[attachment=1057]با عرض سلام
من دختری هستم 18ساله که 3 سال پیش به عقدیکی ازاقوام نزدیکمون در امدم واکنون هنوز عقد هستم.اختلاف سنی من با همسرم 8 سال می باشد.بنا بر مسائلی تصمیم بر جدایی دارم اما در تصمیم گیریم دچار تردید هستم چون با این وجود همسرم را دوست دارم .رفتارها و بهانه های نادرست او زندگی رو برام واقعا دشوار کرده است.رفتار همسرم طی چند ماهی است که به کلی تغییرکرده است.او نسبت به خانوادهام سوء ظن دارد واحساس می کند که خانواده ام برای تحصیلاتش ارزش قائل نیستند در صورتی که پدر و مادرم هیچ کوتاهی نسبت به همسرم نکرده اند.متاسفانه چند بار هم من را به خاطر خانوادهام کتک زده است.
ضمنا همسرم چندین دوست دختر هم داشته است که این مسئله من را واقعا ازار می دهد
.همیشه من را بخاطر مقدار مهریه ای که ما گرفتیم سرزنش می کند.و می گوید که این مهریه در شان واندازه ی تو نیست.
من همیشه سعی کردم که همسرم را درک کنم او طی این 3سال که عقد بودیم در شهر دیگری تحصیل می کرد دوریش برام واقعا سخت بود اما به امید یک زندگی بهتر در چند سال دیگراین مشکلات راتحمل می کردم.
خیلی دوست داشتم که هر چه زودتر به خونه ی خودمون برویم اما هیچ وقت اصرار نمی کردم نسبت به این موضوع چون شرایط مالیش و اینکه دانشجو است را درک می کردم خلاصه با همه چیز او ساختم اما او همیشه می گفت که تو هیچ وقت من رو در ک نمی کنی و طرز فکرت در حد یک بچه است
.دوست نداشتم هیچ وقت ناراحتیش رو ببینم هر وقت مشکلی بین ما پیش می امد من همیشه پیش قدم میشدم برای رفع مشکلمون.
و این رو بایدبگم که خانواده اش از من براش مهم تر بودند وچندین بار این حرف رو به خودم زده است.
ما الان نزدیک 2 ماه است که از هم دور زندگی می کنیم طی این 2 ماه چندین بار قرار گذاشتیم که همدیگر رو ببینیم اما بهانه ها و خواسته های ایشان باعث شد که مشکلی حل نشود.یکی از خواسته هایش این بود که کالاهایی که به عنوان مهریه طرف داماد قبول کرده اند را ما تهیه کنیم .چند روز پیش از من خواست که شرایطم را برای شروع یک زندگی دوباره بگم من هم خواسته ایم که شامل صادق بودن _وفادار بودن و این که دوست ندارم خانواده ات از مسائل زندگیمون با خبرشوند و نداشتن حساسیت نسبت به خانواده ی من و...را گفتم امااو در جوابم به من گفت که تو زندگیت را دوست نداری چون اگر واقعا علاقه مند به زندگیت می بودی هیچ وقت این شرطها را نمی گذاشتی و بدون هیچ شرطی حاضر به ادامه ی زندگیت بودی اما هر چه من براش توضیح دادم که این طور نبوده است باور نمی کرد.ایا به نظر شما گذاشتن این شرطم اشتباه بود؟ازتون می خوام بهم کمک کنید .خیلی متشکرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)