* کمک در مورد یه رابطه پیچیده!!!
سلام
من یه پسر 25 ساله هستم که حدود 5 سال پیش به یکی از بستگان دورمون(خواهر زن داییم) علاقه پیدا کردم. اون حدود 2 سالی از من بزرگتر بود
من صادقانه باهاش صحبت کردم اوایل قبول نکرد و میگفت فاصله سنی ما زیاده. ولی با گذشت زمان و دیدن علاقه صادقانه من قبول کرد
حدود 2 سالی با هم بودیم تا اینکه یه اتفاق احمقانه باعث شد خانوادهامون به رابطه وعلاقه ما پی ببرن و با شتابزدگی و بی فکری تمام ما رو از هم جدا کردن تا جایی که زن داییم به من گفت من یه بچه هستم که نمیتونه آب دماغش رو بالا بکشه حالا چجور جرات کرده نزدیک خواهر من بشه!!!(حتی داییم هم وقتی منو میدید دیگه جواب سلامم رو هم نمیداد!!!) اون روزا بدترین روزای زندگیه من بود. روزای سیاه و تاریکی.....
تصمیم گرفتم فراموش کنم و به همه ثابت کنم یه بچه نیستم
3 ماه بعد من درسم تموم شد و با مدرک لیسانس اومدم نشستم خونه!!!!
یه مقداری پول جور کردم واسه یه کار آزاد و شرکت زدم و به شکر خدا کارم گرفت.
سخت مشغول کار بودم. شنیدم خواهر زن داییم داره ازدواج میکنه. بهم ایمیل زده بود و توش گفته بود علیرغم میل باطنیش و به زور خانواده داره ازدواج میکنه.
واسم سخت بود ولی واسش ارزوی خوشبختی کردم و بهش کفتم امیدوارم تصمیمه درستی گرفته باشی.
خلاصه 6 ماه بعدش عقد کرد و دقیقا 8 ماهه بعدش جدا شد!!!!
تو فامیل همه فکر میکردن آه من گرفتتشون!!!
بعد از اون اتفاقات یه روز که سر کار بودم واسم یه اس ام اس اومد که توش نوشته بود" از اینکه مییبینم اینقدر موفق و خوشبختی خوشحالم"
شمارش غریبه بود. بهش زنگ زدم . خودش بود. تصمیم گرفتم حضوری ببینمش...
و دوباره رابطه ما شروع شد...
خیلی حساستر شده بود استرس داشت خیلی هم تحت نفوذه دوستش شده بود
رابطه ما یه یک سالیه دوباره شروع شده بود تا اینکه این اواخر یه مسافرت با دوستاش رفتن شمال.
وقتی برگشت نظرش کامل عوض شده بود!!! میگفت من دیگه نمیخوام ازدواج کنم و ما به درد هم نمیخوریم و خانواده هامون مخالفن و ......
من براش همه چیو توضیح دادم. گفتم دیگه مثل قبل نیست. گفتم دوسش دارم . گفتم میتونم همه چیو درست کنم...
اما اون شستشوی مغذی شده!!! نمیدون چرا !!!!
ولی واقعا برام سخته بعد از این همه سال اینجور بشه...
خواستم برم با دوستاش صحبت کنم و حسابشونو کف دستشون بزارم اما ترسیدم همین چی خیلی خرابتر از قبل بشه.
من چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
چاره چیه؟؟؟؟؟؟
باید دوباره فراموش کنم؟؟؟؟
این بار دیگه خیلی سخته..........
RE: کمک در مورد یه رابطه پیچیده!!!
سلام
آره يه خورده پيچيده هست.
نمي دونيد چطور مجبورش كردن به ازدواج؟ چرا جدا شده؟ چقدر بعد از جدا شدنش دوباره سمت شما اومد؟ الان دلايلش براي تمام شدن اين رابطه چيه؟
RE: کمک در مورد یه رابطه پیچیده!!!
كسي كه به راحتي اب خوردن نظرش رو درباره مهم ترين تصميم زندگي اش با تغيير نظر اطرافيانش تغيير ميده قطعا دهن بين و گزينه خوبي براي ازدواج نخواهد بود...پس استدلال و منطق براي چيه؟
اين كه نميشه با اصرار خانواده ازدواج كن...بعد 8 ماه به يه دليلي طلاق بگير بعد دوباره يه رابطه رو شروع كن و با يه سفر يكي دو روزه همه چي رو بهم بريز؟؟؟
اومديم و اين دوستان خانم توي زندگي متاهلي شما هم خواستن اعمال نظر كنن اون وقت چي؟؟
RE: کمک در مورد یه رابطه پیچیده!!!
از صحبت های همتون ممنونم
در مورد سوال اول که پرسیدید چرا دفه اول رو خواستم پافشاری نکردم باید بگم من خیلی پافشاری کردم حتی تو روی بزرگترها وایسادم تا اینکه اونو مجبور کردن بره شهر دیگه ای پیش برادرش باشه یه چند مدت و موبایلشم انتقال دادن که من باهاش در تماس نباشم
اوضاع واقعا بد و به قول معروف قاراشمیش بود و در اون شرایط تصمیم گرفتم فراموش کنم.
در مورد ازدواجش باید بگم که اونا فقط عقد کردن تا تحصیلات پسره تموم بشه بعد از عروسی برن خونه بخت!!!!!
گویا پسره فقط به اصرار مادرش که دوست قدیمی و خوانوادگیه اوناس تن به ازدواج داده بوده....
اخه خانواده دختر از نظر مالی وضع خوبی دارن و گویا قرار بوده پدر دختر خونه و زندگی براشون تهیه کنه!!!!
((بعضی وقتا فکر میکنم شاید این اصرارا برای ازدواجش با اون پسره به خاطر من بوده که به کلی از زندگیشون برم کنار!!!))
خلاصه پسره میبینه از خونه و ماشین خبری نیست میزنه زیر همه چی!!!!!
و اما در مورد دختره خودمم فکر میکنم خیلی دهن بین شده!!! شده, چون قبلا اینجور نبود...
دوستاش خیلی روش تاثیر دارن... دوستاشم همه مجردن و کله خراب...
RE: کمک در مورد یه رابطه پیچیده!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gh.sana
كسي كه به راحتي اب خوردن نظرش رو درباره مهم ترين تصميم زندگي اش با تغيير نظر اطرافيانش تغيير ميده قطعا دهن بين و گزينه خوبي براي ازدواج نخواهد بود...پس استدلال و منطق براي چيه؟
اين كه نميشه با اصرار خانواده ازدواج كن...بعد 8 ماه به يه دليلي طلاق بگير بعد دوباره يه رابطه رو شروع كن و با يه سفر يكي دو روزه همه چي رو بهم بريز؟؟؟
اومديم و اين دوستان خانم توي زندگي متاهلي شما هم خواستن اعمال نظر كنن اون وقت چي؟؟
:104::104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Dr.jak
باید دوباره فراموش کنم؟؟؟؟
این بار دیگه خیلی سخته..........
بله ، با توصيفاتي كه كرديد فراموشي بهترين چاره هست.
آره سخته...
اما براي يك زندگي توام با آرامش، تحمل اين ميزان سختي چيز زيادي نيست.
با اراده و پشتكار و تدبيري كه داري تو مستحق يك زندگي آرام و كم تنش هستي. در حاليكه اين رابطه بسيار پرفشار هست.