<tr>
<td background="http://www.hamdardi.net/imgup/16936/1256219908_16936_d5a1e6d523.jpg" colspan="2" align="center" bordercolor="#B50329" style="border: 2px groove #800000; padding: 4px; ">
<embed src="http://aryaclick.net/music/instrumental/SAD/01.mp3" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflash player" type="application/x-shockwave-flash" width="0" height="0" quality="High
آن وقت که آسمان جامه شب می پوشد ،
نجوای بیقراری دل آغاز می گیرد.
می گوید :
آنوقت که همه مست از نوشانوش قدح درد پوش خوابند
و تکیه برآرامش سکوت داشته ودل به نگهبانی ستارگان سپرده اند ؛
قراری داریم با اشتیاق فراموش نکنی که منتظرم،
من هر شبانگاه این ندا را می شنوم و لحظه ها را با دیده صبر می شمارم ،
افسوس که اغلب اهالی شب فرصتم را می ربایند ،
و من ،
در حسرت شبی دگرتا وعده به جا آید ،
آخر طعم این قرارهای عاشقانه را چشیده ام ،
در لحظاتی که من و دل
سر بر شانه هم گوش می سپاریم به حکایتهای هزار ویک شب اشتیاق ،
و او رازها از پس پنهانها برما می گشاید
و ما را بر بال خیال نشانده و به دیار عشق رهسپار می کند ،
و در پس پرده ای از حریر نرم سکوت و تماشا ، نهانمان می دارد ،
تا رهزن ره هشیاری دلربایی نکند .
آه که چه ها ست در سرزمین عشق ،
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
در این لحظات ، دیده خیره و جان مدهوش در تماشای جمال مهر.
چه گویم که آنجا بی خود از خود ، من و دل ،
زبان گفتگو را قفل بی زبانی می بندند ،
نه گفتنی ای هست و نه گفته ای ،
خیره می مانی از آنچه می بینی !
و نرم نرمک اشک سرای دل را مهیای عروج عشق می کند .
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
و چو به خود می آیم ...
خود را افتاده در آغوش نرم آرامش و لطافت سبز پرواز می بینم
و روز با حدیثی نو از دلدادگی آغاز می گیرد
و می رود تا فرصتی دیگر و قراری بعد .
باآنچه دل در این قرارها می بیند ،
عجیب نیست که او را به بیقراری کشانده ....
و هر دم در گوش من زمزمه می کند که فراموش نکن !!
و تو !
اگر یک سفر دلت را به اشتیاق بسپاری که به دیار عشق برد تا راز بر او بخوانند ،
او مرکبت خواهد شد وقتی که پایت لنگ غرور است ،
هوشیاری می بخشدت وقتی گوش هوشت را غفلت به گلگشت جلوه ها برده است ،
و تفسیر می کند نقش خیال عاشقانه ات را ، آنجا که در پس هوس بی ترجمان مانده ای ،
و عاقبت ، راهیت می کند به سوی کاخ وصالی جاودانه ،
همانجا که ترا به تخت بخت هستی می نشانند .
باز امشب دل قراری دیگر بسته ......
</tr>
</div>
علاقه مندی ها (Bookmarks)