سلام دوستان وقت بخیر.
من دچار غمی هستم که اصلا فکرشو نمیکردم دچارش بشیم.
دیشب خانم برادرم به من گفت برادرم اعتیاد به قرص ترامادول پیدا کرده.
اصلا حال من وقتی متوجه این موضوع شدم قابل توصیف نیست.
شاید در جریان مشکلات من باشید.در حال جدایی از همسرم هستم به دلیل خیانت هاش و یک سری رفتارهای غیرقابل تحملی که داشت،این مدت هم همسرم مشکلات زیادی رو برام به وجود آورده،از اون طرف من قرار بود استخدام اداره ای که 10 سال در اون کار میکنم بشم که استخدام شدم اما من رو در یکی از شهرهای اطراف که 90 کیلومتر با شهر خودمون(ما خودمون مرکز استان هستیم) فاصله داره استخدام کردن که مشکلات رفت و آمد و استرس پدر مادرم بابت این قضیه باعث سخت تر شدن شرایطم شده و هر چی خواهش میکنم به خاطر مشکلاتم با انتقالی من موافقت بکنند فعلا موفق نشدم.تمام این مشکلات به کنار،اطلاع از اعتیاد برادرم،غم من رو هزاران برابر بدتر کرده.
برادرم 35 سالشه،9 ساله که ازدواج کرده،دو تا پسر 6 ساله و 2 ساله داره.همسرش هم خانه داره.
برادرم شغلش آزاده.اصلا فکرشم نمیکردم دچار اعتیاد شده باشه.همسرش میگه از زمان آشناییشون به ترامادول اعتیاد داشته.میگه شما چطور متوجه نشدین؟میگه اون موقع با اصرارهای من ترک کرد اما بازم چند وقتیه شروع کرده.
خانومش میگه من از رفتارهاش شک کردم بازم رفته سمت اون قرص.یه مدت زیر نظر داشتم تا قرصارو پیدا کردم و به پزشک نشون دادم اونم تایید کرده ترامادول هستش و برادرمم اقرار کرده و مثلا قول داده کم کم ترک بکنه.
میگه 10 روز تو خونه موند کلی سختی کشید اما نتونسته.میگه نسبت به چند ماه قبل کمتر شده اما ترک نشده.
نمیدونید نوشتن این جملات چقد برام سخته.اصلا اعتیاد تو خونواده ما یه چیز خیلی بعیدی بود.پدرم و اون یکی برادرم حتی سیگار هم نکشیدن.این برادرم هم اصلا من ندیدم سیگار بکشه اما خانومش میگه شماها خبر ندارید و یه جوری بوی سیگار رو از بین میبرده شما متوجه نشید.
هم احساس غم شدیدی دارم.هم احساس عذاب وجدان زیاد.این برادرم کلا شخصیت ساپورتیو و حمایت گری داره و بدون اغراق تو تمام مشکلات زندگیمون، نفر اصلی برای حل و فصل اون مشکل بود. مثلا در دوران سخت بیماری پدرم، مدام پدرم رو برای رفتن به مطب و بستری و...کمک میکرد. تو جریان جدایی من خیلی کمکم کرد و...فکر میکنم ما نباید این همه ازش کمک میخواستیم. نتونسته این همه مشکل و بحران رو مدیریت بکنه و رو آورده به اعتیاد.
اخیرا هم تو کارش به مشکل مالی زیادی برخورد کرده و من بهش مبلغ تقریبا زیادی رو قرض دادم، چند تا چکش برگشت خورده به گفته همسرش. نمیدونم شاید به خاطر بدهی هاش کم آورده.
به خانوم برادرم گفتم این اعتیاد اصلا موضوع ساده ای نیستش بیا به پدر مادرم بگیم با همفکری هم حلش بکنیم اما گفت اونها نابود میشن. دیدم راست میگه. تو این یکی دو سال اخیر به خاطر بیماری سخت پدرم و مشکلات جدایی من، پدر و مادرم به حدی شکسته شدن که دیگه طاقت این موضوع رو ندارن و مطمئنم از شنیدن مشکل برادرم مثل من شوکه میشن.
خانومش میگه اگه برادرم بفهمه ما میدونیم ممکنه کلا از موضوع ترک منصرف بشه چون به خانومش اعتماد کرده و پیشش اقرار کرده و ازش برای ترک کمک خواسته.
با عقل و منطقم که کاملا تعطیل شده به خانومش گفتم باشه من به برادرم نمیگم قضیه رو میدونم و به پدر و مادرمم نمیگم اما لطفا راضیش کن زیر نظر پزشک ترک کنه چون ترک کردن های سرخودی هم عوارض خطرناکی داره هم امکان برگشت وجود داره.گفتم کمک فکری و مالی هم خواستی من هستم.
من داغونم. بی نهایت احساس غم دارم. دارم له میشم زیر این مشکلات. اصلا مشکلات خودم رو فراموش کردم و تمام فکرم شده برادرم. اصلا باورم نمیشه برادرم که خیلی آدم شوخ و شادی بود خانواده دوست بود با قد و جثه درشتی که داشت دچار اعتیاد شده باشه.
تو نت سرچ کردم دیدم اعتیاد به ترامادول وحشتناکه و ترکش خیلی سخت. حالا اگه فرض کنیم برادرم حقیقت رو گفته باشه و فقط همین قرص باشه و چیزهای مزخرف دیگه ای در کنارش نباشه.
اصلاه شوکه ام.نمیتونم موضوع رو قبول کنم.
من خیلی مستاصل و درمونده شدم. الان باید چیکار کنم؟اصلا امیدی به ترک ترامادول هستش؟شما کسی رو از نزدیک دیدین ترک کرده باشه؟من با این احساس غمی که دارم چطور خودم رو پیش پدر مادرم عادی نشون بدم؟به شدت غمگینم
ممنون میشم کمکم بکنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)