هیچ کس نمیتونه شمارو به زور متقاعد کنه.. من دو تا مشاور رفتم یکیش گفت طلاق بگیر و اون یکی گفت خوب میشی و من

به حرف دومی گوش دادم .. چون نمیخواستم دختریرو که با هزاران شوق در چشمهای من نگاه میکرد و امید و ایندشو به من گره زده بود و پر پر کنم..

موفق باشید..
ممنون اقای جوادیان خلاصه بخوام بگم فکر میکنم مشکل من بیشتر در وجود خودمه که شامل اینا میشه :

منفی نگری
ذهنم درگیر منفیات میشه و رهایی ازشون سخته تا یه نشونه مثبت ببینم
گاهی همسرمو نگاه میکنم احساس میکنم عاشقشم گاهی ام احساس میکنم اشتباه کردم ازدواج کردم و حسرت گذشته رو میخورم
بحث مقایسه ام در من شدیده که الان دارم تمام سعیمو میکنم نگاه نکنم
قد خانوم من با پاشنه بلند تقریبا هم قد منه ولی تقریبا همه دخترای دور و بر من قدشون بلند تر از خانوممه

یه نکته دیگه بگم کسیو میبینم که مثلا مشکل خانوم منو داره ارومم میکنه مثلا قدش همونقده یا مثلا گندمیه پوستش


مبخوام ببینم این احساساتو چجوری کنترلش کنم و با عشق جاشو پر کنم

- - - Updated - - -

نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
فک نکنم اینجا امکانات صحبت خصوصی وجود داشته باشه..

راجبه سوال دومتون

زندگیم بدک نیست ..الان دخترم برام دنیامه.. یه مدتی که تو شهرستان برای مداوای مادرم رفته بودم از ندیدن خانم و دخترم بدجور دلتنگ شده بودم که قابله وصف نیست..

اندام خانمم الانم اون چیزی نیست که برام جذاب باشه اما مثله سابق از دیدنش مضطرب نمیشم و خودم لعن و نفرین نمیکنم و اهمیتش برام کمرنگ شده..

خیلی چیزها برام عذاب اور بود که الان وقتی دقیق میشم میبینم ساخته و پرداخته کاذب ذهنم بود ..مثلا اوایا خانممو خیلی چاق میدیدم و به شدت تمایل به دخترهای لاغر پیدا کرده بودم ..ولی الان به

خودم میگم این کجاش چاق بوده آخه؟

یا صورتشو پر از چین و چروک میدیدم ولی الان میبینم بزرگ نمائی بیش نبوده.نیروی جنسیم به شدت کاهش یافته بود و تمایلی به خانمم نداشتم اما الان در حد نرمال هستش و قابله قبول..

شما هم من الان میدونم رنگ پوست خانمتون در اون حد نیست که به چشمتون میاد و یا کم پشتیه موهاش .. الان ذهنتون وسواس گونه در حال بزرگ نمائی هستش و دید شمارو مختل کرده ..

ذهن بیمارتون داره بر شما حکمفرمائی میکنه , چه بسا قبلا ایشونو دیده بودین و مشکلی در ظاهرش نبود..

بهر حال این وسط شمائید که باید تصمیم بگیرید چه کاری با زندگیت بکنی و هیچ کس نمیتونه شمارو به زور متقاعد کنه.. من دو تا مشاور رفتم یکیش گفت طلاق بگیر و اون یکی گفت خوب میشی و من

به حرف دومی گوش دادم .. چون نمیخواستم دختریرو که با هزاران شوق در چشمهای من نگاه میکرد و امید و ایندشو به من گره زده بود و پر پر کنم..

موفق باشید..
ممنون اقای جوادیان خلاصه بخوام بگم فکر میکنم مشکل من بیشتر در وجود خودمه که شامل اینا میشه :

منفی نگری
ذهنم درگیر منفیات میشه و رهایی ازشون سخته تا یه نشونه مثبت ببینم
گاهی همسرمو نگاه میکنم احساس میکنم عاشقشم گاهی ام احساس میکنم اشتباه کردم ازدواج کردم و حسرت گذشته رو میخورم
بحث مقایسه ام در من شدیده که الان دارم تمام سعیمو میکنم نگاه نکنم
قد خانوم من با پاشنه بلند تقریبا هم قد منه ولی تقریبا همه دخترای دور و بر من قدشون بلند تر از خانوممه

یه نکته دیگه بگم کسیو میبینم که مثلا مشکل خانوم منو داره ارومم میکنه مثلا قدش همونقده یا مثلا گندمیه پوستش


مبخوام ببینم این احساساتو چجوری کنترلش کنم و با عشق جاشو پر کنم

- - - Updated - - -



ممنون اقای جوادیان خلاصه بخوام بگم فکر میکنم مشکل من بیشتر در وجود خودمه که شامل اینا میشه :

منفی نگری
ذهنم درگیر منفیات میشه و رهایی ازشون سخته تا یه نشونه مثبت ببینم
گاهی همسرمو نگاه میکنم احساس میکنم عاشقشم گاهی ام احساس میکنم اشتباه کردم ازدواج کردم و حسرت گذشته رو میخورم
بحث مقایسه ام در من شدیده که الان دارم تمام سعیمو میکنم نگاه نکنم
قد خانوم من با پاشنه بلند تقریبا هم قد منه ولی تقریبا همه دخترای دور و بر من قدشون بلند تر از خانوممه

یه نکته دیگه بگم کسیو میبینم که مثلا مشکل خانوم منو داره ارومم میکنه مثلا قدش همونقده یا مثلا گندمیه پوستش


مبخوام ببینم این احساساتو چجوری کنترلش کنم و با عشق جاشو پر کنم

- - - Updated - - -

نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
فک نکنم اینجا امکانات صحبت خصوصی وجود داشته باشه..

راجبه سوال دومتون

زندگیم بدک نیست ..الان دخترم برام دنیامه.. یه مدتی که تو شهرستان برای مداوای مادرم رفته بودم از ندیدن خانم و دخترم بدجور دلتنگ شده بودم که قابله وصف نیست..

اندام خانمم الانم اون چیزی نیست که برام جذاب باشه اما مثله سابق از دیدنش مضطرب نمیشم و خودم لعن و نفرین نمیکنم و اهمیتش برام کمرنگ شده..

خیلی چیزها برام عذاب اور بود که الان وقتی دقیق میشم میبینم ساخته و پرداخته کاذب ذهنم بود ..مثلا اوایا خانممو خیلی چاق میدیدم و به شدت تمایل به دخترهای لاغر پیدا کرده بودم ..ولی الان به

خودم میگم این کجاش چاق بوده آخه؟

یا صورتشو پر از چین و چروک میدیدم ولی الان میبینم بزرگ نمائی بیش نبوده.نیروی جنسیم به شدت کاهش یافته بود و تمایلی به خانمم نداشتم اما الان در حد نرمال هستش و قابله قبول..

شما هم من الان میدونم رنگ پوست خانمتون در اون حد نیست که به چشمتون میاد و یا کم پشتیه موهاش .. الان ذهنتون وسواس گونه در حال بزرگ نمائی هستش و دید شمارو مختل کرده ..

ذهن بیمارتون داره بر شما حکمفرمائی میکنه , چه بسا قبلا ایشونو دیده بودین و مشکلی در ظاهرش نبود..

بهر حال این وسط شمائید که باید تصمیم بگیرید چه کاری با زندگیت بکنی و هیچ کس نمیتونه شمارو به زور متقاعد کنه.. من دو تا مشاور رفتم یکیش گفت طلاق بگیر و اون یکی گفت خوب میشی و من

به حرف دومی گوش دادم .. چون نمیخواستم دختریرو که با هزاران شوق در چشمهای من نگاه میکرد و امید و ایندشو به من گره زده بود و پر پر کنم..

موفق باشید..
ممنون اقای جوادیان خلاصه بخوام بگم فکر میکنم مشکل من بیشتر در وجود خودمه که شامل اینا میشه :

منفی نگری
ذهنم درگیر منفیات میشه و رهایی ازشون سخته تا یه نشونه مثبت ببینم
گاهی همسرمو نگاه میکنم احساس میکنم عاشقشم گاهی ام احساس میکنم اشتباه کردم ازدواج کردم و حسرت گذشته رو میخورم
بحث مقایسه ام در من شدیده که الان دارم تمام سعیمو میکنم نگاه نکنم
قد خانوم من با پاشنه بلند تقریبا هم قد منه ولی تقریبا همه دخترای دور و بر من قدشون بلند تر از خانوممه

یه نکته دیگه بگم کسیو میبینم که مثلا مشکل خانوم منو داره ارومم میکنه مثلا قدش همونقده یا مثلا گندمیه پوستش


مبخوام ببینم این احساساتو چجوری کنترلش کنم و با عشق جاشو پر کنم