به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    راه و رسم عاشقی....



    یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد ...
    می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد،
    هر آنچه گفتم را باور کرد
    و هر بهانه ای آوردم را پذیرفت،
    هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.


    اما من!

    هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم، اما نپذیرفتم،
    چشم هایم را بستم تا او را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدایش را نشنوم،
    من از خدا گریختم بی خبر از آن که او با من و در من بود.
    می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواست بسازم
    نه آن گونه که خدا می خواست،...
    به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت مدفون شدم،
    من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم،
    اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد،
    دانستم که نابودی ام حتمی است، با شرمندگی فریاد زدم:




    "خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی،
    با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم،
    خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست"،

    در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد
    و مرا پذیرفت، نمی دانم چگونه اما
    در کمترین مدت خدا نجاتم داد،
    او مرا از زیر آوار زندگی بیرون آورد و به من دوباره احساس آرامش بخشید،
    گفتم: "خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم"،

    خدا گفت: "هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم"،
    گفتم: "خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم"،
    سپس بی آنکه نظر او را بپرسم
    به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم،
    اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم
    و او نیز فوری برایم مهیا می نمود، از درون خوشحال نبودم،
    نمی توانستم هم عاشق خدا باشم و هم به او بی توجه،
    از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام
    از خدا نظر بخواهم، زیرا سلیقه اش را نمی پسندیدم،...
    با خود گفتم: "اگر من پشت به خدا کار کنم
    و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند
    و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم"،
    پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم،
    در حین کار اگر چیزی لازم داشتم
    از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست می کردم،
    عده ای که خدا را می دیدند
    با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود،
    نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند،
    اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند
    تا آنها نیز بهره ای ببرند،
    در پایان کار نیز همان هایی که به کمکم آمده بودند
    از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند،
    همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند
    و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم،
    آنها به سرعت از من گریختند...
    همان طور که من از خدا گریختم،
    هر چه فریاد زدم، صدایم را نشنیدند،
    همان طور که من صدای خدا را نشنیدم،
    من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم،
    قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود،
    گفتم:
    "خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند، انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم."

    خدا گفت: "تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی،
    از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند"،

    گفتم: "مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و
    سزاوار این تنبیه هستم،
    اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی
    هر چه گویی همان کنم،
    دیگر تو را فراموش نخواهم کرد"،
    و خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد،
    نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم
    و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
    گفتم: "خدای عزیزم، بگو چگونه محبت تو را جبران نمایم؟"،

    و خدا پاسخ داد: "هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن
    و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم"،

    پرسیدم: "چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم؟"،
    گفت: "اگر مرا باور کنی، خودت را باور می کنی، و اگر عشقم را بپذیری،
    وجودت آکنده از عشق می شود،
    آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آن هستی، می رسی و
    دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیندازی،
    چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی، زیرا تو و من یکی می شویم،
    بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم
    و بی نیاز از هر چیز، اگر عشقم را بپذیری تو نیز نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز خواهی شد.."

  2. 11 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (یکشنبه 28 اسفند 90)

  3. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,010 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....

    احسنت

    خیلی زیبا بود .

    اگر خود را و زندگی خود را مرور کنیم ، فراون از این ماجراهای بین خود و خدا داریم .

    آری اگر خدا را باور کنیم خود را باور کرده ایم و اگر عشقش را بپذیریم ، آرامش و بی نیازی نصیب خواهیم برد

  4. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (شنبه 23 آبان 88)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....

    <embed src="http://sara.malakut.org/archives/Setar-Piano-Sam.swf" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflash player" type="application/x-shockwave-flash" width="0" height="0" quality="High">





    روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد
    شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ
    کوچک پیله را تماشا کرد
    آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر
    نمی تواند به تلاش ادامه دهد
    آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی پیله را گشاد کرد
    پروانه براحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند
    آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
    او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند
    اما چنین نشد
    در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با
    بال هایش پرواز کند
    آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از
    سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود
    تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او
    امکان پرواز دارد




    گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم اگر خدا مقرر می کرد بدون
    هیچ مشکلی زندگی کنیم
    فلج می شدیم به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هر گز
    نمی توانستیم پرواز کنیم
    من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم
    من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد
    من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو دادتا کار کنم
    من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد تا آن ها را از میان بردارم
    من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند
    من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم
    من به آنچه خواستم نرسیدم اما آنچه نیاز داشتم به من داده شد

    نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی برا آنها غلبه کنی



  6. 4 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (چهارشنبه 04 آذر 88)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....

    امروز درگذشت کسی که هزار سال زیسته بود






    دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
    داد زد و بد و بیراه گفت .

    خدا سکوت کرد.
    آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت .
    خدا سکوت کرد.
    به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت وسجاده دور انداخت.
    خدا سکوت کرد.
    دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد .
    خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد وبیراه و جار وجنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.
    لابه لای هق هقش گفت: اما یک روز ... با یک روز چه کار میتوان کرد...
    خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را درنمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید.
    و آن گاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و
    گفت: حالا برو و زندگی کن.
    او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند. می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد...
    بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.
    آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند ...... او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما ...اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند، امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود.



  8. 4 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (چهارشنبه 04 آذر 88)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....




    " من نجواهایم را با تو دوست دارم "




    خالقا

    با تو کمبودها و دلتنگی هایم را روی گلبرگ های خیس یاس رها کردم تا زمین آنها را در آغوش بگیرد و به اعماق ببرد تا دیگر احساس نشود .

    با تو تمامی نداشته هایی که آرزوی داشتنشان یک لحظه رهایم نمی کرد روی بال پرنده های مهاجر گذاشتم تا با کوچشان آنها را به سرزمین دیگر ببرند .

    با تو همه بی وفایی های روزگار را روی شن های ساحل نوشتم تا موج های دریا آنها را بشوید و پاک کند .

    با تو من باغبان مزرعه مهربانی شده ام و پاشیدن بذر محبت بهترین سرگرمی ام شده است . دیگر در فریادهایم بغض نیست ، خنده لب هایم به تلخی نمی شیند و دیگر حسرتی در عمق نگاهم دیده نمی شود .

    دیگر خبری از نگاه های سرزنش آمیز عقل به دل نیست وقتی لرزشش به خاطر نگاه توست .

    ناخدای کشتی من خوب پیش می رود حتی اگر دریا توفانی شود گویی کشتی وجودم در لنگر است .

    خدایا تو گل قلبم هستی ، با تو قدرت پرواز به بیکرانه ها دارم ، با تو عاشق زیستنم ، عاشق لبخند زدن ، به افق رفتن و آسمانی شدنم .

    چراغ کلبه دلم همیشه با وجود تو روشن است . با تو برچسب بطلان زدن بر نظریه های پوچ ناامیدی را خوب بلدم .

    دیگر منتظر سکوت شب ها نیستم با تو هر لحظه در آرامشم . دیگر وقتی نگاه های مظلومانه ام را به آرزوهای دور خیره می کنم بی اراده نمی بارم چون امید به تو لحظاتم را سبز کرده است .

    دیگر واژه های نا ممکن ، محال ، شاید و کاش نشانی ذهن مرا از یاد برده اند .

    با تو تنها ذهن من واژه خواستن را به حافظه اش می سپارد . نگاه خالصانه و ثابت را تا ابد تقدیمم کن ولطف بیکرانت را نثارم .

    من با تو تلاطم عشق را در مردمک چشمانم می پذیرم و هر لحظه نیک شدنم را آرزویی رو به تحقق طلب می کنم .


    من نجواهایم را با تو دوست دارم .


  10. 7 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (سه شنبه 26 آبان 88)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....





    از خداوند خواستم
    از خداوند خواستم درد را از من بگیرد .

    خداوند گفت نه!
    وظیفه ی من نیست دردت را از بین ببرم ، تو خودت باید دردها را رها کنی.

    از خداوند خواستم فرزند معلول مرا شفا بخشد .
    خداوند گفت نه !
    روح فرزندت سالم است ، جسم هم که موقتی است .


    از خداوند خواستم به من بردباری عطا کند .
    خداوند گفت نه !
    بردباری حاصل فرعی آزمایشات سخت است . اعطایی نیست ، بلکه باید آن را به دست آوری .

    از خداوند خواستم به من خوشبختی بدهد .
    خداوند گفت نه !
    خوشبختی در دست خودتان است ، من به شما برکت می دهم .

    از خداوند خواستم رنج را از من بگیرد .
    خداوند گفت نه !
    رنج شما را از جاذبه های دنیا دور می کند ، و به من نزدیک .

    از خداوند خواستم روحم را تعالی بخشد .
    خداوند گفت نه !
    شما باید خودتان رشد کنید ، و من به شما شکل می بخشم تا بارور شوید .


    از خداوند خواستم همه ی چیزهایی را که موجب لذت بخش بودن زندگی میشود ، به من بدهد .
    خداوند گفت نه !
    به شما زندگی می دهم ، تا از همه چیز لذت ببرید .


    از خداوند خواستم به من کمک کند دیگران را همان قدر دوست داشته باشم که او مرا دوست دارد .
    خداوند مکثی کرد... و گفت سر انجام سر عقل آمدی !!

    پس از اینرو از خداوند خواستم برایم دوستانی بفرستد
    او شما را فرستاد .


  12. 5 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (چهارشنبه 04 آذر 88)

  13. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....

    هر جا که باشی میتونی صدای پای عشق رو بشنوی

    باید بری رو موجش ، قد تاپ تاپ قلبت

    اونوقت ، اگه بتونی تیکه های قلبها رو بهم بچسبونی میتونی آخر عشق رو هم ببینی .

    میدونم اگه به اندازه ی لحظه ای تو هر قلبی زندگی کنم میتونم عاشق ترین عاشق دنیا بشم

    به فرشته ها بگو که درها رو باز کنن

    فرشته هایی که تو قلبها زندگی میکنن

    فرشته ی تو

    فرشته ی او

    فرشته های ساکن تمام قلبهای دنیا ......

    من می خوام عاشق ترین عاشق دنیا بشم

    عاشق همه ی مردم دنیا .........

  14. 6 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (چهارشنبه 04 آذر 88)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 91 [ 21:04]
    تاریخ عضویت
    1387-10-14
    نوشته ها
    768
    امتیاز
    18,761
    سطح
    86
    Points: 18,761, Level: 86
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 2,462 در 461 پست

    Rep Power
    92
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....

    سلام ضمن تشكر از خانم بارن 68 به خاطر مطالب زيباشون اين لينك را هم اگر مشاهده كنيد خالي از لطف نيست.
    http://www.hamdardi.net/thread-6247-post-65764.html#pid65764

  16. کاربر روبرو از پست مفید آرمان 26 تشکرکرده است .

    آرمان 26 (سه شنبه 26 آبان 88)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....




    آرزو



    یکهو همانند شبحی رو به رویم نشست و به چشمانم خیره شد.نه،اصلا توقع نداشتم

    ولی با این حال،او مثل همیشه من را با آمدنش غافل گیر کرد با چشمان خیسش مرا صدا می زد که رهایش نکنم،

    تنهایش نگذارم، نروم

    ای وای اصلا متوجه نبودم آره واقعا نفهمیدم کی و چی شد که فراموشش کردم، رهایش کردم. او را...آرزویم را. آها!

    حالا یادم آمد ازهمان روزی که دیگه خوشحال نبودم آره درست همان روزی که خودم را فراموش کردم و تابع حرف

    های نادرست ودرست آدم ها شدم.درست در همان لحظه بود که فراموشش کردم. آری آرزویم را قسمتی از وجودم

    را فراموش کردم.پروردگار مهربان، برای بی تهایتمین بار ممنونم که آرزوی مقدسم را بار دیگر در میان این آرزوهای

    دروغین رنگارنگ به جلوی چشمان گم شده ام آوردی. ممنون، دوباره برگشتم. آره با آرزویم دوباره خودم شدم با

    آرزوی رسیدن به خدایی که همیشه فراموش و دوباره به یادش می آورم.


  18. 6 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (چهارشنبه 04 آذر 88)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: راه و رسم عاشقی....




    و چنین است عشق


    عشق من به تو زاییده نگاهی خام یا لبخندی زیبا نبوده است. نه به کلامی دل فریب و نه به غمزه ای جانسوز گرفتار

    نشدم. نه طره مویی دیدم نه خم ابرویی. نه به رنگی فریفته شدم و نه به لعابی.

    محبتی بین ما قرار گرفت شورانگیز که در همه حال تو را همتای روح خود دانستم و تو را جستم و آرزوی دیدارت را در

    سر پروراندم و تو را آیینه عشق خود دانستم و خود را نشانی از عشق تو. با شوق عشق تو پرواز کردم و با آرامش

    رؤیایی خیال روی تو قرار یافتم. نه هوس در سر پروراندم و نه حتی در پاسخ عشق به تو، عشق تو را طلب کردم.

    همیشه از عشق تو برجی با شکوه بنا کردم و تو را در اوج آن نشاندم و خود با شه پری از مهر گرداگرد آسمان عشق

    تو پرواز کردم و چون چشم باز می کردم تو را می دیدم و چون مژه فرو می بستم نیز تو را می دیدم. تو همه بیداری و

    رؤیای من شدی.

    از آن زمان که تو را محبوب جان خود یافتم و حال که در گذر از سال های دور و نزدیک عاشقی، هم چون همیشه با

    یاد عشق تو آرام می یابم، جز عشق تو در سر هیچ ندارم و دشت آرزویم را جز تو غزالی و اوج جان مرا جز تو عقابی

    نیست.


  20. 5 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (پنجشنبه 05 آذر 88)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.