به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    عشق و دیوانگی

    سلام

    عشق و ديوانگی

    در زمانهاي قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين باز نشده بود و فضيلتها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند...
    ذكاوت گفت: بياييد بازي كنيم مثل قايم باشك!
    ديوانگي فرياد زد:آره قبوله من چشم ميذارم!
    چون كسي نمي خواست دنبال ديوانگي بگرده همه قبول كردند.
    ديوانگي چشم هايش را بست و شروع به شمردن كرد:يك ... دو ... سه ...
    همه به دنبال جايي بودند تا قايم شوند.
    نظافت خودش را به شاخه ها آويزان كرد. خيانت داخل انبوهي از زباله ها مخفي شد.
    اصالت به ميان ابر ها رفت و هوس به مركز زمين به راه افتاد
    دروغ كه مي گفت به اعماق كوير خواهد رفت به اعماق دريا رفت!
    طعم داخل يك سيب سرخ قرار گرفت.
    حسادت هم رفت داخل يك چاه عميق.
    آرام آرام همه قايم شدند و ديوانگي همچنان ميشمرد : هفتاد و سه.... هفتاد و چهار !
    اما عشق هنوز معطل بود و نمي دانست به كجا برود. تعجبي هم ندارد
    قايم كردن عشق خيلي سخت است. ديوانگي داشت به 100 نزديك ميشد كه عشق رفت
    وسط يك دسته گل رز و آرام نشست. ديوانگي فرياد زد دارم ميام...
    همان اول كار تنبلي را ديد. تنبلي اصلا تلاش نكرده بود تا قايم شود!
    بعد هم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيد اما از عشق خبري نبود.
    ديوانگي ديگه خسته شده بود كه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت:
    عشق در آن سوي گل رز مخفي شده است.
    ديوانگي با هيجان زيادي يك شاخه گل از درخت كند و آن را با تمام قدرت به داخل
    گلهاي رز فرو كرد.

    صداي ناله اي بلند شد. عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد دستهايش را جلوي صورتش
    گرفته بود و از بين انگشتانش خون مي ريخت.
    شاخه درخت چشمان عشق را كور كرده بود. ديوانگي كه خيلي ترسيده بود با شرمندگي گفت:
    حالا من چكار كنم ؟ چگونه مي توانم جبران كنم؟
    عشق جواب داد : مهم نيست دوست من تو ديگه نميتوني كاري كني فقط ازت خواهش ميكنم
    از اين به بعد يار من باشي.
    همه جا همراهم باش تا راه را گم نكنم. و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگي همراه
    يكديگر به احساس تمام آدمهاي عاشق سرك مي كشيدند.

  2. 2 کاربر از پست مفید m.mouod تشکرکرده اند .

    m.mouod (دوشنبه 06 مهر 88)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. انسانی حیوان صفت شده ام
    توسط ستار العیوب در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 01:25
  2. من دیوانه وار تشنهء نوازشم...
    توسط matin_female_1988 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 مرداد 90, 23:58
  3. +دیوانه در عشقش شدم
    توسط dani در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 04 مهر 88, 22:44

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.