-
یه چیزی رو نمی دونم بگم یا نه ...
حدود دو ماه پیش و قبل اینکه این جریانا رو بفهمم ، با بچه بازی می کردم . حدود ۳.۵ سالش هست .
درست نفهمیدم چی می گفت ...
فکر کردم بچه منظورش اینه که با مامان قهرم . چون با آقا ( به مرد غریبه می گه )حموم رفت و در رو روی من باز نکرد ....
اون موقع گفتم اشتباه متوجه شدم ....بچه حرف چرت و پرت زده یا من درست متوجه نشدم ....
حتی به زنم نگفتم و گفتم اصلا یعنی چی این حرفا ....
ولی واقعا الان دیگه نمی دونم چی بگم !!!! هیچی از این آدم بعید نیست ....
-
چرا کسی جواب نمی ده آخه ؟؟؟
اصلا دیگه نمی دونم باید چکار کنم ....
یکی به من بگه مسیر درست چیه .؟؟؟
الان باید چکار کنم !!!!
-
سلام برادر عزیز
متن شما رو کامل خوندم اونم دوبار ... به نظرم وقتی جای مرد و زن توی زندگی عوض میشه کلا سیستم زندگی بهم میریزه ..یکی از اساتید مون همیشه حرف خوبی میزد ولی ما زنها جلوش جبهه میگرفتیم و میگفتیم مردسالاره و....اما درست میگفت.حرفش این بود که طبیعت زن طوری هست که باید به مرد تکیه کنه.به زنها استقلال کار بدید اما همیشه در پول درآوردن و ...یک پله عقب تر از مردها باشن که اون تعادل بهم نخوره...
توی نوشته های شما این عدم تعادل موج میزد که زندگی تون رو متلاطم کرده...انگار جای زن و مرد برعکس بود.کمک کردن مرد به زن خیلی عالیه اما عوض شدن جاها یه جورایی مثل شروع به جنگ هست...از این نکته بگذریم....من چند تا سوال برام پیش اومد و یک موضوع...اول سوال هامو میپرسم
چرا شما آنقدر کنار کشیدین خودتونو
چرا هیچوقت نخواستید سری به محل کار همسرتون بزنید به عنوان همسرش و ببینید کجا کار میکنه چکار میکنه با کی کار میکنه و ....
چرا هیچوقت مدرک فوق لیسانس ایشون رو ندیدید با توجه به اینکه خودتونم آدم تحصیلکرده ای هستید
جلسه دفاع ایشون بدون حضور شما گذشت ؟
خیلی عجیبه که همسر شما بدون حضور شما رفت زایمان
اونم بخاطر اینکه شما سر یه پروژه بودین...
منظورم این نیست خدایی نکرده شما خلاف واقعیت میگید.اصلا.منظورم اینه که خیلی کار اشتباه و سنگین و عجیبی بوده...
موضوع بعدی که به ذهنم رسید این بود که دلیل این همه منفعل بودن شما چی بوده...چرا هرچی ایشون گفتن شما قبول کردین ؟!
من درک میکنم که شما بعد از شنیدن این همه دروغ خیلی اذیت شدید اما از طرف دیگه هم به این ماجرا نگاه کردین ؟ اینکه همسرتون رو مقصر بدونید و ازش بیزار باشید و ....این انفعال شما بوده که کار رو به اینجا رسونده پس اگر به اندازه همسرتون مقصر نباشید ، کمتر هم مقصر نیستید ....به نظرم زندگی شما به بن بست نرسیده و نیاز به راهکار دارید و میتونید زندگی رو نجات بدید چرا که دو تا فرزند دارید و باید برای حفظ این زندگی نهایت تلاش رو انجام بدید
الان به طلاق و ...فکر نکنید.طلاق آخرین راهه.کاری هم نداره.
ذهن خودتونو شلوغ نکنید.
طلاق
بچه هام
آینده زنم بعد از طلاق
ازدواج مجدد
و ....
این فکرها شما رو از مسیر اصلی که بهبود اوضاع هست دور میکنه
ما کنارتون هستیم بخدا توکل کنید و بخاطر بچه ها برای زندگی تون تلاش کنید .
-
همسرم یه آدم خیلی خیلی حیله گر بوده و الان تازه فهمیدم ...
من احتمال می دم چیزهای خیلی بیشتری باشه که من متوجه شون هنوز نشدم ....
برای کار ،می گفت شرکت مون کیش هست که توش کار می کنم . می گفت رابط شرکت با ایشون هم یک خانومی هست به نام فریبا ....حتی یک موقعی گوشی می داد به من یا جلوی من باش حرف می زد ....بعدا فهمیدم که فریبایی در کار نبوده و گوشی رو به دوستش می داده ...
بش می گفتم قرارداد کارت رو بده و می گفت فقط یک نسخه هست و دست خودشون هست ...
همین فریبا مثلاً می گفت شوهرش مریضه و داره می میره و بش گفتم یه هفته بیاد خونه ما بمونه و الان چه وسایلی در خونه کم هست و اینا رو بگیر و تو هم می بینیش . بعدش می گفت که شوهرش مرد و رفته جنوب فعلا ...
با فریبا هم چند بار صحبت کردم و حرف زنم رو باور کردم که همچین آدمی هست .
یا مثلاً می گفت اسنادش که بش کار می ده قرار هست بیاد ، بعد می گفت آشپزخونه فرش جدید می خواد و آبروم می ره . بعدش می گفت استادم قلبش گرفته و بیمارستان بستری شده فعلا ..
یا می گفت شرکت کیش یه هفته برامون هتل رزرو می کنه و بلیط هواپیما هم خودشون می گیرن ....
بعدش می گفت فلان مشکل پیش اومده و کنسل شده الان رفتن کیش ....
پول پایان نامه چندین میلیون ازم گرفت که بده بیرون براش آماده کنند . می گفت برای کرونا دفاع پایان نامه برگزار نمی شه دیگه ....
برای مریضی اش و شیمی درمانی و ... هم می گفت که دوست ندارم تو بام دکتر بیای و دو تا بچه کوچک داریم و خیالم راحت تره که تو پیش اونا باشی ...
الان هم می گه نباید به کسی چیزی بگی . می گه اگه بگی خودم رو می کشم . اگه بگی بابام بم کتک می زنه ...می گه اگه بگی بچه ها ( یکی ۱.۵ سال و یکی ۳.۵ سال ) رو ول می کنم و به اونام دیگه کاری ندارم ....
برای زایمان چقدر منو بازی داد ....براش متاسفم
بم گفته بود تاسیسات برقی فلان پلان رو انجام بده و اگه اوکی باشه شرکت مون در کیش برای طراحی با نظارت تو رو استخدام می کنه ....
من کار خودم رو سه ماه گذاشتم کنار و که کار پروژه رو انجام بدم ( در حالی که اصلا پروژه ای نبوده )
بعدش شبی که می دونست برای زایمان می خواد بره بیمارستان ، بم زنگ زد که باید تا ۷ صبح اون پروژه رو تحویل بدی ...( اصلا شرکت و پروژه و .... توهمات خودش بوده )
بعدش هم با خانواده خودم رفت زایمان ....
ده ها بار هم بم گفته حتی زایمان هم با من نرفته تا بتونم موفق بشم تو کارم ، اما من استعداد نداشتم ....
-
من یه مشکلی دارم به نام آفنتازیا . تازه سال قبل متوجه شدم .
یعنی امکان تصویر سازی ذهنی ندارم .
وقتی به چیزی فکر می کنم ، هیچ تصویری توی ذهنم شکل نمی گیره ...
اگه مثلاً شما وقتی به یک خاطره گذشته فکر می کنید ، می تونید تو ذهن تون تصاویر ، صدا یا بو مربوط اون خاطره رو تجسم کنید ، من چنین امکانی ندارم .
فقط یک سری کلیات رو به صورت جمله یادم هست ...
یعنی مثلاً اگه شما یک کتابخونه از گذشته تون در ذهن تون دارید ، کل خاطرات من اندازه برگه لیست کتاب های اون کتابخونه هست ...
آینده رو هم نمی تونم تصور کنم . چون نمی توانم موقعیت های که در آینده برام پیش می یاد رو تجسم کنم .
انگار بیشتر دارم در زمان حال زندگی می کنم . شاید دلیل اینکه آنقدر تونسته منو بازی بده ، علاوه بر زرنگی اون ، این مشکل منم بوده ...
http://www.hamdardi.net/thread-47518.html
فارسی هیچ مطلب با درد بخوری در مورد آفانتازیا نیست . اما منابع انگلیسی زیاده . نوشته بودن یه راهکار خوب این هست که به اطرافیان تون بگید تا بهتر شما رو درک کنند .
همین رو که به زنم چند ماه قبل گفتم و گفتم چه مشکلاتی رو به وجود می یاره ، ازم ناراحت شد که چرا قبل ازدواج نگفتی و گفت من حفم بود که می دونستم ..
بش گفتم تازه فهمیدم و دیگه اصلا بی خیال این موضوع شد .
-
بزرگوار؛
شما این نگاههای دلسوزانه رو از روی همسرتون بردارین ( آخه والدینش مریضه ، بعد من میخواد چکار کنه و ... ) . اینها بهتون اجازه دید واقعی ، تحلیل، بکار گیری راهکار و تصمیم گیری درست رو نمیدن.
شما الان شارژ هستین، در انجمن خصوصی تاپیک ایجاد کنین، صبر داشته باشین و از مشاوره تخصصی بهره ببرین .
-
الان که فکرش رو می کنم ، کاری نبود که بتونه با من همسرم بکنه و نکردهباشه ....
من و داداشم کار لوازم خانگی رو از صفر صفر حدود ۴ سال پیش شروع کردیم ...
البته من قبلش همزمان با رفتن به دانشگاه حدود ۵ سال توی یک شرکتی کار می کردم و تا اواخر مدیر فروش شرکت بودم و بردارم رو هم برده بودم اونجا ...
چون داداشم سر زبونش فوق العاده بالاست ، بعد یه مدت می گفت دیگه نمی خوامت بات شریک باشم و بعد یک سال از هم جدا شدیم ....اونم توی وضعیتی که خانومم باردار بود ...
وقتی که بردارم جدا شده بود و رفته بود یه جای خیلی بهتر مغازه زده بود و به کارخونه ها گفته بود با برادرم کار کنید یا با من ...
داداشم هم از ابن آدم های فوق العاده زبون باز . از همه ی کارخونه هایی که باشون کار می کردیم ، قول گرفته بود فقط به اون بار بدن ... ابن جوزی چکی نمی تونستم چیزی بخرم و نمی تونستم اون جوری که می خوام کار کنم ....
دقیقا. توی همبن شرایط بودم که خانومم گفته بود ، چون بیشتر خرج زندگی رو می ده بابد خرج زندگی دست اون باشه و همون موقع هم بم گفت شرکتش طراح و ناظر رشته من می خواد استخدام کنه و من احمق هم بیشتر وقتم رو سه ماه گذاشتم برای انجام کاری که گفته بود برای شرکت بکنم ( توهم خودش بوده و از خودش در آورده بوده )
بعدش هم که زایمانش بود و تا چند هفته درگیر بودم ...
بعد چند هفته هم که از زایمانش گذشت گفت سرطان گلو گرفته و برای اینکه گسترش پیدا نکنه باید شیمی درمانی بشه و فعلا چون توده بزرگه نمی تونه عمل کنه ....
من احمق هم هر چی داشتم و نداشتم رو توی اون یک سال گذاشتم . توی ۶ ماه ، ۴ بار مسافرت چند هفته ای بردمش مشهد و هر چی خواست براش می خریدم و هر جا می خواست می بردمش ، کلا تمام سرمایه ام رو تا قرون آخر با برای مسافرت یا دادن هزینه شیمی درمانی خرج کردم ( در حالی که از من خیلی سالم تر بوده)
بعدش مجبور شدم مغازم رو جمع کنم. ..
با خفت و خواری رفتم مغازه داداشم و گفتم عرضه کار لوازم خانگی ندارم ...بش گفتم بذار پیشت کار کنم
( اگه آین کار رو کردم فقط برای این بود که فکر می کردم باید خرج شیمی درمانی خانومم رو بدم )
بعدش همین زنم ، تا چند ماه قبل که لو نرفته بود ، همیشه به من می گفت تو هیچی نیستی و هر چی داری از من و داداشت هست ......
بعد چند ماه داداشم دلش برام سوخت و گفت تو هم شریک اما با درصد شراکت کمتر ....
اما همش هر هفته داداشم هنوز سر هر اتفاقی بم یادآوری می کنه که کار خودش رو داشته و من به عنوان کارگر رفتم مغازش ...
تا آخر سال قرارداد شراکت با داداشم تموم می شه و نمی خواهم تمدیدش کنم دیگه ....
من مهندس ناظر و طراح نطام مهندسی هستم . فوقش به جای ۵۰ میلیون ، ماهی ۸ میلیون کار می کنم و بیشتر از این خودم رو تحقیر نمی کنم ...
-
یا امشب یا فردا در انجمن خصوصی ، تایپیک درست می کنم .خیلی کارهایی که بام کرده رو تازه وقتی اینجا کنار هم قرار می دم متوجه می شم ...
با این همه بلایی که سرم آورده ، متاسفانه دلم براش می سوزه ... برای بچه هام که مادر نداشته باشن هم دلم می سوزه ...
الان حدود ۲ سال هست که تنگی نفس خیلی زیادی دارم . همون موقع که شروع شد رفتم دکتر .
خواست منو معاینه کنه بش گفتم که مادر بزرگم سرطان ریه داشته .یک سری آزمایش برای غلطت خون و چربی خون و .... داد . گفت اون ها رو بده و اگه مشکلت غلظت خون و چربی خون و ..... نباشه ، بعدش باید سی تی اسکن ریه بدی و شاید سرطان باشه ....
اون آزمایش ها رو دادم و مشکل چربی خون و غلظت خون و ... نداشتم .
اما دیگه سراغ سی تی اسکن نگرفتم ...
با خودم گفتم تا کی می خوام زیر منت زنم و داداشم باشم و دوباره بخوان خرج دوا و درمان منو هم بدن ...
همون بهتر که اگه واقعا مریضی دارم ، سریع تر کارم رو تموم کنه ...
الان هم بزرگ ترین تنبیه زنم این هست که منو از دست بده ...
امروز باش صحبت می کردم . بم می گفت مگه چکار کردم که اینقدر رفتارت بام عوض شده ؟ می گفت فوقش دیگه بم اعتماد نداشته باش...
می گه برام یه تنبیه در نظر بگیر و بعدش فراموش کن . می گه حتی اگه می خوای چاقو فرو کن تو شکمم . اما بعدش دیگه به روم نیار ....
-
سلام مجدد
من واقعا دلم برای اون تا طفل معصوم شما میسوزه ...
اون از مادرشون که با رفتارهاش زندگی رو بهم ریخته اینم از شما که به فکر مرگ و اینکه زودتر خلاص بشم و ...هستید.
برادر من یکمی قویتر و محکم تر باشید تا بتونید کنترل اوضاع رو دست بگیرید.اگر شما سالم و تندرست نباشید نمیتونید شرایط رو درست کنید
پس خیلی زود برید دکتر تا اگر درمانی لازمه انجام بشه و اگرم چیزی نیست انشالله ، خیال تون راحت میشه.لطفا یه مسئله جدید به مسائل تون اضافه نکنید.
من نمیدونم الان اوضاع کاری شما و همسرتون به چه صورته بهمون اطلاع بدین
آرامش داشته باشید
خودتون از لحاظ اقتصادی خانواده رو بگردونین و از همسرتون بخواین فعلا کار نکنه و به خونه و بچه ها رسیدگی کنه تا شرایط یکم آروم بشه
تا آخر سال هنوز شش ماه مونده . بذارید نزدیکش که رسیدین برای جدایی از برادرتون فکر کنید . یکم ذهنتون رو خلوت کنید.به چیزی فکر کنید که الان بیشتر از همه اذیتتون میکنه و مابقی رو واقعا و جدا بذارید کنار
مجدد یاداوری میکنم این موضوع رو که منفعل بودن شما نقش در این موارد داشته و خواهش میکنم اصلا و ابدا حس یک آدم قربانی رو نداشته باشید
همسر شما خطا کرده بله درسته.اما زمینه خطای ایشون رو شما فراهم کردید پس باید هر دو برای بهبود شرایط تلاش کنید
طلاق آخرین راهکاره.
و با توجه به داشتن دو فرزند برای شما فعلا همون آخرین راهکار هم نباید باشه
هرکاری از دستتون بر میاد انجام بدین تا زندگی دوباره به حالت عادی برگرده که بعداً پشیمون نشید چرا اینکارو نکردم
شما و همسرتون از لحاظ اعتقادی و مذهبی چه جور هستید ممکنه توضیح بدین؟
-
به نظر من اینسری برخلاف دفعه های قبل که به هیچکی نمیگفتید،خانوادشو در جریان بذارید.
ولی دیگه بیشتر حواستون به زندگیتون باشه
یکم تو کار خانومتون تجسس کنید،نکنه بحث خیانت در میون باشه
«»«»«»«»«»
البته تجسس در امور دیگران نتها شایسته نیست، بلکه آسیب های مختلفی رو هم بهمراه داره. بهترین تصمیم قدم به قدم راه آمدن با مشاوره هست.