RE: از وقتی آمدم همدردی....
از وقتی اومدم همدردی ، بعضی ها آبی پررنگ بودند و بعضی ها آبی کمرنگ ، بعضی ها هم صورتی ، و یکی هم سبز
... رنگ همدردی آدم ها جنس دیگری بود...
مدتی بعد یه رنگ جدید اضافه شد ، قهوه ای
یه جورایی دست یافتنی و یه جورایی دست نیافتنی ...
... رنگ همدردی آدم ها جنس دیگری بود...
مدتی بعد یه عده زیادی قهوه ای رنگ شدند ....
به جاهایی میشد سرک کشید ، تاپیک هایی می شد باز کرد....
... رنگ همدردی آدم ها جنس دیگری بود...
ولی در کل بعد از همه گشت و گذار ، وقتی توی خلوت خودت می شینی و تنهایی یه استکان چای سر می کشی و توی خلوت ذهنت، خودت را قضاوت می کنی ، با خودت میگی :
ندیدن و دست نداشتن به خیلی چیزها ، گاهی چقدر لذت بخش هست ! ..... مثل نداشته های زندگی
RE: از وقتی آمدم همدردی....
هر بار که لا به لای کارهای دانشگاه بابت خواندن یک صفحه از قرآن (به صورت آنلاین از سایتی که حامد معرفی کرد) به یاد حامد 65 می افتم،
هر وقت بعد از خداحافظی از عزیزانم ذکری که هستی گفته بود (لاحول و لا قوه الا بالله" و "فالله خیر حافظا و هو الرحمن الرحیم") رو زیر لب تکرار میکنم...
هر بار که تو دفترچه وظایفم کارهای اون روز رو مینویسم و یاد آواتار پرفسور بالتازار دانشمند عزیز می افتم...
....
...
...
...
به این فکر میکنم که تو این روزگار سخت، با این همه نامردمی، هنوز راه های فراوونی واسه نیکی کردن و نیک زیستن باقی مونده...
وقتی اومدم همدردی حالم خیلی بد نبود، فقط یه خورده یه نفر احساساتم رو قلقلک داده بود، فکر کردم عاشق شدم (اینم از عوارض جانبی دختر بودن دیگه!!!!!:311:)
امید واری، سعه صدر (حد اقل از پشت کامپیوتر که می تونم!!!)، و باور به اینکه آخر آخرش هم تنها کسی که بعد از خدا دستت رو میگیره تا بلند بشی خودتی؛ چیز هایست که همدردی در رسیدن به اون ها منو یاری کرد