سلام دوستان.امیدوارم حالتون خوب باشه
من اصلا خوب نیستم. راستش اصلا حوصله و روحیه ایجاد تاپیک رو هم نداشتم.
الانم نمیدونم این تاپیکی که ایجاد میکنم رو اصلا میتونم ادامه بدم.
بعضی از دوستان شاید من رو بشناسن و جسته گریخته بدونن چه مشکلی برای من اتفاق افتاده.
من 32 سالمه.همسرم40 ساله. فرزندی نداریم.هر دو کارشناسی ارشد داریم و تو دو تا اداره مرتبط با هم کار می کنیم. طوری که بین این دو تا اداره مراودات کاری زیادی وجود داره.
نزدیک به سه سال هست که ازدواج کردیم. همسرم من رو تو محل کارم دیده بود. چندین بار بهش جواب رد دادم اما اصرار و پافشاریش، ابراز علاقه های شدیدش ، ترس خودم از بالا رفتن سنم و خستگی مفرط از آشنایی با خواستگاران متعدد که خونوادم رو هم کلافه کرده بود و میگفتن چقد سخت گیری میکنی باعث شد من به همسرم جواب مثبت بدم. هر چند الان می فهمم که خودم هم تا حدی مقصر بودم در رخداد این ازدواج.
برای اینکه خیلی گزافه گویی نکرده باشم خلاصه وار توضیح میدم چه مشکلاتی با همسرم داشتیم. در زمان آشنایی از نظر همسرم، من زیباترین، متین و با وقارترین، باهوش ترین دختر و با خونواده آبرومند بودم. اما در همون دوره عقد با هر بحث و اختلاف نظری شروع به بددهنی، فحش های رکیک، توهین به من و خونوادم، تحقیر خودم و خونوادم(از نظر ظاهری، تحصیلاتی، شغلی، منطقه زندگی و..) میکرد. در حالیکه از هر نظر من و همسرم و خونواده هامون هم سطح بودیم اما از نظر ظاهری و فرهنگی من بالاتر بودم(اصلا دلیل بر خودستایی نشه فقط خواستم توضیح بدم با این شرایط بازم همسرم من رو مدام تحقیر میکرد). به همه اینها شکاک و بدبین بودن و تهمت هایی که از این جهت به من میزد رو هم اضافه کنید.
چندین بار تو دوره عقد خواستم جدا بشیم اما با قول های الکی که اول پیش خودم و بعدها پیش پدر و مادرم میداد من رو توجیه میکرد که این رفتارهاش به خاطر فشار مالی هستش. یکی دیگه از اشتباهات من همین بود که باید سرسختانه پای تصمیمم برای جدایی در دوره عقد می موندم و گول وعده و وعیدهای الکی همسرم رو نمیخوردم که میگفت این رفتارهش صرفا به خاطر فشار مالی هستش.
من تا اوایل عروسی سعی میکردم جواب توهین و تحقیرهای همسرم رو ندم و با گفتگو موضوع رو حل کنیم و از همون دوره عقد بارها ازش خواستم بریم پیش مشاور اما قبول نمیکرد. تا اینکه دیدم سکوت و سعه صدر در برابر این آدم انگار نتیجه عکس داره و وقیح ترش میکنه که منم شروع کردم به جواب دادن در قبال توهین و تحقیرهاش.
از یه ماه بعد از عروسی، همسرم به رفتارهای قبلیش، کتک رو هم اضافه کرد که رفته رفته شدتش بیشتر میشد تا اینکه یه بار به حدی زد که من به پدر و مادرم گفتم و تصمیم گرفتم برای جدایی اما بازم با قول های الکی خودش و خونوادش کوتاه اومدم.بازم درخواست من برای مشاوره و تعهد برای عدم تکرار رفتارهای قبلیش رو قبول نکرد.
متاسفانه من که قبل از ازدواج دختر خیلی آروم و مهربونی بودم و تا اوایل عروسی هم سعی میکردم کوتاه بیام اما این اواخر دیگه منم مقابله به مثل میکردم و درگیری های کلامی و فیزیکی بینمون اتفاق می افتاد.
شاید باورتون نشه اما همسرم بدون اغراق شاید هزاران بار پیش خودم و نزدیک به 50 بار پیش خونوادم قول داد دیگه من رو تحقیر نکنه، توهین نکنه، تهمت نزنه و..اما هر بار زد زیر قول هاش.
در کنار همه این ها شما موضوع خیانت رو هم اضافه کنید. دو هفته بعد از عقد من خیلی اتفاقی متوجه شدم همسرم تو تلگرام با چند خانم چت کرده(با جملات عاشقانه و احساسی). این چتها از ماهها قبل از آشنایی با من بود تا دقیقا همون لحظه ای که من چتها رو دیدم.
همون موقع انکار کرد. منم بهش گفتم دیگه اعتمادم رو از دست دادم و واقعا تصمیم داشتم ازش جدا بشم اما با داد و هوار و گریه و زاری و اینکه غلط کردم تکرار نمیشه من به سختی قبول کردم ببخشمش.
همسرم به من گفته بود یکی از این خانمها یه دختریه که خواهان همسرم بوده و همسرم برای اینکه ردش کنه بره مجبور شده جوابش رو بده.
اما بعد از قضایایی که اتفاق افتاد و توضیحش تو این تاپیک حوصله بر میشه من متوجه شدم که این خانم یه خانم متاهل 46 ساله هستش که شوهر داره، دخترش فقط چند سال از من کوچیکتره، داماد و نوه داره. هر چند فقط این خانم نبود و پیامهایی از خانمهای دیگه ای هم تو گوشی همسرم بود.
همون دوره عقد که چتهای همسرم لو رفت مثلا اون سیمکارتش رو دور انداخت و شماره های اون خانمها رو حذف کرد اما بعد از عروسی بارها و بارها اون شماره ها و پیامهایی که دقیقا اسم همسرم توشون اومده بود رو دیدم. هر بار انکار کرد گفت توهم زدی، این پیامها رو همکارم با گوشی من داده و بازم کتک و درگیری.
من حتی تو ماشین همسرم یه سری وسایل دیدم که برای رابطه جنسی استفاده میشه و ما خودمون از اون استفاده نمیکردیم بازم در جوابم گفت اینا برای فلان دوستمه و بازم درگیری و کتک.
ضمنا چندین بار هم قرص های اعصاب و روان تو ماشین همسرم دیدم و بازم انکار و اینکه برای همکارمه که جامونده تو ماشینم و بازم کتک و درگیری.
بعد از دعوای اخیرمون که یک ماه پیش بود من دیگه برای همیشه اومدم خونه پدرم و تمام اتفاقات و خیانتهاشو به خونوادم گفتم. با مشورت خونوادم دیگه تصمیم گرفتم این زندگی و عذابهاشو تموم کنم.
رفتم با وکیل صحبت کردم تمام اتفاقات رو بهش توضیح دادم. وکیل در قدم اول تمام اموال همسرم رو توقیف کرد. من قبل از صحبت با وکیل فقط میخواستم همسرم رو از زندگیم پرتش کنم بیرون و راضی بودم با بخشش مهریه بیاد برای طلاق توافقی.به همسرم هم گفتم اما قبول نکرد. اما دیدم که من آینده ام به خاطر خیانتهای این آقا تباه شده. میتونست با همون معشوقه هاش که از قبل از ازدواج بوده ادامه بده اما صرفا برای بستن دهن مردم که بگن اینم ازدواج کرد من رو بازیچه خودش قرار داد. منم برای اینکه فقط یه اپسیلون از دردهام کم بشه تصمیم گرفتم از پا درش بیارم. چون همسرم اموالی به نام خودش داره میخوام از مهریه کوتاه نیام و همه اموالشو به باد بدم.
بعدش بابت اثبات رابطه با اون خانم یا خانمها علیه همسرم شکایت کیفری کردم که اگه پرینت پیام ها و مکالمات دربیاد و رابطه شون اثبات بشه علیه اون خانمها هم شکایت خواهم کرد. همون طور که آینده و زندگی من تباه شد باید آبرو و زندگی اونها هم تباه بشه.
برای استرداد جهیزیه هم اقدام کردم و چند روز دیگه باید بریم برای جمع کردن جهیزیه.
دوستان من اصلا حالم خوب نیست. باورم نشده که انقد راحت زندگی و آینده من بازیچه هوسبازی همسرم و چند تا زن متاهل و هرزه (با عرض پوزش) قرار گرفته. من خیلی دختر موفقی تو تحصیل و کارم بودم، شاد و پر انرژی بودم.برای موفقیت هام و جایگاهی که دارم کلی زحمت کشیده بودم، خودساخته بودم اما تمام زندگی و آینده ام تباه شد.
اصلا نمیدونم برای چی این تاپیک رو ایجاد کردم. شاید هدفم درد دل بود.
همسرم و خونوادش اصرار دارن بیان برای صحبت و سازش. من که همسرم رو کلا بلاک کردم اما مدام به خونوادم میگه من آی تک رو دوسش دارم اما مطمئنم تماس های خودش و خونوادش صرفا به خاطر مهریه و به باد رفتن اموالش هستش. آدم کسی رو دوست داشته باشه تحقیر و توهین نمیکنه، بهش خیانت نمیکنه.
فقط یه بار اجازه دادم خونوادش بدون حضور همسرم بیان که فقط اشاره به توهین و تحقیر و کتک هاش کردم اما چون هنوز پرینت مکالمات درنیومده نتونستم بگم با زنهای متاهل رابطه داشته و فقط یه کوچولو اشاره کردم که چتهاشو دو هفته بعد از عقد دیدم.
البته همسرم هم به خونوادش گفته آی تک هم جواب من رو میداد یا کتک میزد.در حالیکه من اوایل سعی میکردم کوتاه بیام اما این اواخر دیگه درگیری کلامی و فیزیکی بینمون پیش می اومد.
الان مسایلی که برای من دغدغه شده:
همسرم که از دیروز نامه کسر حقوقش بابت مهریه دستش رسیده مثل خاله زنک ها نشسته به همکارای آقا و خانم گفته آی تک مهریه شو به اجرا گذاشته و اموالم رو توقیف کرده اونم به خاطر چند تا حرف ساده!!!!! و گفته آی تک من رو کتک میزد!!!!اصلا نگفته چه توهین ها و تحقیرهایی رو هر روز نثار من و خونوادم میکرد. یا هیچی ازکتک ها و خیانتهاش نگفته. من چیزی به همکارام نگفتم.اما اگه بخوام مثل خودش رفتار کنم میشیم مضحکه مردم.الان رفتار من در برخورد با همکارا چطور باید باشه؟ اگه ازم علت رو پرسیدن چی بگم؟این رو هم بگم که من از اول تو محیط کارم در مورد زندگی شخصیم با همکارا صحبت نمیکردم (حتی در زمان مجردی) اما همسرم خیلی از مسایل روزمره زندگیمون رو به همکاراش میگفت حتی در حد اینکه امروز میوه چی خریدیم چقد گرون شده، یا کدوم رستوران رفتیم و ...هر بار میگفتم یه حد و مرزی باید تو محیط کار برای خودت قائل بشی اما حرف من رو قبول نداشت.
من اصلا توان روحی برای جمع کردن جهیزیه رو ندارم. خونواده کم جمعیتی هستیم و کمکی هم ندارم که بگم اونها برن جمع کنن.مجبورم خودم با پدر و مادر و یکی از برادرام برم.هر چند کارگر برای جابجایی وسایل میاد اما دیگه برای بسته بندی و جمع کردنشون که کمک نمیکنن.در ضمن حدس میزنم همسرم با گریه و التماس میخواد مانعم بشه یا مادرش هم همین طور(هر چند مامور میدن برای استرداد جهیزیه). برخورد من در قبال اونها چطور باید باشه؟
خونواده همسرم مدام اصرار میکنن بیان برای صحبت و همسرم تعهد بده و بریم مشاوره.البته منظور اونها تعهد برای عدم تکرار توهین و تحقیر و کتک هستش و خیانتهاشو دقیق نمیدونن و فکر میکنن یه شیطنت ساده بوده که همون موقع تموم شده. دیگه اطلاع ندارن که بارها و بارها با افراد متعدد که متاهل هستن بوده و با شواهد و قرائنی که من دیدم احتمالا به رابطه جنسی هم منجر شده. به نظرم خیلی دیر به فکر تعهد و مشاوره افتادن. ضمنا ذاتی که خراب باشه و خیانت تو ذاتش باشه با هزاران تعهد درست نمیشه. من جوابم به خونوادش باید چی باشه؟ با در نظر گرفتن این موضوع که تا به نتیجه رسیدن شکایت کیفری و مشخص شدن پرینتها مجبورم سکوت کنم.
من خیلی غمگین و ناراحتم. وقتی یاد خیانتهای همسرم میفتم و اینکه با اون افراد رابطه احساسی و جنسی داشته به شدت عصبی میشم و گریه میکنم.مدام خودم رو تو آینه نگاه میکنم که لابد من ایرادی داشتم که برای همسرم کافی نبودم. خودم رو توجیه میکنم که اون از قبل از ازدواج با من با اونها بوده پس ارتباطی با من نداره. هر چند ایراد داشتن طرف مقابل توجیهی برای خیانت نیستش.میتونیم جدا بشیم و بعد بریم دنبال کثافت کاری هامون(با عرض معذرت).
مدام خودم رو با بقیه خانمها مقایسه میکنم.حسرت میخورم که چرا من مثل فلانی یه همسر متعهد و وفادار نداشتم و احساساتی از این قبیل. همش میگم من باید کم کم خودم رو برای مادر شدن آماده میکردم.چرا این طور شد. مدام تصویر منفی از آینده ام دارم، اینکه چند سال دیگه پیر شدم تک و تنها با پدر و مادری که پیرتر شدن و دارم به سرنوشت تلخی که داشتم فکر میکنم.
گاهی نسبت به زندگی مشترک و خاطراتی که با هم داشتیم حس دلتنگی میاد سراغم و بعدش یاد خیانت های همسرم میفتم و عصبی میشم.
همش به آینده مبهم خودم فکر میکنم. اینکه من تو این سن برمیگردم خونه پدرم. اونها باید الان استراحت کنند یه نفس راحتی بکشند اما من شدم عامل ناراحتی و غصه شون.میگم نکنه چند سال دیگه پشیمون بشم. یا ممکنه چند سال دیگه بخوام ازدواج کنم که با فرهنگ جامعه ما به احتمال زیاد آقایون مسن و یا بچه دار میان سراغم. میگم نکنه اون موقع بگم کاش می موندم همسرم رو اصلاح میکردم.
من از زندگی بعد از طلاق واهمه دارم. اینکه دیگران سرزنشم بکنن.مخصوصا اینکه تو محل کار خواستگاران زیادی داشتم و با پوزخند میخوان متوجهم کنند چه گندی زدم با انتخابم. جواب فامیل و آشناها رو چی بدم؟و اینکه آیا واقعا دید منفی نسبت به خانم های مطلقه به همون شدتی هستش که میشنویم و آقایون به خودشون اجازه پیشنهادهای بی شرمانه رو میدن؟
بعضی وقت ها میگم کاش بیدار بشم ببینم همه اینها خواب بوده. یا خیلی فانتزی فکر میکنم میگم کاش تو پرینتهای مکالمات همسرم واقعا چیزی نباشه و بعدش برای عدم تکرار رفتارهای سابقش بیاد تعهد بده و بتونیم زندگیمون رو ادامه بدیم. بعد با خودم میگم نه الان همه فامیل و همکارا از قضیه ما خبر دارن دیگه تمام پل های پشت سرمون خراب شده و...واقعا داغونم.دوس دارم بلند بلند زار برنم.
گاهی میگم چند سال دیگه که میام همدردی یه سر به این تاپیکم بزنم و بگم چه خوب اون گذشته تلخ رو فرمواش کردم چه خوب که الان زندگی خوبی دارم. یعنی میشه این اتفاق بیفته؟نکنه تبدیل بشم به یه آدم گوشه گیر و افسرده. هر چند الانشم شرایطم همینه.
بازم عذر خواهی میکنم بابت طولانی شدن تاپیک. دوستان عزیزم اگه حوصله کردند و تاپیک رو خوندن ممنون میشم نظراتشون رو در مورد دغدغه هایی که داشتم بگن. هر چند اصلا نمیدونم خودم دوباره حال و حوصله نوشتن دارم یا نه. شایدم فقط خواستم یکم تخلیه احساسی بشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)