چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
حيران و سرگردان به دنبال ماءمني براي آرامش مي گردم.
به كدام سو روم كه من در اين ديار چيزي جز تشويش خاطر نمي يابم.
چه كسي هست كه صداي آه مرا بشنود و بداند در دل من چيست ؟
كيست كه وقتي درد دل مرا شنيد,بعد از يك دلسوزي تصنعي,فقط براي چند لحظه بيشتر پيش اين آشفته بماند ؟
همه ...مي روند...مي روند وپشت سرشان را نگاه نمي كنند.
پس همان بهتر كه حبس كنم اين درد را درسينه ي تنگم...وبه كسي نگويم تا شايد حداقل از ملامتهاي سوزنده شان در امان باشم.
آرامش...آرامش كجاست؟
در يك خانه ي زيبا !؟كه در آن بيارامم ولذت ببرم از در و ديوارش؟فخر بفروشم وبگويم بياييد قصر مرا ببينيدوحسرت بخوريد تاكمي حس تفاخرم مرهم ناارامي ام باشد.ناآرامي اي كه از شدت و عمق نيازم است.
آرامش كجاست؟
جايي كه محبوب ترين باشم؟جايي كه مشهورترين باشم؟
نيازم بيش از اين است!سوزش به اين آساني نمي رود!
آرامش كجاست؟
گفتن وخنديدن وبي خيال بودن از همه ي دنيا؟!شاد بودن و اميد بيهوده؟شادي من ,اميد من آنجاست كه آرامش باشد.
كاش اينها به قدرنقطه اي از دردعظيم و وسيعم را مرهم باشد!!!
آه...اين ارامش كجاست؟
آنجا كه خود راموفق ترين يابم؟آن جا كه مرا هنرمند مي نامند؟آنجا كه تمجيد از زيبا صحبت كردنهايم مي كنند؟
انجا كه آوازه ي من مي پيچد و زبانزد عام وخاص مي شوم؟
نه اينها مراسيراب نمي كند...اينها آتش شعله ور سينه ام راسرد نمي كنند.اشك هايم راپايان نمي دهند.
مي گردم و مي گردم...همه جارا ...ازهر دري...ازهر خانه اي... همه ي درها را مي زنم,شايد كسي قدري آرامش در خانه داشته باشد تا در كاسه ي من بريزد !
اما فقط مرا با تعجب نگاه مي كنندومي گويند:"ما خود نيز آرامش مي خواهيم"
گاهي خوشم گاهي ناخوش
گاهي خندان گاهي گريان
من مي خواهم به يك حال باشم.آن قدر درد دلتنگي هايم زياد نباشدكه خاطره ي همه ي خوشي ها را ازذهنم ببرد.
پس چرا آن كساني كه ادعا مي كنندراه آرامش رامي دانند خود آرامش ندارند؟؟؟
چقدر دست و پا زدن سخت است.چه كنم؟بي خيال همه ي دنيا شوم؟به جايي دور بروم كه هيچ كسي نباشد؟ براي به دست آوردن آرامش حيله و نيرنگ كنم؟دزدي كنم؟شايد هم بهتر باشد همه را آزار دهم به جرم اينكه آرامش را از من دريغ كردند .
چرا ...هيچ كس نمي فهمد من چه مي گويم...؟؟؟با اينكه همه درد مرا دارند!!!
ولي گويي هيچ كس حرف ديگري را نمي فهمد!
مي نشينم كنار ديوار كوچه ي تنگ دلتنگي ها ...سر م را روي زانو مي گذارم وتنها ... چشمانم رامي بندم .شايد بخوابم وآرام شوم.اما حتي اگر از شر كابوسها در امان باشم بالاخره خوابم تمام مي شود.خواب هم از من فراري ست.چرا كه من سرشارم از تزلزل ... سرشارم ازتشويش... .
شايد اگر به دور دنيا سفري بروم كسي رابيابم كه به من آرامش دهد .باز...مي گردم به دنبال يك قطره آرامش... همه ي دنيا را...همه ي آدمها را...آري شايد بيابم ...فقط كمي صبر مي خواهد.
ولي دنيا را مي يابم با آدم هايي نا آرام.............
پايم رابه زمين مي كوبم ومي گويم:"لعنت بر اين دنيا"
ديگر توان ندارم.آنقدر دويده ام كه ازنفس افتاده ام.دستم را به ديوار مي گيرم.وبا دست ديگرم كمرم را...اما ديوار هم بي رحم است.
اونمي خواهد تكيه گاه من باشد.
به يكباره خراب مي شود ومي ريزد ومن...با صورت به زمين مي خورم .ناله مي كنم:"اي دنياي ناآرام ... كه مرابه زمين زدي,همه جا دنبالت دويدم ...گاهي به من مي دادي و گاهي...نميدادي
اما در هيچ كدام از دادنها وندادن هايت خبري از آرامش نبود...آه ه ه ...! "
نگاه از نفس افتاده ام ,كمرنگ شده.نمي توانم درست ببينم.همه جا تار است.
.
.
كسي بگويد آرامش كجاست؟؟؟
RE: چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
آرامش در اوست اوست که باید تکیه گاهمان باشد وقتی که او را درک کنی حتما حتما آرامش را پیدا خواهی کرد اما اما حیف که درک او کار من کار تو کار ما نیست او آنقدر بزرگ است که در درک ما جا نمی گیرد.اما می توانیم اگر کل این چشمه در ما جا نمی گیرد سعی کنیم جرعه جرعه از آن بنوشیم .این چشمه آنقدر بزرگ است که برای همه ی ما هم زیاد است.فقط لازم است از کوه بالا بروی و سر چشمه را پیدا کنی.:72:
RE: چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
سلام faezeh
ضمن تشکر به خاطر ایجاد این تاپیک مهم.
موضوع آرامش همیشه در کنار جذابیت ذاتی خود، به همان اندازه نیز مبهم به نظر می رسد. ارتباط پیچیده این مفهوم دوست داشتنی با مفاهیم جامعه شناسی، انسان شناسی، روانشناسی، مذهب و سایر علوم مرتبط در حالیکه به سلیقه های شخصی انسانها نیز مرتبط می شود از آن مسئله ای غامض ساخته است در حالیکه ما آدمها به این آرامش به خاطر سهولت و سیالی آن نیازمندیم.
یادداشت سئوال گونه اما غنی شما در مورد آرامش مشوق من جهت اشاره به چند نکته کلیدی و کاربردی در این باره شد:
بدون شک جستجوی اهداف ثابت و غائی ، نهایت کمال خواهی آدمیت است و چنگ افکندن بر عالی ترین قله انسانیت آرزوی هر انسانی است.
اما بی توجهی به ظرفیت خود، چشم پوشی از مراحل و امکانات مورد نیاز و اغماض نسبت به پله هایی که تا آسمان آمال ما چیده شده اند، منجر به افسردگی ، سرخودرگی و نا امیدی می شود که در نهایت به نا آرامی و رخوت می انجامد
جمله معروفی است که می گوید:« سقف آرزوهای تان را تا جایی بالا ببرید که بتوانید چراغ خواسته هایتان را به آن آویزان کنید.»
به عنوان مثال : در جهت سواد آموزی ، یک کودک در نهایت به دانشگاه رفته و به اخذ مدرک دکتری و استادی می رسد، لیکن این کودک باید بداند در کلاس اول بهتر اینست که از نوشتن آب ، بابا لذت ببرد و توانا شود، بی توجهی به مراحل کار نشان از عدم درک صحیح مراتب رشدی دارد.
وقتی کسی نمی تواند آرامش های کوچک را حس کند مطمئنا لذت آرامش های اساسی تر را نیز نمی تواند ادراک کند، چون اساسا گیرنده هایش دسختوش آفت کم حوصلگی و تعیجیل شده اند.
ما با دیدن بزرگان شاید هوس کنیم بزرگ باشیمَ، اما باید بدانیم کسب معرفت طی بستر زمان و انجام کارهای به ظاهر کوچک و مرتب امکانپذیر است.
آرامش صرفا معطوف به درک یک مسئله انتزاعی و هدف ماورایی در زمان و مکان نامعلوم و نسبت به یک موقعیت نامشخص نیست، مراتب آرامش به موازات فهم مراتب رشدی حاصل می آید. باید یاد بگیریم از پله ها بالا برویم و در هر مرحله و پله ای ، آرامش خاص آن را استدراک کنیم.
اگر بی توجه به ظرفیت ، موقعیت و استعداد خویشتن صرفا سقف ایده آلهایت را بنگری ، محصول افسردگی و سرخوردگی را درو خواهی کرد و هرگز نمی توانید لذت آرامش بخش هر یک از داشته های فعلی ات را حس کنی.
بی انرژی بودن، بی حوصلگی ، انزوا و عدم تکاپو از دیگر تبعات منفی بلند پروازی های حساب نشده شبه عرفانی است.
RE: چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
[align=justify]سلام
برای من آرامش ، همزاد " خود بودن " است .
هر وقت خودم بودم ، خود طبیعی ، خود دست در گردن فطرت انداخته ، آرامم ، و هر وقت خودم نبودم ( که کمترین لحظات بوده در زندگیم ) آرام نبوده ام .
تا اینجا که آمده ام ، را که مرور می کنم ، می بینم برای این که خودم باشم ، حتی مبارزه هم کرده ام ، و چقدر هم نتیجه مبارزه شیرین بوده ، چیزی که مرا از گذشته ام تا کنون راضی ساخته همینه و همین .
هر جا و هر وقت که خودم بوده ام ، روان و راحت و طبیعی ، حتی در اوج سخت ترین مشکلات ، همیشه یه حس خوب و شادی داشته ام که شاید همین باعث امید بوده و با نا امیدی بیگانه ام ساخته ، یا شاید هم امید باعث این بوده ، مگه فرقی هم داره ؟ مهم آرامشه که بوده .
توصیه همیشه من به دوستان و حتی شاگردانم اینه ، که سخت آرامشتون رو حفظ کنید ، و آرامش را با هر چیزی که خلاف شرع و شأن نباشه به دست آورید .
و دیده ام ، تا خودمان نباشیم ، با خدا هم نخواهیم بود ، و راز " من عرف نفسه فقط عرفه ربه " در بیان امام علی ( علیه السلام ) ، شاید همین باشد ، که بشناسید خود را تا خودتان باشید ، اگر خودتان بودید ، حتماً با خدایتان خواهید بود ، و با خدا که شدی ، آرام آرمی .
الا بذکرالله تطمئن القلوب .
اما این خودت بودن چگونه ممکن است ؟؟؟
این هم حکایتی است که تفصیل دارد و می ترسم از این که پر گویی شود ، اگر اینجا از آن سخن برانم .[/align]
RE: چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
سلام به همه ي دوستان خوبم درتالار زيباي همدردي!
سلام به كوثر ,مدير همدردي وفرشته ي مهربان وبسيار ممنون به خاطر راهنمايي هاي به جايتان.
مديز همدردي ! راهنمايي تان واقعا تاثيرگذار ودرست است ومرا متوجه كرد.بله حق با شماست:
"باید یاد بگیریم از پله ها بالا برویم و در هر مرحله و پله ای ، آرامش خاص آن را استدراک کنیم."
"قل من حرم زينت الله..."
به راستي كه تمام نعمت هاي خدا رابايد شاكر بود آرامش نيز يكي از نعمت هايي است كه خداوند مهربان در ميان آفريده هايش به ما عطا كرده.
مثل همسر!مثل هرنعمت ديگري كه بايد از آنها استفاده كردوشكر به جا آورد تا به آرامشي ناب دست يابيم
"وقتی کسی نمی تواند آرامش های کوچک را حس کند مطمئنا لذت آرامش های اساسی تر را نیز نمی تواند ادراک کند، چون اساسا گیرنده هایش دسختوش آفت کم حوصلگی و تعیجیل شده اند."
ممنون كه با بيان روشنتان صحبت مرا واضح تر كرديد.
من قصد دارم اين موضوع را ادامه دهم.خواهشمندم بعد ازاين نيز كلام مرانقد كنيد.من هميشه آرزو داشتم با كساني همراه شوم كه مرا راهنما باشند.به راستي كه همراهي با شما وهمه ي كساني كه خوب راهنمايي مي كنند هديه اي از جانب خداست كه درآن آرامشي شيرين است .خداوندا شكر!
من اين نوشته را از زبان روح نوشته ام .روحي كه مجرد است ونيازش فراتر از نيازهاي مادي است وبا اكتفا به آنها سيراب نمي شود.منظورم اين است كه بايد فراتر از ظواهر به حقيقتي دست يافت تا اين روح عطشناك سيراب شود.بايد ديد محدود را وسيع كرد واين براي همه لازم است وگرنه تمام انبيا واولياء كه خبر از ظرفيت انسان دارند ما را به آن دعوت نمي كردند ! والبته در اين راه پله پله رفتن را نبايد فراموش كرد!
دوست عزيزم شاد درموضوع جنگل گفته اند:" بعد به خورشید فکر کردم، خورشید یک دروغ بزرگ هست، یک مانع که نمی ذاره حقیقت آسمون رو ببینیم و همه برعکسش رو فکر می کنیم، فکر می کنیم خورشید کمکمون می کنه تا همه چیز رو بهتر ببینیم ... اما آیا واقعا همینطوره؟ خورشید عظمت پشت خودش رو پنهان میکنه، خورشید ما رو گول می زنه که با همین زمین و مشغولیات خودمون سرگرم باشیم،"
اين مثال منظور مرا واضح تر مي كند.البته نفس خورشيد بد نيست ونعمتي از خداست واين ديد ما به خورشيد مناسب نيست ,بايد متوجه باشيم پشت آن نيزخبرهايي است.البته خود خورشيد نيز اگر خوب بنگريم نشانه اي است.اگر خوب بنگريم همه چيز اين دنيا نشانه است وحكمتي در بر دارد.(خدا كند اهل عمل باشيم)
باز هم تاكيد مي كنم كه حرف مديرمحترم درمورد پله پله رفتن درست است .
من تا آنجا كه توانسته ام سعي كرده ام بگويم نبايد درگير آرامش هاي كوچك شد بلكه بايد آن را به آرامشي حقيقي متصل كرد.اگرگفته ام آرامش كجاست؟منظورم آن آرامش حقيقي است .كه اگربه آرامشهاي كوچك و زودگذر تكيه كنيم آن روز كه دارايي هايمان (مثل همسر,فرزند,دوست داشته شدن ,سقفي براي زندگي و...)از ما گرفته شود(كه اين حقيقتي اجتناب ناپذير است) درمانده خواهيم شد.
پس آرامش هاي كوچك وقتي ارزش دارند كه زير مجموعه ي آرامش حقيقي باشند.
"ان الذين لايرجون لقائنا ورضوا بالحيات الدنيا واطمانو بها والذين هم عن اياتنا غافلون اولئك ما واهم النار بما كانوا يكسبون"
آنان كه به لقاءما اميد ندارند و به زندگاني دنيا دل خوش شده اند و در آن مطمئن شدند و آرام گرفتند و كساني كه از آيات و نشانه هاي ما غافلند هم اينان عاقبت به خاطر آن چه كسب مي كردند در آتش دوزخ ماءوا گيرند .
RE: چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
خیلی خوبه که بحث مفصلی در مورد خود واقعی بودن (حالا چه در این تایپیک و چه تایپیک های دیگه)داشته باشیم که باور دارم بیشترین پیشرفت رو در راه کمال و ارامش واقعی باعث میشه
RE: چاره ي غم ها : آه...اين آرامش كجاست؟
یا صاحب الزمان:72:
اي بهترين پدر!
اي مهربانتر از مادر!
اي خوب ترين ياور!
دستي به نوازش درآر، گرد غربت از روی فرزندانت بزداي و بوتهاي از گل ياس در دل ما بکار، اي باغبان آفرينش و اي بهترين روزگار.
:305:به امام زمانت پناه ببر! آرامش را تجربه خواهي كرد.