به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,297 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array

    کمک به دختر 14 ساله ای که پدرو مادرش ذر استانه طلاق اند 2

    دوستان خوبم سلام

    امیدوارم حالتون خوب و اوضاع بر وفق مرادتون باشه

    http://www.hamdardi.net/showthread.php?t=45711

    بازم در مورد برادرزاده ام نیاز به مشورت دارم.

    در موردش اشتباه زیاد شده ولی حالا دیگه گذشته...


    درمورد تغییر پدرمادرش و تاثیری که مسلما اونها دارن من کاری نمیتونم بکنم
    فقط در حدی که خودم چی کار کنم، کمک می خوام

    موردی بهم بگید من چی کارمیتونم بکنم؟
    بی مسئولیتی هاش و بی هنر بودنش ها متوقع بودنش ها

    چی بگم؟چطوری باهاش حرف بزنم؟
    تمام سعی ام اینه که دوستی و اعتمادمون حفظ بشه
    ولی اگه اشتباهی داشت چه برخوردی کنم؟

    اگه رفتار و محبت گذشته رو پیش بگیرم که متوجه اصلاح رفتار خودش نمیشه!
    اصلا ضرورتی نمیبینه برای تغییر

    .................................................. ......................................
    مثلا باهاش سرسنگین میشم ......راه برگشت و براش باز میذارم
    و گاهی جلوی مهرم و بهش نمیگیرم ولی دیگه از اون قربون صدقه ها و توجه ها خبری نمیشه

    ولی دیدم تاثیرش کمه ....چون میبینم بعد ی مدت انگار این منم که تسلیم میشم
    زمان که میگذره اون اتفاق یادمون میره بدون اینکه اصلاحی صورت بگیره دوباره مهرو محبت تا اتفاق بعدی !

    من تو نظرم اینه قبل از اینکه دوباره روال سابق مهرو محبت و باهاش شروع کنم
    ی گفتگوی موثر داشته باشم که یعنی

    اگرچه دوست دارم ولی کماکان رفتارهایی داری که داره به خودت اسیب میزنه و میترسم بینمون فاصله بندازه

    نمیدونم اینو چطوری بگم؟

    با ی نوجوون چطوری حرف بزنم؟

    می خوام بهم بگید چطوری متوجه اش کنم که اخلاقای ازار دهنده ای داره؟؟

    و با اینها راه به جایی نمیبره...اگه من نشنیده بگیرم یا نبینم کارهاش و...فرداروزی جامعه هم که
    این کارو نمیکنه باهاش.

    همین اخلاق هایی که باعث شده دوستی نداره ...

    زود قهر میکنه از کاه کوه میسازه

    گلایه هاش از قدردانی هاش بیشتره...

    وقتی به خاطر چیزی که حق هم نداشته قهر میکنه من چه رفتاری رو باهاش در پیش بگیرم؟

    منم سرسنگین شم؟چه جوری گوشزد کنم اون کارت بده؟


    هدفی نداره درس که اصلا نمی خونه...یعنی من فکر کردم که این بشر پس به چی علاقه داره...تو چی استعداد داره ...چیزی پیدا نکردم!!

    تا حالا تو کل عمرش کلاس های زبان سفالگری ی کلاس ورزشی که

    فک کنم زیمناستیک بود +کلاس رقص و شنا رفته ولی

    محض رضای خدا یکیش و به سر منزل مقصود نرسونده و بیشترش هم مادرش مجبور میکرد که تموم کنه!

    فقط علاقه داره تبلتش و بگیره دستش رمان از نت بخونه که همش مزخرف محضه!
    یا گاهی اهنگهای رپ گوش بده با هدفونش...


    چه جوری بگم عمرش و به بطالت نگذرونه؟؟از درس خون شدنش هم کاملا ناامیدم...
    به کارهای هنری و فنی هم علاقه نداره

    مثلا ی مورد بگم
    برای درسشون باید ی لیف می بافتن میبردن نمرهاش و میگرفتن...
    نمیتونست ببافه ...مادرم گفت یادت میدم خودت بباف....منم شروع کردم به تشویق و
    حتی گفتم من ی لیف می خواستم بخرم....اگه تو ببافی از تو می خرم....ولی خبری نشد
    اخرش هم داد یکی دیگه براش بافت و برد نمره گرفت!

    چند وقت پیش گفت منو کلاس موسیقی بنویس...گفتم باشه نزدیکه امتحانای ترمته ...تو
    پاس کن منم مینویسمت...بعد احساس کردم بهش برخورد...چون تاحالا تجدیدی هاشو حتی همینطوری غیر مستقیم هم به روش نیاورده بودم.

    تو دلمون مونده پشت ی کاری رو بگیره و جدیت داشته باشه و ذوق و شوق ی کار مهم و مفید!
    ولی میدونم ساز و موسیقی هم بره فقط برای وقت گذرونیه!

    تصویر ی بچه تنبل و راحت طلب ازش هست.تو بچگیش هم گاهی تا ساعتها ی جا میشست!!

    گاهی ی پیامهایی میده که معلومه قلب تنهایی داره و درونش غم رخنه کرده
    البته این هیچ ربطی به قضیه رفتن مادرش نداره...از قبل هم همینطور بود ...
    این همه توی این دو سه ماه ایجاد نشده....امکان اینکه مشاور ببرمش ندارم.

    گاهی توی جمعها نمیاد که میگم خب شاید درونگراست...اینطوری راحتتره...تازگیها پدرم براش ی پرنده گرفته که گاهی وقتشو با اون میگذرونه....ی بار شنیدم به پرنده میگفت اگه ی بار دیگه از دست کسی دیگه غذا بخوری ال میکنم بل میکنم فقط از من...جدی داشت تهدیدش میکرد!!!هوش بالایی نداره متاسفانه.

    ممنونم اگه کسی چیزی بلده یادم بده...که محبت حساب شده داشته باشم که ریشه ای کمکش کنه

    نمیدونم شایدم من بیخودی زیر ذره بین گرفتمش
    همرو باید بذارم به حساب سنش بیشتر درکش کنم شرایطش و
    امیدوار باشم که بزرگ شه درست میشه

  2. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    فکور (شنبه 03 آذر 97), گیسو کمند (سه شنبه 06 آذر 97)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    الهه جان ای کاش یکی از مدیران میومد و جواب شما رو می داد
    چطور میشه یه نوجوان رو از افسردگی درآورد؟ اصلا میشه؟
    اینکه پیش شماست براش خوبه

    راستش من هم یه خواهرزاده با درصد افسردگی بالا دارم که خیلی نگرانشم و عملا کاری هم از دستم برنمیاد

    حالا اون خیلی خیلی هم باهوشه یادمه بچه که بود یه کتاب شعر می گرفتم یه دور براش می خودم حفظ می شد
    تو مدرسه عالی بود و راحت تیزهوشان قبول شد ولی الان یه جور افسرده شده که از پارسال درس خوندنش افتضاح شده و امسال کلا مدرسه نمیره
    هر روز یه چیز جدید از پدر مادرش طلب می کنه و همه کلاسها رو همینطور نصفه رها می کنه
    خیلی حیفم میاد از این بچه که یکهو اینطوری شد

    خودم فکر می کنم معنویت توی زندگی این بچه ها کم شده
    ارتباطشون با خدا کمه
    ولی متاسفانه ما به عنوان خاله و عمه و ... شاید نتونیم اونجور تاثیری بذاریم روی بعد معنویشون کلا جامعه به این سمت حرکت کرده
    و البته تنبلی رو که اونم شما میگی ذاتی هست و از اول بوده فکر می کنم فقط با تصمیم و اراده خودش قابل حل باشه
    اینکه چه میشه کرد اون اراده ایجاد بشه باز هم سوال من هم هست

  4. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 06 آذر 97), الهه زیبایی ها (شنبه 03 آذر 97)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,297 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام فکورعزیز
    ممنونم از توجهت

    راست میگی شما......معنویت اصلا جایی نداره تو زندگیشون.....درحالیکه میتونه خیلی کمک کننده باشه...

    ولی من فکرم به افسردگی نرفته بود
    چرا میگی افسرده است؟؟
    اینجوری باشه که کاری دیگه از من برنمیاد.....یاخدا

    شما خواهرزادتونو دکتر بردید که گفت افسرده است؟؟

    فقط خداروشکر که ستونهای تربیتی ایشون سرجاشه
    مادر این که رفته پی زندگی خودش....مگراینکه بچه پاشه بهش تلفن کنه .....ی بارم شنیدم گفت زود قطع کن من مهمونیم!!!!اینم ذوق چیزی که پوشیده بود و داشت می خواست اونو به مادرش نشون بده.....نمیدونم بخندم یا گریه کنم
    پدرشم صبح میره شب میاد و از نظر روحی هم داغونه...اصلا نمبشه باهاش حرف زد....
    اینکه میگی باهوشه خدا رو شکر کن چون بالاخره خودش برای خودش ی کاری میکنه....ببین چرا افت کرد؟ نکنه توقع اطرافیان ازش بالا رفته بود و بچه رو از عدم موفقیت و ناامید کردن اطرافیان ترسوند ....مدرسه های خوب معلم ها و مدیر هم همکاری میکنه...

    من خودم می خوام برم مدرسه برادرزادم بابت کمک گرفتن ولی نمیدونم چه جوری بگم خوبه....یا تو چه زمینه هایی اونها میتونن کمک کنن؟؟ فقط میدونم خیلی از دستش شاکی ان . و تقریبا مستمع ازاده تو کلاس...خیلی ناراحتم میکنه این چیزها
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : شنبه 03 آذر 97 در ساعت 22:30

  6. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    فکور (دوشنبه 05 آذر 97), گیسو کمند (سه شنبه 06 آذر 97)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    الهه زیبایی
    اتفاقا اگر همونجور که شما میگین برادرزاده تون باهوش نباشه بهتره. با این شرایطی که توش هست، باهوشی باعث میشه درک زیادی از شرایط داشته باشه و آسیب های بیشتری ببینه.
    متاسفم که پدر و مادرش رفتار مسئولانه ای ندارن و بار تربیتش به دوش شما و مادرتون افتاده...
    در کل نسل جدید رو نمیشه با نسل خودمون مقایسه کرد. بچه هایی که تو فامیل ما هستن، علیرغم شرایط خوبی که دارن و پدر و مادر دلسوزی که دارن، باز هم دنبال انجام کارهای مفید نمیرن و وقتشون رو تلف میکنن. وای به حال برادرزاده شما که تو این شرایط هست.
    زیاد نگران اتلاف وقتش نباشین. نگرانی اصلی شکل گیری شخصیتش هست. سن نوجوانی در کل سن حساسی هست و اطرافیان خیلی باید نوجوون رو درک کنن.

    من متوجه نشدم چرا رمان خوندن ایشون از نظر شما کار بدیه؟! به نظر من که رفتار مثبتی هست و خیلی بهتر از وقت گذرونی تو شبکه های اجتماعی هست.
    اگر امکان داره با پدرش صحبت کنین که بیشتر براش وقت بزاره. آسیبی که الان از دوری پدر و مادرش بهش میخوره، ممکنه هیچوقت جبران نشه.
    اگر میتونین یه مشاور خوب هم براش پیدا کنین تا باهاش صحبت کنه و افکارش رو بگه. ممکنه با شما رودربایستی کنه. مادرش هم که میگین درگیر مسائل دیگه هست.

  8. 2 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 06 آذر 97), الهه زیبایی ها (یکشنبه 04 آذر 97)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    الهه جان
    دوباره سلام
    شما نوشته بودی که پدرش یک بار به شما گفته که اون دختر داشته راههای خودکشی رو سرچ می کرده
    از این نظر گفتم افسرده است

    خواهرزاده من هم افسردگی داره و دکتر هم گفته
    توقع اطرافیانش که ازش خیلی بالا بود ولی الان که دیگه مدرسه هم نمیره دیگه میگن همون مدرسه بره و یه نمره قبولی هم بگیره کافیه ولی عملا مدرسه نمیره
    و پرخاشگری و قلدر بازی هم گاهی داره متاسفانه
    البته یه وقتایی هم خیلی خوش خنده و با روحیه و مهربونه

    الهه جان خیلی بده اگه بچه از پدر مادر باهوش تر باشه
    بچه نباید بتونه سر پدر مادرش کلاه بذاره و دروغ تحویلشون بده

    خواهر من خیلی ساده است
    و دخترش خیلی باهوش
    و از این هوشش هم در جهت مثبت استفاده نمی کنه دیگه
    به راحتی هم به پدر و هم به مادرش کلک می زنه

    و اونا هم خیلی ساده هر چی میگه باور می کنن
    و دخترش هم الان نسبت به اینکه خواهرم بیاد مواردی که توی خونه اتفاق می افته رو برای ما تعریف کنه به شدت حساس شده و نمیذاره که هیچ چیز رو تعریف کنه یعنی عملا کسی نمی تونه کمکشون کنه و البته اصلا نمیشه هم تمام امور رو با افراد دیگه در میون گذاشت و نظر پرسید بالاخره بیشتر چیزها نیاز به تصمیم گیری آنی داره

    بهبود بعد معنوی خواهرزاده من دیگه عملا امکانپذیر نیست دیگه به سنی رسیده که حرف شنوی نداره و نصیحت پذیر هم نیست ولی اگر برادرزاده شما هنوز حرف شنوی داره گاهی به مراسم معنوی ببرش و بذار آرامش حاصل از گفتگو با خدا رو بچشه شاید از این مسیر به شرایط روحیش کمک کنی

    ولی در رابطه با تنبلی و ... دیگه اون نیاز به اراده خودش داره که باید یه موقعی به خودش بیاد و تغییر کنه

  10. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 06 آذر 97), الهه زیبایی ها (دوشنبه 05 آذر 97)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام بر عمه خانوم گل

    اخلاق هایی که باعث شده دوستی نداره ...

    زود قهر میکنه از کاه کوه میسازه

    گلایه هاش از قدردانی هاش بیشتره...


    الهه جان این بچه خیلی شکننده است و طبیعیه که اصلا از زندگیش راضی نیست .

    نصیحتش نکن که بیشتر ازت فراری میشه .


    ببین الهه اگه امروز این بچه رو دریابید کار خودتون رو راحت کردید چون هر چی زمان بگذره کار سخت تر میشه
    20 سالش بشه دیگه معلوم نیست این مشکلات چهطوری خودش رو نشون بده
    فردا یکی توی خیابون بهش محبت کنه اینم پاشو کنه تو یه کفش بگه الا بلا من اینو میخوام

    یا جذب رفیقای بد بشه که دیگه کار حضرت فیله دل کندنش از رفیقاش
    و مشکلاتی ازین دست که آرزو میکنید کاش زودتر کاری میکردید

    الهی که به اینجا ها نرسه .



    شرط وکلید نفوذ در قلبها محبت و رفاقتِ .

    باید بهت اعتماد کنه ،
    با تو بهش خوش بگذره ، تا باهات رفیق بشه .


    هر وقت باهات رفیق شد میتونی او رو گاهی در بعضی کارها با خودت همراه کنی .





    یه مصاحبه ای بود با یه پدری که تونسته بود دخترش رو سر به راه کنه
    دختر تنبل و رفیق باز و درس نخون و...

    پدره میگفت من خیلی نگران دخترم بودم غصه میخوردم و ..
    خلاصه تنها کاری که از دستش بر میومد این بود که با دخترش رفبق باشه

    چند سال خودش دخترشو میبرد خونه دوستاش و محل قرار دخترش با دوستاش ، نصیحتش نمیکرد و..
    تا اینکه یه روز یکی از معلمای دخترش یه راهنمایی فوق العاده به پدره میگه

    معلمه میگه ، توی خونه و فامیل شما کی درس میخونه ، پدر میگه هیچ کس
    میگه تا وقتی توی خونتون کسی درس نخونه دخترت هم درس نمیخونه ! (با توجه به اخلاق دختر )

    پدره که سیکل داشته تصمیم گرفته بود درسشو ادامه بده
    میگفت هر بار دخترم میومد سراغ من میدید دارم درس میخونم میگفتم بابا من امتحان دارم

    خلاصه دخترش اینطوری درس خون شد .




    حالا قرار نیست تو بری درس بخونی ولی نکته مصاحبه بالا چی بود
    ** اینکه اگه پدر تونست روی دخترش تاثیر بذاره چون خیلی با دخترش رفیق بود .
    ** دختر تحت تاثیر جو خونه قرار گرفت ، جو درس خوندن .



    دقیقا همین شیوه جو درس خوندن رو یک سری مدارس پیاده کردن ، پانسیون دارن ،
    یعنی دانش آموزا تا ساعت 9شب میمونن مدرسه در پانسیون درس میخونن
    یه جو درس خوندن با مزه ای رو براشون ایجاد کردن محیط رقابتی اما شاد
    و پانسیون هم که همه با هم درس میخونن .

    یه نکته ای باز توی این مدارس دیدم رفاقت دانش آموزا با معلماست
    یعنی دانش آموز از معلمش خجالت میکشه که درس نخونه و بلد نباشه از بس معلماشونو دوست دارن .


    اما خوب هزینه های سنگینی میگیرن و به همه هم پیشنهاد نمیشه
    صرفا سیاست کاریشون رو خواستم بگم که رفاقت و ایجاد جو درس خوندن بود ( بدون فشار و زور فقط با یه پانسیون و درس خوندنِ گروهی )

  12. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 06 آذر 97)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    تا حالا تو کل عمرش کلاس های زبان سفالگری ی کلاس ورزشی که

    فک کنم زیمناستیک بود +کلاس رقص و شنا رفته ولی

    محض رضای خدا یکیش و به سر منزل مقصود نرسونده
    خوب حالا خودت این مثال درس خوندن رو تعمیم بده به سایر مسائل


    مثلا یه مکالمه داشته باشی با هدف اینکه یه کار مشترکی انجام بدید و هم روحیاتش رو بشناسی :


    تو : خیلی دوست دارم یه چیزی یاد بگیرم

    درد دل کن ازینکه احساس خلا میکنی و غبطه میخوری بعضی ها یه هنر و مهارتی رو به صورت تخصصی دارن

    بعدش نظرشو بپرس به نظرت کلاس نقاشی برم تا آخرش میتونم تابلوهای این شکلی ( یه عکس از تابلوی نقاشی ) بکشم ؟


    مکالمه رو بکشون به جایی که ببینی اون چی دوست داره
    ولی نهایتا تو ازش بخواه همراهیت کنه
    بگو هیچ کسی نیست باهام بیاد تو میای ؟

    یه کلاس نزدیک و ارزون پیدا کن باهم برید
    الهه جان کار گروهی معجزه میکنه .


    اگه خیلی سخت بود و در دسترس نبود ، باشگاه همه جا پیدا میشه واسه خودتم خوبه
    باهم برید سراغ یه ورزشی .

    -- بخشی از ساعت بیکاریش با یه کار مفید پر میشه
    -- از تنهایی در میاد و یه رفیق قابل اعتماد پیدا میکنه : یعنی تو .
    -- با هم صمیمی تر میشید بعدها میتونید از راه باشگاه برید مسجد نماز جماعت و روی بعد معنوی اش کار کنی
    و خیلی کارهای دیگه که با همین مقوله صمیمیت ایجاد میشه و حل میشه .


    بعضی کارها ساده و راحتن اما تاثیر بسیار زیادی دارن ،
    مثل دوستی و صمیمیت ، فعالیت مشترک ، درد دل و..

    برگ برنده تو اینه که برادرزادت با شما یکجا زندگی میکنه .
    درسته پدر و مادرش جدا شدن و این خیلی آسیب میزنه و با هیچ چیز جبران نمیشه
    اما تو میتونی چنان تاثیر مثبتی داشته باشی که تا حالا مادرش نتونسته بود براش داشته باشه .

    گاهی باهاش درد دل کن ، خیلی واقعی از مشکلاتت بگو
    او هم به مرور بعضی خلا هاشو باهات پر میکنه .
    همینکه بتونی کاری کنی که بعدها برای پر کردن خلا های عاطفیش سراغ رفیق ناباب و کار اشتباه نره خودش بخش مهمی از مشکل رو حل میکنه .




    برات مقدور هست دوتایی برید پیش روانپزشک ؟
    شاید لازم بود برای استارت یه مدت کوتاه دارو درمانی کنه
    گاهی باید بین بد و بدتر انتخاب کرد یگه .
    ویرایش توسط گیسو کمند : سه شنبه 06 آذر 97 در ساعت 14:12

  14. 2 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (سه شنبه 06 آذر 97), الهه زیبایی ها (سه شنبه 06 آذر 97)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,297 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    دوستان سلام

    بهاره جان فکور جان گیسو جان ممنونم از اینکه وقتتونو گذاشتید

    ولی همچنان متوجه نشدم محبتی که ادم و بیدار کنه چه طوریه؟؟

    میدونم میگید نزدیکتر شم بهش تا بتونم جذب کنمش به طرف رفتارهایی که میخوام .

    .ولی بازم اتفاقا خوبه ببینه محبتی که بوده ولی حالا کم شده ازش به چه دلیل بوده....شاید از این راه به خودش بیاد

    چه جوری غیر مستقیم بگم وقتی قدردان نیستی یا مسخره میکنی یا اسم میذاری رو بقیه دوستاتو فراری میدی....

    یا مثلا درست نیست که ادم با کسی با این لحن حرف یزنه حتی اگه بدش بیاد ازش....

    خوب نیست قضایا رو وارونه جلوه بدی....

    وقتی کسی محبتی میکنه سری بعد که دیدیش با محبت سلام کن نه اینکه به ندیدن بزنی خودتو.....

    یا ادم جواب پس نمیده مخصوصا تو مدرسه به مدیر و معلم....

    عقلتو به کار بنداز ..تشخیص بده اونی که میفرستت از مدرسه بیرون که شارژ بخری براش..دوستت نیست داره ازت سوه استفاده میکنه

    حرفی که الان میزنی قابلیت اینو داره که دوتا خونواده رو بریزه بهم...واقعا از نادونیه این حرف یا بدجنسی؟

    ادم با باباش اینجوری حرف نمیزنه!!محبت داشته باش به بابات

    دهن کجی ممنوع...

    تو حاشیه نباش

    فکر درست باش

    فکر یاد گرفتن باش چرا از یاد گرفتن بیزاری؟؟حتی تو مسائل کوچیک میبینم سوال نمیپرسه که این چیه یا اون چرا اونجوری....کنجکاوی علاقه نداره...
    .
    .
    .

    می خوام لحن نصیحت نداشته باشم ....کنترل گری نکنم...

    بله صمیمیت خیل مهمه...(و فک میکنم تو شرایط فعلی ما تنها سلاحه) ولی حفظش گاهی سخت میشه....و گاهی تاثیر گذاریش کم.....از طرفی محبت بدون تربیت محبت تقریبا یک طرفه خب معلومه راه به جایی نمیبره...

    من می خواستم اینها رو از بین ببرم...چیزهایی که تو پست اولم پررنگ کردم....

    .................................................. .................................................. ....

    فقط دوباره تاکید کنم این همه مال این دوسه ماه نیست از قبل هم همینطوری بود...یعنی یهو عوض نشده که اگه اینجوری بود خیلی امیدوار کننده تر بود به نظر من.
    .................................................. .........................................

    بهاره جان اینکه گفتم فقط علاقه داره تبلت بگیره دستش ...

    خب بله درسته.....شاید از نت گردی های دیگه بهتر باشه
    ولی خودشم که برام تعزیف میکنه این رمانها چی نوشته میبینم یا هیجانات نوجوونیش و تشدید میکنه...
    یا بی معنی بی معنی....فقط وقت تلف کردن....حتی خودشم میگه عمه از رفتن تو سرویس بهداشتی شونم نوشته!

    چند وقت پیش داشت میخوند رفتم منم کنارش که بخونم چیه...... س ک س نبود ولی همون توصیف دستش و برد دور کمر و حالا یهو یکی اومد تو اتاقو بعدش من گفتم فلان و اون گفت بهمان و....مزخرف محض....

    گفت عمه عه چه بد جاییش اومدی من که میبینم به این چرت و پرت ها میرسه نمی خونم بعد چند تا صفحه زد بره جلو رسید به این جمله

    همه هنرت اینه که وودکا بخوری؟

    !!!
    بهش گفتم عمه ببین چیرو القا میکنه به ادم!!!! یعنی هنر داشتن مساوی وودکا خوردن!!!

    بعد بهم گفت عمه چه پا قدمی داری هرصفحه رفتیم بد بود همش این جوری نیست!!بعدم هه هه خندید!!

    گفتم نویسنده اینها کیه ؟ ....اینها اگه میتونستن درست و حسابی بنویسن که اجازه چاپ می گرفتن...خودتم میگی از سرویس بهداشتیشونم نوشته!!!خب این محتوا نداره...تازه اونم چی 40 فضل!!!!
    گفت اخه عبرت اموزه!!!
    گفتم قربونت برم چیزی که میدونیم اشتباهه دیگه عبرت نداره!! هنر نویسنده اینه که چیزی معلوم نیست کار اشتباهییه یا نه... ی جوری نشون بده که اخر سر اشتباهش در بیاد اونو میتونیم بگیم عبرت گرفتیم...نه اینو که !!!تو می خوای رمان بخونی رمان ادم های معروف برو بخون که تازه کتابشون به چند زبان ترجمه شده ..نه اینو که .... مثلا رمانهای کلاسیک... ان شرلی ...
    (ی بار تو کتابخونه دیدم هری پاتر و برداشت نگاه کرد بعد گذاشت سرجاش ...گفتم این خیلی خوبه ها نوجوونها میخونن...گفت خوشم نمیاد!!
    شاید م براش ثقیل میاد ی کتاب و بگیره دستش ...ترس شروع کار داره.... نمیدونم...)

    گفتم اینها از کجا پیدا کردی؟گفت تو گوگل بزنی بهترین رمانها برات میاره اسم نویسنده اشم هست م. خ ر.!!!

    کاش کارهای دیگه داشت که دیگه وقتی برای رمان براش نمیذاشت
    .................................................. .................................................. .........
    این پالس هایی که هم می فرسته مبنی بر من تنهام...دیگه منو کشته

    چند روز پیش داشتم با دوستم تلفنی حرف میزدم که یکم بیشتر از حد معمول طول کشید...بعد گفت

    عمه دوستت تنهاست که انقدر حرف میزنه؟؟..گفتم اره...به نظرت باید چی کار کنه؟؟؟گفت تو باید

    پیشش باشی همیشه که حرفاشو به تو بزنه....داشتم فکر میکردم که چی بگم خوبه؟.....که بعد دیگه

    حرف دیگه پیش اومد حرفمون همین جا تموم شد...خب الان من باید اینجا چی میگفتم؟؟ ...چه جوری پشت

    سر حرفش و میگرفتم که انقدر از تنها بودنش پالس می فرسته.......من برای حس تنهاییش چی کار

    کنم؟؟ وقتی همه دورش و گرفتیم....ولی بازم انگار خلا عاطفیش پر نشده...

    ی خواهر زاده دارم هم سنشه...که تقریبا هم خداروشکر با هم خوبن....یکشنبه ای که تعطیل بود با

    اونا رفتیم بیرون...خیلی بهش خوش گذشت..خودشم میگفت....ولی اونجام دیدم ی دفعه برای چند

    دقیقه ای دوری و تنهایی رو انتخاب کرد تو جمع نیومد...

    و از طرفی میبنم پس چیزهایی پیدا میشه که ذوق و شوقشو ببینیم برای همین فکرم به افسردگی

    نرفت....موقع خوردن خوراکی های خوشمزه و گشت و گذار شاده....اگه بگم پاشو بریم کافی

    شاپ....درجا میاد....انقدرم رفته همه جارو میشناسه اسماشونم بلده....

    فکور جان اون قضیه خود کشی مال همون اوایل بود دیگه من چیزی نشنیدم ....بازم احتمال افسردگی

    رو میدی؟؟؟گیسو جان چرا گفتی روانپزشک!!!بچه ها شما چی میبینید که من نمیبینم

    من متوجه ام که شاید اتفاقا اگه خواهرزادم و میبینه که با مامان باباشه..داغ دلش تازه شه....ولی

    خب دیگه چه میشه کرد ....تو ماشین می خواست خواهرم و صدا کنه گفت عمه ...من فک کردم با منه

    همزمان با خواهرم گفتیم جانم...خندید گفت چقدر خوبه ادم دوتا عمه داشته باشه یکیشو صدا کنه

    ولی جفتشون بگن جانم...می خوام بگم این چیزها هم هست ولی ظاهرا افاقه نمیکنه...تو سنی هم


    نیست که بدونه ادم همیشه دست نمیذاره رو نداشته ها...
    .................................................. .................................................. ..............

    گیسو جان خوب گفتی که باهاش درد دل کنم تا اونم متقابلا اعتماد کنه و حرف بزنه....امیدوار م برسم

    به اونجایی که تاثیر و حرف شنوی داشته باشه ازم....تا خدای نکرده اومد روزی که گفت الا وبلا من اینو می خوام ...بشه کاری کرد....راستش چشم اب نمی خوره

    در مورد ا ینم که گفتی فضا سازی بشه تا سوق پیدا کنه به طرف چیزی که می خوام درسته ..ولی

    این کارهاشده ایشون سوق پیدا نکرده!!

    همین درس خوندن....خواهر زادم میاد خونه ما که با من یا برادر کوچیکم درس بخونه ...از همون کلاس

    اولش....حتی سه تایی میشینیم تست زبان میزنیم...یا من با خواهرزادم انگلیسی حرف میزنم که

    تقویت شه زبانش........خواهرم تشویقش میکنه... مادرم میگه تو هم برو با فلانی درستو

    بخون....ولی بی تاثیر بوده

    در مورد مسجد هم اتفاقا همین کارو که گفتی میکنم

    اگه بیاد اونم با خواهر زادم میبرم کتابخونه که درس بخونیم بعد وقت نماز شه میدونن من باید برم مسجد نمازم و بخونم چون اونام نمیتونن تنها بمونن تو کتابخونه پس باید با من بیان........

    مهر ماه بود فک کنم که مخصوص فقط اونو بردم هم پارک هم کتابخونه..... چون اوایل مدرسه بود

    خودشم مشتاق شد....مسجد هم رفتیم ولی گفت عمه من نمی خونم خوراکی هاشو برداشت

    نشست گوشه مسجد خورد نماز نیومد....منم نخواستم مجبوری بیاد گفتم باشه

    نه تاثیر معنوی میگیره نه تاثیر علمی میگیره نمیدونم فازش چیه!!
    شاید مداومت لازمه...ولی راستش دلسرد میشم گیسو

    میدونی گیسو جان تمایلی نداره .... نمیدونم اینها رو بذارم به پای تنبلیش یا چی....

    در مورد باشگاه و کلاس هم بگم که من خودم هفته ای ی بار میرم استخر..ا.ون موقعی که تابستون

    بود یکی دوبار گفتم بیا بریم با من ...هنوزم مادرش نرفته بود اون موقع......ولی نیومد...الانم دیگه

    مدرسه میره چون من صبح وقت میکنم برم دیگه تاییم مون جور نمیشه...تازه اگه بخواد بیاد!!

    ی بار کلاسی خطی که میرم بردمش....اونجا گفت کلاس موسیقی منو بنویس

    پرسیدم دیدم ی ساز هم ما براش بگیریم ..خیلی پولش میشه و مطمئنم برادرم قبول نمیکنه...وقتی

    همرو بی اعتماد کرده به خودش....هوسی کار میکنه....اگه بدونم تو این راه به ی جایی میرسه باز تو

    خونه مطرح میکنم ولی ...

    دوروز پیش میگم بیا با هم علوم بخونیم ...

    میگه مرسی اگه اشکال داشتم مبپرسم ازتون....من چون میدونم کل کتاب

    براش اشکاله میگم بیا با هم بخونیم...اخرشم نمیاد...و اینم بگم من زیاد مثل مامانم اینا ناز کش

    نیستم میگه نه نمی خوام و فلان ... منم ولش میکنم...
    .................................................. .................................................. ............
    دیگه به این نتیجه رسیدم برای اصلاحش دانش و انرژی زیاد می طلبه..و صبر و حوصله....

    و این همه بزرگواری و البته علاقه بهش در من نیست....فقط من تا جاییکه میشه و توان دارم

    رفتار درست و پیش بگیرم....لازم نیست جان فشانی کنم که بعد هم توقع نتیجه خوب داشته

    باشم....نشد دلسرد بشم....خیلی زوم نکنم که الان این کار اثر بد میذاره روش یا الان این کارو کنیم

    اون حرفو بزنیم....ی کم چشمام و ببندم....و به قول بهاره جون ی خورده فراگیره الان این چیزها...

    خودش شاید بزرگ شد بهتر از همه ما بشه....

    .................................................. .................................................. .....
    پ.ن:دوستان بذاریدا ینم بگم
    برادر من ادم بی مسئولیتی نیست....که اتفاقا خیلی هم مهرو محبت به خانوادش زیاده... ولی قبول

    دارید که گاهی انقدر شرایط سخته و پیچیده میشه که کاری از ادم بر نمیاد..یا بعضی ها نمی دونم چرا

    برای ی اشتباه تاوان سنگینی باید بدن!.....اشتباهی که شاید بد تراشو ما هم مرتکب بشیم اگه تو

    شرایط و موقعیت اون بودیم!!

    من به شانس اعتقاد ندارم....ولی اگه راست باشه در مورد برادر من صدق میکنه... که ادم بد

    شانسیه....علی رغم این که پر تلاش و اهل کارو ....ولی از بچگیش بد میاره همیشه...پس فک

    نکنید خودش اسوده نشسته دخترش و سپرده به ما!!

    .................................................. .................................................. .

    ممنونم به خاطر همه حوصله ای که به خرج دادید
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : جمعه 09 آذر 97 در ساعت 11:37

  16. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 12 آذر 97), نیکیا (جمعه 09 آذر 97)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,297 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    دوستان سلام

    امشب. دخترمون با حرفهای عجیبش نگرانم کرد...
    شمام که اسم افسردگی اوردید و گفتید ببرش روانپزشک و...
    میگم واقعا چیزیش شده ؟؟...نشانه های افسردگی رو من نمیدونم
    باید این حرفاش و جدی بگیرم؟؟؟ کاری هست که من بتونم انجام بدم؟؟
    خواهشا کمکم کنید

    حالا بگم حرفاش چیه

    می خواد این منظورو برسونه که با جن ها حرف میزنه!

    روزهای اولی هم که اومده بود خونمون از این پرت و پلا ها می گفت
    بعد ازم می‌پرسید عمه به نظرت من خل ام ؟؟
    منم می خواستم عادی جلوه بدم گفتم نه منم سن تو که بودم فک میکردم با فرشته های رو شونم حرف میزنم...بعد هر ازگاهی دوباره ی چیزهایی می گفت منم پشت حرفش و نمیگرفتم فقط سر تکوون میدادم یا میگفتم هوم یا ی لبخند و ...

    امشب البته نمیدونم سر چی باباش دعواش کرد حسابی...پیش ما نبود برای همین نشنیدم سر چیه....بعدش اومد پیش ما سعی میکرد نشون بده که اوضاع ارومه....بعد گفت عمه امروز ناهار فلان چیز و خوردی؟؟ مردی دیدی با نشانه های فلان...
    .خلاصه کاشف به عمل اومد که ایشون با ارواح و اجنه در ارتباطه و اونها اینها رو بهش گفتن.....
    احساس کردم می خواد پشت حرفش و بگیرم....
    (علی رغم اینکه از این حرفهای احمقانه اش حالم بد میشه. گفتم حالا برم می خواد حرف بزنه ...دعوای باباش یادش بره ...شاید اینجوری خودشو اروم میکنه)

    نشستم پیشش بغلش کردم. شروع کرد....عمه تو میترسی ازش....هه هههه....(یعنی از اون روح من میترسم) یادته من داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم رفتی اون یکی گوشی رو براشتی به حرفای ما گوش بدی بعد تا صداشو شنیدی ترسیدی قطع کردی هه هه هه....
    منم هاج و واج مونده بودم کدوم تلفن؟؟!! ( ما ی گوشی بیشتر نداریم ) کی؟؟!!!!!گفت تو تابستون.....شما دوتا. گوشی داری من هر وقت حرف میزنم میری گوش میدی!!!
    تمام مدت. خیلی مصنوعی لبخند میزدو مصنوعی می خندید.....

    یعنی می خواد چی رو بگه؟؟ خودش و خارق العاده جلوه بده...من باید تعجب کنم از حرفاش؟؟؟ با هیجان گوش بدم؟؟
    خل شده واقعا ؟؟
    چی به نظرتون میرسه؟؟؟
    لطفا بهم بگید

  18. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    فکور (دوشنبه 12 آذر 97), گیسو کمند (دوشنبه 12 آذر 97)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام الهه جان
    به نظر من توی تخیلش غرق شده
    نوجوانها خیال پردازن

    ولی اینکه چه برخوردی باید بکنی رو من نمیدونم
    خیلی برخورد با این بچه ها پیچیده است (منظورم بچه های تو این سن هست نه فقط برادرزاده شما)

    من باشم شاید به این حرفهاش پر و بال ندم و بگم احتمالا خواب دیدی و اینقدر خوابت شبیه واقعیت بوده که باورش کردی و موضوع بحث رو عوض کنم

    مادرش اصلا سراغی نمی گیره ازش؟ چرا آخه؟

    البته من به شما نگفتم ببر روانپزشک (شاید کاربر دیگه ای گفته)
    من فقط گفتم احتمالا درجاتی افسردگی رو داره و نسبت به این سن گذشته ما اینها معنویت توی زندگیشون کم شده
    نمی تونن درد دلشون رو به خدا بگن

    ولی اگر حالشو داری خودت یه مشاور برو ببین با این بچه ها چه برخوردی درسته!

    تربیت بچه خیلی سخت شده
    قبلا می گفتن بزرگ کردن پسر سخته الان دخترها هم به همون اندازه سخت شده بزرگ کردنشون مخصوصا زمانی که روابط خانوادگیشون ناهنجار باشه و یه نفر سوم بخواد کاری براشون بکنه موضوع خیلی پیچیده میشه

  20. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 12 آذر 97), الهه زیبایی ها (دوشنبه 12 آذر 97)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.