دیشب ،خواب تو آمد پرپر زنان کنار گوشم نشست ، نوجوان بیدار شدم و از پله های مرمر باغ بچکی هایم آمدم .
دوچرخه شبنم آلوده ای ، زنگ زد، پیش پایم ایستاد،( درست مانند همان دوچرخه ای که در کودکی داشتم )
دست بر پشت زین سوار شدم و رکاب زنان بر آسمان بر آمدم و بام های شهر زیر پایم بود.
در کنار پنجره ای گشوده، مکث کردم ، از پشت پنجره رو به ماه ، ترا دیدم ، نشته در گوشه ای از اتاق ،درپیراهن دریا ، من ترا در پیراهن دریا دوست می داشتم .
بر دیوار اتاق ، عکس ها بند نبودند و هر از چند گاه به شکل خنده داری به من نگاه می کردند و دوباره مسخ می شدند. عکس ها را بیاد نمی آورم اما بیادم هست که ترا دوست می داشتم .
در خیابان های پر ازدحام می راندم و دلم عطر تو داشت که می رفتم ، گروه گروه آدم در دو سویم جاری بودند ، و من به تو آغشته ، سرشار از تو، اما کسی نمی دید ، کسی ترا در کنار من ، دست در دست من ، پشت پیشانی من نمی دید ، کسی ترا در وجود من باور نداشت ، که من از ازل ترا دوست می داشتم و عاقبت ، در برف بام تو ، سفید خواهم شد.
ترا دوست می داشتم ، این صلای هستی من بود، و در خواب التماس کردم که دربیداری هم بیاد من بیایی ، درست به همان شگل که ترا من دوست می داشتم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)