-
به نظر منم الان وقت این نیست که برین دنبال علت طلاقت چون امکان داره باعث میشه اثر بد روی روح و روانت بذاره و نتونی اون مطلبی که آقای مدیر همدردی فرمودن انجام بدی . ولی به شوهر سابقت اطلاع بده که همچین کاری را دخترتون داره انجام میده چون پدرشه . راستی اونجور فکر نکنین که شاید این رابطه درست بشه و بهم بخورن و در آخر ازدواج کنن ، روی شانس امید نبندین . این رابطه ها همه اشتباه هستش . وقتی رسمی بیان خواستگاری و حضوری در خانواده ها صحبت کنن شاید تازه بفهمن چه معیارهایی را بررسی نکردن و می فهمن این همه احساس و وابستگی غلطی که برای خودشون درست کردن همه اشتباه بوده که هر دو انجام دادن و خیلی چیزها را در نظر نگرفتن و بررسی نکردن . هر کار اشتباهی هم عواقب داره متاسفانه . امیدوارم حداقل یکی از دوطرف بفهمن که اشتباه هستش کارشون و قاطعانه خارج بشن و قطع کنن این ارتباط را ،
اگه هم معیارهای همو دارن بیان با خانواده ها جلو .
راستی مراقب باشید تجسس و کنجکاوی زیاد نشه . ابن باعث میشه اطمینان ها بره و لج و لجبازی بیشتر بشه . اگه والدین تند صحبت کنن و بخوان هر دو طرف را تهدید کنن باز خطاست چون نمیشه . پدر و مادرها نمی تونن همیشه و در همه جا فرزندشون را کنترل کنن و فرزند باز دور از چشم ولدین راه خطا احساسی خودش را میره و آسیبی به مراتب بدتر وارد میشه . باید بچه ها خودشون یاد بگیرن که نباید دل به این رابطه ها ببندن و ارتباط اشتباهی داشته باشن . الان اولویت اول تمرکز روی احساس و آرامش خودته که حتما حضوری برو پیش مشاور . مجازی نمیشه طهوراالف باید یکی باهات رودرو صحبت کنه و تمرین های لازم را بده و تو هم انجامش بدی و اون بررسی کنه .
مانا باشی
-
سلام و ممنونم از جناب امین خانم نیاگارا و خانم بهاری و خانم لاله
بقول جناب امین درمورد دخترم سوال دیگری ندارم و کاری ام از دستم بر نمیاد ، تصمیم گرفتم به نظر دخترم احترام بذارم و این رو هم بگم پدرو مادر پسر از هم جدا شدن وپسر با مادرش زندگی میکنه، دخترم رو هم دیده و ازش خوشش اومده و مشوق پسرشم هست و از دوستی دخترم با پسرش راضیه. ولی پدرشون بخاطر اختلاف سنی راضی به این ازدواج نیست. داخل پرانتز هم بگم که براجالبه دوتا از برادرهای همسر سابقم پنج سال از همسرانشون کوچیکترن.....
گفتن موضوع به پدر دخترم تقریبا بی فایده س چون مسائل ما و زندگیمون براش اهمیتی نداره ، مثالی میزنم چند سال پیش دخترم اعصاب گردن و دست و پاش بی حس شد و تقریبا مثل رباط شده بود ، برای درمانش متحمل هزینه شدیم ، حالا هزینه زیاد مهم نبود ، این نگرانی که نکنه خوب نشه و همینجوری بمونه واقعا نگران کننده بود ، دخترم که اصلا فکر میکرد دیگه خوب نمیشه و همینجوری می مونه، تو همون دوران دخترم به پدرش زنگ میزنه برای احوالپرسی و ماجرا رو میگه،
شما فکر میکنید عکس العمل پدرش چی بود ؟ تقریبا هیچی ، حتی دریغ از یه دلداری و یا یه دلخوشی بده که نگران مخارج معالجه نباش من هستم....هیچی به دخترم نگفته بود ، هیچی. بخاطر همین بی تفاوتیای پدرشه که به دخترم هیچوقت سخت نگرفتم و امرو نهی نکردم.
عزیزان وقتی من جدا شدم دخترم ۲۰ سالش بود و من ۴۲ ساله ، یعنی سرد و گرم روزگار رو چشیده بودم و با آگاهی کامل و با میل بعد از بیست و سه سال زندگی مشترک به جدایی
رضایت دادم، منظورم اینه که یادآوری جداییم و یا اینکه بخوام در موردش حرف بزنم، اصلا برام ناراحت کننده نیست، و راستش این جدایی یه منشاء خیر هم برام شد. یه عادتی هم که دارم اینه که معمولا آدمایی که بهم بدی کردن ،رو می بخشمشون ..و همین بخشیدنا باعث آرامش خودم شده، همسرم رو هم همون موقع جدایی از ته قلبم بخشیدم و کدورتی ازش ندارم.