اگر وقت خود را صرف بودن با کسی کنید که
با شما مانند یک گزینه رفتار میکند ؛
آنگاه شانس یافتن کسی که
با شما مانند یک "اولویت" رفتار کند را
از دست خواهید داد .
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر وقت خود را صرف بودن با کسی کنید که
با شما مانند یک گزینه رفتار میکند ؛
آنگاه شانس یافتن کسی که
با شما مانند یک "اولویت" رفتار کند را
از دست خواهید داد .
اغلب فکر می کنیم اینکه به یاد کسی هستیم، منتی است بر گردن آن شخص، غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم این هنر اوست نه ما.
"به یاد ماندنی بودن"
بسیار مهمتر از به یاد بودن است...
- بهومیل هرابال / اندوه زیبا
این متن
برنده جایزه
beautiful life
آلمان شده
مردی
درحال
مرگ بود
وقتیکه
متوجه
مرگش شد
خدا رابا
جعبه ای
دردست دید
خدا :
وقت رفتنه
مرد :
به این زودی؟
من نقشه های
زیادی داشتم
خدا :
متاسفم
ولی وقت
رفتنه
مرد :
درجعبه ات
چی دارید؟
خدا :
متعلقات
تورا
مرد :
متعلقات
من؟
یعنی
همه چیزهای
من ؛
لباسهام
پولهایم و ـ ـ ـ
خدا :
آنهادیگر
مال تو
نیستند
آنهامتعلق به
زمین هستند
مرد :
خاطراتم چی؟
خدا :
آنهامتعلق
به زمان
هستند
مرد :
خانواده و
دوستانم؟
خدا :
نه ،
آنهاموقتی
بودند
مرد :
زن و
بچه هایم؟
خدا :
آنهامتعلق به
قلبت بود
مرد :
پس وسایل
داخل جعبه
حتما
بدنم
هستند؟
خدا :
نه ؛
آن متعلق
به گردوغبار
هستند
مرد :
پس مطمئنا
روحم است؟
خدا :
اشتباه
می کنی
روح تو
متعلق
به من است
مرد بااشک
درچشمهایش
و باترس زیاد
جعبه دردست
خدا راگرفت
و بازکرد ؛
دید خالی
است!
مرد
دل شکسته
گفت :
من هرگز
چیزی نداشتم؟
خدا :
درسته ،
تومالک
هیچ چیز
نبودی!
مرد :
پس من
چی داشتم؟
خدا :
لحظات زندگی
مال توبود ؛
هرلحظه که
زندگی کردی
مال توبود .
زندگی
فقط
لحظه ها
هستند
قدر
لحظه هارا
بدانیم و
لحظه هارا
دوست
داشته
باشیم
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ، ""ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ"" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ """ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ """ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ""ﻣﻐﺰ"" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ
""ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸان "" ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ.......
بهترین جوابها .....
بهترین جواب بدگویی:سکوت
بهترین جواب خشم :صبر
بهترین جواب درد:تحمل
بهترین جواب تنهایی:تلاش
بهترین جواب سختی:توکل
بهترین جواب خوبی:تشکر
بهترین جواب زندگی:قناعت
بهترین جواب شکست:امیدواری....
تقدیم به بهترین ها....
برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی
برخی گمان می کنند با تغییر محل سکونت، آدمهای تازه دور خود جمع کردن، تغییرشغل یا مسافرت می توانند از شرّ مشکلاتشان خلاص شوند
فراموش می کنند که هر جا بروند خودشان را همراه میبرند
نمیتوانیم از آنچه که هستیم فرار کنیم
اگر در شیکاگو افسرده باشیم، در لوس آنجلس هم احساس افسردگی خواهیم کرد .
با تغییر صحنه ممکن است مدتی اوضاع بهتر بنماید. با این حال رفته رفته همان رفتارهای پیشین را در پیش خواهیم گرفت، همان کمبودها همان روحیّه، همان احساسها باز به سراغمان خواهد آمد.
این امر در عشق هم صادق است
به زعم خودمان انتخابمان نادرست بوده است، بنابراین توقّف می کنیم و با کس دیگری همسفر می شویم
روز از نو روزی از نو !
باز هم چندی احساس خوشبختی میکنیم و با کسی دیگر همسفر می شویم
دیری نمیگذرد که در می یابیم هنوز اندر خم همان کوچه اوّلیم، مضطرب , ناخوشبخت و زیاده خواه
دگرگونی ها را باید در درون محقّق کنیم نه در بیرون .
همین است و بس میتوان انتخاب کرد، اما نمیتوان از رنج حاصل از انتخاب در امان ماند.
ژوزفین هارت
برگرفته از کتاب زاده برای عشق
اثر لئو بوسکالیا
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمدست
جمله گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را
معینی کرمانشاهی
باید مادر شوی تا ببینی چطور رحمتت بر غضبت پیشی می گیرد.
مادر باشی، کودکت سرما بخورد، با گلوی ملتهب و سرفه های دلخراش، پایش را بکند در یک کفش که همین الان بستنی می خواهم!
” نه” گفتنت دیدن دارد. زرنگ باشی در همان دیالوگ کوتاه دو حرفی، معنای صلاح و مصلحت را می فهمی....!!!
بستنی که نمی خری، هیچ! یک قاشق شربت اکسپکتورانت هم می ریزی توی حلقش. زهر هلائقی ست برای خودش!
حواست جمع باشد حکمت می آموزی.
امان از آن روزی که دکتر برای دلبندت آمپول تجویز کند، سقف و دیوار درمانگاه ها شاهدند چه مقدمه ها چیده ای، وعده ها داده ای تا کودکت راضی شود روی تخت تزریقات بخوابد و این رنج کوتاه را تحمل کند.
تو باور می کنی؟!…. باور می کنی ارحم الراحمین عالم، بی مقدمه و بدون تمهیدات لازم میان رنج های خُرد و کلان روزگار، رهایت کرده باشد.؟؟؟
من یقین دارم بی تاب است، هی می آید از لایِ درِ نیمه باز دنیا به تو نگاه می کند، دلداری ات می دهد؛
“آرام باش… چیزی نیست… تمام شد. یک کمِ دیگر صبر کنی، از این رنج راحت می شوی، بعدش برایت چنین و چنان می کنم.”
اما سیمرغِ دردناک ترین لحظه مادری، می رسد به وقتی که کودکت در گوشِ مهمان چیزی بگوید و مهمان به او پولی بدهد.
آتش می گیری، با خودت کلنجار می روی، دو دو تا چهار تا می کنی، “من که همه نیازهایش را برطرف می کنم، چرا آبرویم را برد، به غیر، توجه نشان داد".
این ها همه خداشناسی ست، توحید است. کافی ست مادری را تجربه کنی تا برایت ملموس تر شوند.
مردها تشنه روز مرد نیستند!
مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو میگیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟
مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگی، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده، برای شکسته شدن غرورش آمده
همین که تبسم را بر لب زنش ببیند،
همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند،
همین که سربلندی پسرش را ببیند،
همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند،
همین که مادرش با او درد دل کند،
همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند،
همین ها برای مرد کافیست
همین ها مرد را خوشبخت میکند
مرد آمده تا دیگران را خوشبخت کند،
آمده تا شود ستون خانواده،
آمده بسوزد تا روشنایی بخشد،
هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش!
مرد مهرورزی بلد نیست، چون مادر نیست! مرد مهروزی اش را به زبان نمیآورد، نشان میدهد!
بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و رضایت و آرامش خانوده اش هست...