-
همیشه کسانی هستند که ما را تأیید کنند، اگر در جای درستی مثل برخی مناطق کره ی زمین قرار میگرفتیم احتمال اینکه پرستیده شویم هم بالا میرفت...
میخواهم بگویم ما در کنار تایید و رد دیگران نیاز به یک « معیار درونی » برای تشخیص درست و غلط بودنمان داریم.
اگر نه اکتفا کردن به تاییدات یا انتقادات دیگران ما را تبدیل به چیزی میکند که دیگران درست میپندارند، نه درست ترین خودمان.
:72:
-
بعضی از ما در کودکی عشق را با والدینمان گم کردیم
و حالا میخواهیم آنرا امروز، دوباره با دیگری بیابیم.
همین است که یکدیگر را می آزاریم و بعد دوباره دوست میداریم و یکدیگر را میان این دو گیج میکنیم. این همان کاری است که در کودکی با ما کردند.
مدل عشق ما امروز
همان چیزی است که
با مراقبین اولیه مان تجربه کرده ایم،
ما نه به والدینمان خیانت می کنیم
نه به گذشته مان.
:72:
-
تا زمانی که خویشتنمان به طور کامل شکل نگرفته، تلاش در تغییر دیگران داریم.
ما دیگران را دستکاری میکنیم
چرا که احساس میکنیم درست نیستند.
ما خودمان را معیار قرار می دهيم
و احساس میکنیم با ما همخوانی ندارند
و به این نتیجه میرسیم که آنها ایراد دارند.
در واقع این ماییم که نتوانستهایم به یک وحدت روانی دست پیدا کنیم و این ما را به شدت به وحشت میاندازد
که اگر این سان با دیگران ناهمخوان باشیم پس چقدر تنهاییم!!!
شروع می کنیم به تغییر دیگران،
ترجیح می دهیم باور کنیم این دیگران هستند که ناهمگون و ناهمخوانند تا خودمان.
در اصل بیثباتی، ناهمخوانی و عدم یکپارچگی خودمان را به دیگران نسبت میدهیم.
:72:
-
"اگر کسی یا کسانی را در زندگیتان دارید که وقتی از آنها در جمع یا نزد دوستتان صحبت میکنید اجازه نمیدهید هیچ کس نقدی در موردش بگوید و حاضر نیستید هیچ اشکالی را متوجه او بدانید...، شاید این مطلب به درد شما بخورد..."
اگر کسی را آنقدر در ذهنمان آرمانی کردهایم
که نمیتوانیم او را نقد کنیم
یا به او خشم بورزیم
ما بوسیلهی زیر سایه او بودن،
در حال نادیده گرفتن حقارت خودمان هستیم.
حقارتهای عمیق و ناهشیارمان
ما را وادار میکنند بعضیها را خیلی بزرگتر
و بهتر از چیزی که هستند تصور کنیم،
زیرا توانایی خشم ورزیدن به آنها را نداریم
زیرا آنقدر برایمان تصویر ترسناک و آسیبزایی دارند
که ترجیح میدهیم بندهی آنها باشیم
تا در نقطهی برابر آنها، تا به ما آسیب نزنند.
این چنین است که عدهای تا سالها بندهی عدهای دیگرند،
تفکرات آنها را بی چون و چرا میپذیرند و بدون توجه به حال دیگران، اوامر آنها را اجرا میکنند.
از خودشان هم احساس رضایت دارند و هیچ کس و هیچ تفکری هم نمیتواند قلعه مستحکمِ این واکنش دفاعی دیرینهی آنها را در هم بشکند.
زیرا درد سرسپردگی و بیهویتی و حرف دیگران، هر چه که باشد...
از مواجه شدن با درد حقارتهای دوران کودکی بهتر است.
:72:
-
« آنکه خود، صورتی ندارد
نمیتواند شما را به خودتان چنان بازتاب دهد
که بتوانید برای خودتان صورتی بدست بیاورید.»
کسانی که تعریف دقیقی از خودشان ندارند یا به بیان دیگری هویت مشخص و یکپارچه و باثباتی ندارند، در مواجهه با شما نمیتوانند احساسات و افکار و رفتارهای شما رو طوری بازتاب دهنده که شما بتوانید احساس کنید او شما را درست فهمیده است و کودک با چه کسی جز والدین میتواند از طریق بازتاب احساسات و رفتارهایش، خودش را آنگونه که هست بشناسد؟!
والدینی که هویتی کامل و سالم نداشته باشند،
نمیتوانند در بازخوردهایی که به فرزندشان میدهند
از او برای خودش یک کل منسجم تصویر کنند، کودک در آینهی مراقبین اولیهاش، خود را و شخصیت و هویتش را مییابد و اگر آنها خویشتنی انسجام یافته نداشته باشند،
بازتاب دهندهای نامناسب خواهند بود، که یک خویشتن مبهم دیگر چون خودشان در فرزندشان ایجاد خواهند کرد.
عمدتا افرادی که دچار اختلال شخصیت مرزی هستند، والدینی داشتهاند که در مواجهه با هیجانات خودشان گیج و پرابهام بودهاند، و چون هرگونه هیجانی از جانب کودک را نمیتوانستهاند درون خوشان تحلیل کنند و دچار اضطراب میشدهاند واکنشی نامتناسب با هیجان کودک به او بروز دادهاند و به تبع این ماجرا کودک هم هیچ گاه نتوانسته ابزار درونی درستی برای تحلیل هیجاناتش بیاید، لذا اکنون او هم در مواجهه با هیجانات و موقعیتهای مختلف مضطرب و آشفته میشود و برای مدیریت این اضطراب بیش آزارنده گاه دست به رفتارهای خودتخریب گرانه هم میزند تا اضطرابش را تنظیم کند.
پس اگر فرزندی دارید که فکر میکنید مشکل روانشناختی دارد، مهمتر از رواندرمانی او، روان درمانی شماست.
-
ما حیران زمانیم
از یک سو در پی پاک کردن گذشتهایم تا درد کمتری تجربه کنیم و از سویی دیگر به گذشته نیازمندیم تا برای خود هویتی داشته باشیم...
از یک سو در شهوت دانستن آیندهایم
و از سویی میدانیم آگاهی از آینده، اکنونمان را پوچ و بیمعنا میکند.
ما حیران زمانیم و تشنهی اکنون، اکنونی که تا در آن میاندیشیم از کفمان گریخته...
شاید باید کلمات و زمان را زمین بگذاریم و هر آنچه هست را زندگی کنیم
افسوس که نیازها رخصت نمیدهند.
:72:
-
ما سالهاست بر اساس اینکه باور کردهایم چه چیز ما را در روابط زنده نگه میدارد، انتخاب کردهایم با چه چیزی معرفی شویم.
اما گاه چیزی که انتخاب کردهایم ما را به قهقرا میبرد...
همان چیزی که؛
- فکر میکنیم دوستش داریم.
- فکر میکنیم از دیگر چیزها مهمتر و ارزشمندتر است.
- فکر میکنیم دیگران هم فکر میکنند آن چیز ارزش است.
و... سالهاست ضعفهای ما را میپوشاند.
حالا نمیتوانیم باور کنیم که سالهاست افتادهایم توی تلهی خودمان، چرا که باید باور کنیم بخش زیادی از رنجی که سالها برای آن کشیدهایم یا مسیر زیادی که آمدهایم اشتباه بوده و این برای همهی ما دردناک است
آدمها خودشان انتخاب کردهاند که دیگران آنها را برای چه چیز بخواهند، فقط سالها تلاش میکنند آنرا برای خودشان طور دیگری جلوه دهند و توجیه کنند.
زیرا بخشی از وجودشان به شدت به آن نیاز دارد
بخشی که به خاطر درد زیاد آن کمبود، سالهاست ترجیح میدهند آنرا نبینند.
-
_ در نگاه سخت گیرانه، باورداریم باید همه شرایط برای شروع یک رابطه مهیا شود و بعد ما شروع به رابطه کنیم.
عواملی مثل سلامت روان، شرایط مالی، تشابهات، عدم وجود چالش در رابطه که در اینحالت فرد به صورت سختگیرانه باور دارد تمام اینها باید با درصد بالایی مهیا شود تا بتوان رابطهای را شروع کرد و این خودش از ترسهای درونی ما از وجود مسائل و از بین رفتن رابطه نشأت میگیرد، این نگاه به تاخیر در ایجاد رابطه جدی منجر میشود.
_ در نگاه سهلگیرانه، فرد به واسطه مشکلات شخصیتی تمام مسائل روانشناختی خود و یا دیگری را نادیده میگیرد و تفاوتهای فاحش هویتی و شخصیتی و فاصله طبقاتی و مسائل مالی بغرنج از دیدش پنهان میماند، چرا که ازدواج برای او کارکردی جز خود ازدواج دارد، یعنی قرار است با ازدواج کردن یا به سرعت وارد رابطه شدن ترس یا حفرهای را در درونش که از آن بیخبر است را بپوشاند، این نگاهها ایجاد روابط و شکستهاس متعدد عاطفی منجر میشود.
_ در نگاه واقعبینانه، فرد درعین اینکه از میزان سلامت روانشناختی خود آگاه است و شرایط زندگی خود را واقع بینانه ارزیابی میکند، هم به مشکلاتش آگاه است و تلاش کرده آنها را بهبود ببخشد و هم مشکلات و محدودیتشهایش را انکار نمیکند، و باور دارد که انسانها باهم متفاوتند و قطعا در مواردی باهم دچار مسائل و چالشهایی میشودند، اما به دلیل امنیت درونروانی که دارد باور دارد میتواند هیجاناتش را با طرف مقابل به اشتراک بگذارد، یعنی مثلا باور دارد اگر ناراحیتیاش را از طرف مقابل بیان کند، طرف مقابل او را ترک نمیکند یا از میزان دوست داشتنش کم نمیشود و یا اگر در مواردی دچار ضعف یا اشتباه باشد، طرف مقابل این را به حساب ناارزشمندی او نمیگذارد و فرد باور دارد که حق دارد گاه دچار خطا و اشتباه و نقصهایی باشد، در این نگاه فرددبا باور به اینکه لازم نیست همان رابطه اول رابطه اصلی باشد به خود اجازه تجربه میدهد و این نگاه در نهایت منجر به ایجاد روابطه مستحکم در زمان مناسب میشود.
-
«کسی افسرده و درمانده میشود که روزی همهتوان بودهاست.»
سالها پیش شاندور فرنتزی، روانکاو هم عصر فروید به این موضوع اشاره کرده بود.
زمانی بخش زیادی از انرژی روانی فرد، صرف توانمندی در همه امور میشود که چیزی باید در درون نادیده گرفته شود، چیزی سیاه و تلخ که سالهاست واپس رانده شده است.
ترس از تنهایی فرد را وادار به این کرده که باور کند جز خودش کسی یار او در زندگی نیست، پس باید روی پای خودش بایستد و خودش همه چیز را بسازد.
سالها زیستن در این فضای روانی فرد را دچار این توهم میکند که تمام فرصتها را خودش بوجود آورده و حضور یا عدم حضور در زمان و مکان مناسب را به عنوان فاکتوری تاثیر گذار از دایره آگاهیاش خارج میکند.
حالا هنوز هم آن روند را ادامه دهد و چاه ترس درونی را با دستاوردهای بیرونی پر کند، پس باید دائم مراقب باشد که فرصتها را از دست ندهد، البته مراقب که نه، نگران...!
-
دعوای والدین برای کودک، تنها به معنای دعوا نیست.
بلکه به این معناست که اگر آنها از هم جدا شوند؛
حالا من تنها میمانم...
حالا من باید در نقش ناجی آنها را به هم وصل کنم.
حالا باید یک بار طرف این را بگیرم و به آن یکی پشت کنم و بالعکس.
حالا باید بپذیرم که شاید من خیلی بچه بدی بودهام که آنها باهم دعوا میکنند.
حالا باید کمکم بپذیرم که پدر و مادرم خوباند،
اما عشقی در دنیا وجود ندارد.
حالا باید بپذیرم روابط من در آینده چیزی بهتر از این نخواهد شد.
و...
دعوای بی ملاحظهی والدین در مقابل کودکان
به واسطهی اینکه آنها قرار است مهمترین موضوع عشق،
و امن ترین آدمهای دنیای کودک باشند، کاری با بچهها میکند که از عهدهی هیچ کس دیگر بر نمیآید.