وقت و شرایط مناسب برای ازدواج
سلام دوستان عزیز همدردی
وقت و شرایط مناسب برای ازدواج کردن چند ماهی هست که ذهن من رو مشغول کرده و بهش به نوع های مختلفی در موقیت های مختلفی فکر می کنم
مثلا وقتی توی یه محیط از دوستان و خانواده قرار میگیرم یا صحبت هایی که مادرم و پدرم باهام می کن و تشویق به مزدوج شدن دارن
نمی دونم تا حالا با شخصی که جلوتر از سنش بوده مواجه شدید یا خیر یعنی شخصی مثلا 20 سالش باشه ولی تجربه یه فرد 25 ساله رو داشته باشه
من از اون دسته از افراد هستم که نسبت به سنم در موقع خودش بیشتر جلو بودم
کاری به موارد غلط و یا درست ندارم ، مثلا گرایش به جنس مخالف خیلی زود در من بوده و شروع کردم حدود کلاس دوم راهنمایی ، زمانی که همه دنبال فوتبال و ورزش و کاپ و غیره بودن من علاقه داشتم دوست دختر داشته باشم و توی رابطه های مختلف قرار بگیرم ، یا کار کردن و خیلی زود شروع کردم و از سن 17 و نیم سالگی مشغول کار کردن هستم
یا شیطونی هایی که یه جوان 20 ساله رو به نرمال رو در نظر بگیرید من در سن 16 به بعد انجام میدادم
یا شرایط سخت زندگی رو زمانی تجربه کردم که 2 تا برادر بزرگ تر از خودم دارم و برای هرکدام براشون مشکلاتی داشتن و ترکش های این مورد خانواده رو حدف گرفته بود و من مجبور بودم برای رفع این مشکلات کمک کنم به نوعی شرایط خوب و بد زندگی رو در زمانی که مناسب سنم نبوده تجربه کرده ام
در هر حال میپردازیم به اصل موضوع یعنی وقت و شرایط مناسب برای ازدواج کردن من
از ازدواج کردن می ترسم ، احساس اینها رو دارم که
الف ) می ترسم نتونم از پس هزینه های زندگی بر بیام
ب ) می ترسم نتونم شخص مورد نظر رو درست انتخاب کنم
ج ) می ترسم اون چیزی که توی ذهنم هست همیشه از نظر آرامش زندگی نتوننم بدست بیارم و بسازم
و اما برعکس از اینها خوشم میاد
الف ) دوست دارم شخصی رو دست داشته باشم و بهش ابراز علاقه کنم و برای کانون خانواده خودم هرکاری کنم
ب ) دوست دارم کارهای جدیدی رو انجام بدم و هیجان های جدیدی کسب کنم
ج ) دوست دارم بچه داشته باشم و روند رشد و به تکامل رسیدنش رو مشهاده کنم
این چند مورد بوده که الان تونستم بنویسم
مورد دوست داشتن که مشکل حساب نمیشه و فکر می کنم خوب هم باشه اما مورد ترسم لطفا راهنمایی کنید
لطفا برای ریشه یابی این مورد های ترس راهنمایی و سوال بپرسید تا بتونم بازش کنم
این رو هم در نظر بگیرید من از سال 90 پیش یک روانپزشک می رم که تحت نظر هستم و داروهایی مصرف می کنم تا بتوانم خشم و اضطراب و افسردگی رو کنترل کنم ، بیماری که اسم به خصوصی داشته باشه ندارم و این مراجعه ها همش هول همین موردها بوده اما برادر اولم بیمار دو قطبی هست و مشکلات بسیاری را باهاش داشتیم
اگر سوال یا توضیحالت بیشتری هست در خدمت هستم
خواستم پیش روانشناس و مشاور برم منتها نمی دونستم چجوری باهاشون مطرح کنم موارد رو ، پیش خودم گفتم اگر این موارد برام توسط چند نفر باز بشه و بتونم از زاویه های دیگه ببینم راحت تر باشه نزد مشاور و روانشناس برم و باهاش مشکلم و مطرح کنم
مرسی از توجهتون
موفق و پیروز باشید
