به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 61
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    مسئله دقیقا این است که با تو جه به شرایط روحی که داشتم و در موقعیتی که بودم ، درک نشدم و مضاف بر اینکه درک نشدم. از چندین جهت آسیب هم به من وارد شده .

    تا به امروز نتوانسته ام به مسئله مرگ پدرم فکر کنم و سرم را روی شانه ی کسی بگذارم و از دلتنگی هایم بگویم . مطلبی در همین مورد" مرگ و داغ عزیزان "در همین تالار خواندم . هم خنده ام گرفت و هم گریه ام گرفت . اما بیشتر به ریش نداشته خودم خندیدم !

    احساس می کنم آنچنان مرا سرگرم مسائل مختلف مسخره کردند که حق دلتنگی هم از من سلب شد. من حق داشتم به عنوان دختر او بفهمم چه اتفاقی افتاد و...

    چقدرنیاز داشتم درک شوم . فقط برای یک دقیقه همان برای من کافی بود . همان یک دقیقه به من جان می داد و توان دوباره . اما همان یک دقیقه از من دریغ شد .

    اما نکته بعدی اینکه من سعی کردم به خودم فرصت بدهم تا مسائل را همانگونه که بود درک کنم وبفهمم و بعد هم فراموش کنم و سعی کنم ریشه ی بی اعتمادی را خشک کنم اما اعمال بعدی او نگذاشت و.....

    بعداز اینکه نظر سایر دوستان از جمله babay , آقای مدیر را گرفتم وارد پارت های بعدی می شوم .
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    دوست خوبم روزاي سختي رو پشت سر گذاشتي.....از احساس ناراحتي وغمت براي از دست دادن پدرت..با همسرت دردو دل كردي؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط گفتار نیک


    بعداز اینکه نظر سایر دوستان از جمله babay , آقای مدیر را گرفتم وارد پارت های بعدی می شوم .
    اگه اينطوره ما هم بي صبرانه منتظر جواب اقاي مدير و baby هستيم

  3. کاربر روبرو از پست مفید parnian1 تشکرکرده است .

    parnian1 (چهارشنبه 13 آبان 88)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    نقل قول نوشته اصلی توسط گفتار نیک


    اما بعد از آن روز بارها همسرم به پدرم توهین کرد و با استفاده از الفاظ رکیک از ایشان یاد کردند و من در یک مجادله این مسئله را عنوان کردم .
    همسرم توضیح داد: شوخی های من با ....( اسم آن خانم ) بعد از فوت پدر مرحوم تو شاید درست نبود و....

    این جمله حال مرا دگرگون کرد و با پوزخند گفتم : حالا پدرم مرحوم شد ؟! چه مودب ؟! چه فهیم ؟! چطور آن روز که تصویر شخصیت و ماهیت خود و...( فلانی) را به من نشان دادید متوجه مرحوم شدن پدرم نبودید ؟! چطور آن روز متوجه نبودید که حرمت خانه اش را نگه دارید ؟! اگر پدرم زنده بود جرات و جسارت داشتید چنین رفتاری در خانه اش از خود نشان دهید ؟! چرا جایگاه خودتان را درک نکردید . آن حرفهای رکیک ! و امروز حفظ احترام پدر مرحوم من ؟!جوک تعریف نکنید که شرایط روحی شنیدن جوک ندارم .


    با توجه به متن بالا و اتفاقاتی که ا فتاده . شمااگر جای من بودید از احساس ناراحتی و غم خود با این فرد صحبت می کردید ؟! و این فرد را اساسا قابل اعتماد برای درک کردن تشخیص می دادید حتی اگر عنوان همسری را یدک بکشد . خیر این کار را نکردم . چرا که ایشان بنا به دلائل بیشمار اساسا روابط و عواطف انسانها را آن طور که باید درک کنند . درک نمی کنند و دچار خطاهای بسیار است .

    شاید حتی اگر این اتفاقات نمی افتاد امروز اینقدر نسبت به مرگ پدرم حساس نمی شدم . چرا که من پذیرش خوبی از مرگ پدر در مراحل آغازین ماجرا داشتم .
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 21 فروردین 89 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1388-8-11
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    2,887
    سطح
    32
    Points: 2,887, Level: 32
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 39 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    گفتار نیک عزیز
    کاملا حق با شماست ؛ اما متاسفانه بعضی از آقایون در بغرنج ترین شرایطشون ( از نظر خودشون ) اونجایی که در تنگنای لفظی قرار میگیرند دست به دامن فحشها و بد و بیراه با خانواده همسرشون می شن و سعی میکنن به ذکر این الفاظ مثلا عقده گشایی کرده باشن و ته دلشون بگن به به دلم خنک شد .. اما افسوس که نمیدانند تنها با این حرفها شخصیت خود را پیش خود و حتی همسرشون کوچیک کردند و پرده احترام و دریدن ...
    به نظر من در چنین شرایطی خالی کردن صحنه که بعضا به درازا و به جاهای بدتر کشیده خواهد شد .. بهترین کار ممکنه است .

  6. کاربر روبرو از پست مفید سولی تشکرکرده است .

    سولی (چهارشنبه 13 آبان 88)

  7. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1388-5-23
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    3,209
    سطح
    35
    Points: 3,209, Level: 35
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    345

    تشکرشده 339 در 159 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    گفتار نیک عزیز من فک می کنم اگه تمام اون چند بخشی که مد نظرت است را در پند پست پشت سر هم بنویسی دوستان با دانستن کل ماجرا راحت تر می توانند راهنمایی کنند

  8. 2 کاربر از پست مفید اتنا تشکرکرده اند .

    اتنا (جمعه 15 آبان 88)

  9. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    درسته.....حق با اتناس اگه بيشتر بدونيم بهتر ميتونيم كمك كنيم...... ايشالا همه چي درست ميشه نگران نباش....

  10. کاربر روبرو از پست مفید parnian1 تشکرکرده است .

    parnian1 (پنجشنبه 14 آبان 88)

  11. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    این داستان سر دراز دارد. عجله نکنید . صبر و تفکیک مسائل از یکدیگر می تواند به انسجام افکار و عملکرد ها کمک کند .

    من با یک صورت مسئله مشخص رو به رو نیستم . بلکه با چند مسئله مواجهم که اتفاقا مباحثش هیچ ربطی به هم ندارد به غیر از دخیل بودن افراد در رابطه .

    اجازه بدهید به همین شیوه جلو برویم و انسجام موجود مختل نشود .

    من نگران نیستم .به خودم و توانایی هایم اعتماد کامل دارم و از اتفاقات پیش آمده و آنچه پیش خواهد آمد نمی ترسم . چرا که خودم را کاملا برای هر اتفاقی آماده کرده ام و به لحاظ شخصیتی از هیچ شکستی نمی ترسم و باور دارم هر شکست زمینه ای برای رشد کردن و گام برداشتن صحیح است اما فعلا و در حال حاضر احساسات سالم ندارم . این بی اعتمادی مخرب است

    اما همسرم شکسته شده است او این اعتماد به نفس را ندارد دنیا را تاریک می بیند و سیاه و ......
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  12. کاربر روبرو از پست مفید گفتار نیک تشکرکرده است .

    گفتار نیک (پنجشنبه 14 آبان 88)

  13. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 تیر 89 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1387-1-14
    نوشته ها
    140
    امتیاز
    4,643
    سطح
    43
    Points: 4,643, Level: 43
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 107
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    دوست عزیز
    احساس شما بعد از دیدن آن صحنه از نظر من کاملا قابل درک است. و موضعی که گرفتید و توانمندی تان در کنترل خشمتان بسیار قدرتمندانه بود.

    نقل قول نوشته اصلی توسط گفتار نیک
    اما نکته بعدی اینکه من سعی کردم به خودم فرصت بدهم تا مسائل را همانگونه که بود درک کنم وبفهمم و بعد هم فراموش کنم و سعی کنم ریشه ی بی اعتمادی را خشک کنم اما اعمال بعدی او نگذاشت و.....
    ولیکن این اعمال بعدی روشن کننده قضیه است. و تا این قضیه روشن نشود، بنظر من کسی نمی تواند جواب دقیقی بدهد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط گفتار نیک
    میزان زیادی شناخت و بی اعتمادی نسبت به زنی که تصمیم داشتم بنا به دلائلی تا آخر عمرم از وی حمایت کنم و همسر خودم که با توجه به جایگاه اجتماعی و خانوادگی گند بدی زده بود .
    این جمله را که گفتی، می خواستم بگویم شاید همسرت مخصوصا گذاشته که شما آن وضعیت را ببینید که درخواست قطع رابطه از جانب شما باشد. شاید به هر دلیلی همسرتان دوست نداشته که شما حامی آن زن باشید.

    اما همه چیز به این "اعمال بعدی" باز می گردد.
    [/quote]در هر صورت به عقیده من بهتر است خیلی قاطع و صریح از همسرتان بخواهید که با آن زن قطع رابطه کامل کند.

  14. کاربر روبرو از پست مفید hemayat تشکرکرده است .

    hemayat (چهارشنبه 13 آبان 88)

  15. #19
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,433
    امتیاز
    287,788
    سطح
    100
    Points: 287,788, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,603

    تشکرشده 37,102 در 7,012 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    سلام
    متاثر شدن ما نسبت به مسائل و مشکلات عاطفی که در رابطه ما اتفاق می افتاده بسیار طبیعی هست و نباید سعی کنیم انکار کنیم.
    این طبیعی هست که برای شما همسرتان و روابط او مهم باشد، و اینکه به هر دلیلی او مرزها را رعایت نکرده موجب تکدر خاطر شما می شود.
    پس می شود تا حدودی شما را درک کرد. و این باید بسیار سنگین باشد. مخصوصا با توجه به شرایطی که با فوت پدر عزیزتان با آن دست به گریبان بودید.

    البته تا وقتی که ما تحت فشار وارده هستیم و احساسمون آسیب دیده شاید نتوانیم کار زیادی از نظر حل منطقی اینگونه مسائل بکنیم. و زمان و فاصله گرفتن از آن مشکل آسیب رسان ما را برای اداره آن بیشتر کمک می کند.

    درک شما از آسیب های احتمالی که ممکن است یک آقا از نظر جنسی به خودش بزند قابل ستایش هست و مدیریتی که در این مورد به آن اشاره کردید یکی از نقاط قوت و مهم شماست که باید قدرش را بدانید.

    در کل با تجزیه و تحلیل و آنالیزی که نسبت به مشکلاتان پیش می روید ، بنده به قدرت شما در حل مسائلتون خوشبین هستم.

  16. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (جمعه 15 آبان 88)

  17. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 88 [ 10:52]
    تاریخ عضویت
    1388-7-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    4,027
    سطح
    40
    Points: 4,027, Level: 40
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    395

    تشکرشده 400 در 127 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد

    بیش از آنچه که همسرم سعی داشته باشد من آن تصویر را ببینم آن خانم سعی داشت نمایش بدهد.

    و مسئله حمایت من از آن خانم دلائلی داشت که کاملا قابل فهم بود و من به لحاظ شخصیتی از این موارد بسیار در اطراف خود دارم و این یک روحیه ی شناخته شده است . چیز جدیدی نبود که همسرم بخواهد روی آن اعتراض کند .

    و اساسا اعتراضی نبود حتی همسرم قرار بود برای این خانم کارهایی انجام بدهد و کمک هایی به ایشان بکند که من مانع ایشان شد م .

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی


    درک شما از آسیب های احتمالی که ممکن است یک آقا از نظر جنسی به خودش بزند قابل ستایش هست و مدیریتی که در این مورد به آن اشاره کردید یکی از نقاط قوت و مهم شماست که باید قدرش را بدانید.
    من او را درک می کنم اما به واقع او مرد سر سخت و لجبازی است .بسیار ناامید و شکننده است و دنیا را تیره و تار می بیند و اگر در کنارش نباشم و او را مدیریت روحی و روانی نکنم روح و روانش آسیب بیشتری می بیند .

    من باید همیشه یک فرد خندان و پر توان جلوی آینه باشم تا تصویر درون آینه به من لبخند بزند و در غیر اینصورت به هر دلیلی که من غمگین و اندوهگین باشم تصویر درون آینه همان تصویر غم و اندوه را نشان می دهد و حتی به مراتب بدتر .

    اما مسئله این است که من خسته ام و من هم مثل او دلشکسته و دلگیر هستم . ( هر چند سعی داشتیم محترمانه با هم دعوا کنیم اما چند بار از دستمان در رفت و هر دو حرفهای خیلی بدی به هم زده ایم که برای هر دو طرف بسیار سنگین بود .)

    او فرد مسئله مداری است و قبل تر پزشکانش به من گفته بودند نباید اجازه دهم مسئله مداری وی به هیجان مداری تبدیل شود . ولی من در حال حاضر کنترلی بر اوضاع ندارم .


    من میدانم تا حد زیادی به نتیجه نرسیدن صحبتهایمان در این مدت حاصل فشاری جنسی است که به روح و روان او به شکل مضاعف وارد می شود و دست به قهر می زند و.... می دانم که آرامش روان و اعصاب او و حتی عدم پذیرش خظاهایش تا حد زیادی به این مسئله مربوط است .

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    در کل با تجزیه و تحلیل و آنالیزی که نسبت به مشکلاتان پیش می روید ، بنده به قدرت شما در حل مسائلتون خوشبین هستم.
    از شما تشکر می کنم قدری اعتماد به نفس از دست رفته ام را باز یافتم .

    اما به واقع من به همسرم اعتماد ندارم .

    همسر من از قضا با همین نوع از تجزیه و تحلیلهای من مشگل دارد و در شرایط بحران بارها اعلام کرده که من او را موش ازمایشگاهی فرض کرده ام و با من مبارزه خواهد کرد و ثابت خواهد کرد که موش آزمایشگاهی تجزیه و تحلیل های من نیست . :D
    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
    ( دکتر علی شریعتی )

  18. 2 کاربر از پست مفید گفتار نیک تشکرکرده اند .

    گفتار نیک (جمعه 15 آبان 88)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.