به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 فروردین 91 [ 08:43]
    تاریخ عضویت
    1388-6-08
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,261
    سطح
    35
    Points: 3,261, Level: 35
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 97 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +می خوام کمکش کنم

    سلام
    من مشکلم شاید یکم عجیب باشه ولی دلمو زدم به دریا تا اینجا مطرح اش کنم
    من می خوام به کسی که دوستش دارم کمک کنم تا برگرده به زندگی تا امیدوار بشه و دید مثبت پیدا کنه
    کسی که منو دوست داره ولی از ازدواج گریزانه کسی که فکر می کنه با ازدواج هردو بد بخت می شیم
    کسی که مشکلات زندگی دوستاشو می بینه و می گه ازدواج یعنی همین که همش تو سر و کله هم بزنیم
    کسی که از برخورد خانوادش با زن های برادراش راضی نیست و می گه برخوردشون با تو بهتر ازاین نحواهند بود
    کسی که مشکلات کوچک و بزرگ می بینه برای خودش یه کوه می سازه
    کسی که یه روز عاشقه عاشقه یه روز سرده سرد
    کسی که نمی تونه منو کنار بزارو می گه ازدواج برام در حد مرگ سخته
    چطوری باهاش برخورد کنم
    همه می گن بزار به حال خودش باشه و برو دنبال زندگیت ولی اگه من ولش کنم یه بدبینیه دیگه به تمام اون هزارتای دیگه اضافه می شه
    من نمی خوام که متقاعدش کنم که ازدواج کنه می خوام دیدش رو برای زندگی مثبت کنم چون دوستش دارم نمی خوام با این بدبینی زندگی کنه
    می دونم شاید مشکلم براتون عجیب باشه ولی باور کنین می خوام نجاتش بدم حتی اگه خودم غرق بشم

  2. کاربر روبرو از پست مفید hamishegi تشکرکرده است .

    hamishegi (یکشنبه 15 شهریور 88)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    سلام هميشگي جان
    حرفهاي شما براي من آشناست
    عزيزم دوست قبلي من هم همينجوري مثل دوست شما بود....
    ايشون من رو دوست داشت و ميگفت تكي برام ولي با اكراه ازدواج رو قبول كرد ، چرا ؟ چون ميگفت سنمون به هم نميخوره و ممكنه مشكل پيدا كنيم ، چون ميگفت خانواده ام راضي نيستن و هزار تا چونه ديگه، يه روز خيلي عاشقم بود و ميگفت خوشبخت ميشيم ، يه روز ديگه ميگفت عموم و زن عمومم اختلاف سني شون مثل ماست و الان بدبخت شدن و عموم دوتا زن گرفته و ما هم مثل اونها ميشيم و بيا از هم جدا شيم ....
    كسي بود كه حتي از پس مشكلات كوچيك برنميومد ، كسي كه مشكلات كوچيك رو براي خودش خيلي بزرگ ميكرد ... يه چيزهايي كه ممكنه به نظرت ساده بياد و قابل حل !! براي اون غير قابل حل بود... حتي اين رو هم به من انتقال داده بود !!! ولي وقتي من واقعيت رو ميديدم، ميديدم كه اصلا اينطور نيست ولي هرچي به گوشش خوندم ، فايده نداشت .... مثلا ميگفت مادرم مخالفه !!! ولي من چندين نفر رو ديدم كه با وجود مخالفت مادرشون ازدواج كردن و حتي مادره اول مخالف بوده ولي الان خيلي خيلي هم راضيه ولي ايشون فكر ميكرد چون مادرش مخالفه ازدواج ماست ، پس ازدواج ماهم شبيه يك رويا ميمونه و نميشه و ..... يعني بگم حتي يك ذره هم تلاش نميكرد كه نظر مادرشو تغيير بده !!!! ( در اين حد نا اميد بود و از كاه كوه ميساخت )

    كسي كه حتي نميدونست چه جوري پولهاشو خرج كنه و هر ماه نصف بيشتر پولهاشو هدر ميداد و ميريخت توي چاه ، كسي كه درايت نداشت توي كاراش .... به خاطر همين عدم درايتش هم مادر و پدرش بهش اطمينان نداشتن كه اون اينقدر درايت نداره كه حتي واسه زندگي خودش تصميم بگيره ....
    كسي كه هزار تا كار ميكرد اشتباه ولي آخرشم احساس ندامت و پشيموني ميكرد... ( يعني همون عدم درايت ، درضمن پشيموني هم به درد نميخوره )
    كسي كه يه روز ميخواست برات بميره ولي يك دفعه ميديدي روز بعدش تا يك هفته بعد حتي يه اس ام اس نميداد كه حالتو بپرسه
    كسي كه يه روز ازت سرد ميشد و ميگفت ما به درد هم نميخوريم و ميخواست تموم كنه ولي به يك هفته نميكشيد و ميگفت اشتباه كردم و منو ببخش و بدون تو نميتونم

    خانم عزيز ، من حدس ميزنم كه ايشون بايد سنشون كم باشه يعني بين 18-21 سال بايد باشن ايشون ، درسته ؟؟؟
    ببين عزيزم من نميدونم شما چند وقته كه با ايشوني ولي من 2 سال و نيم با يه همچين آدمي سر كردم ، اوايلش كارهاش برام سخت بود و نا اميدم ميكرد ولي بعدش سعي كردم كمكش كنم تا بهتر بشه چون هم دوستش داشتم و هم اميد داشتم كه بهتر بشه

    هر كاري كه از دستم برميومد براش كردم ، پول قرض ميخواست ، بهش دادم ولي طبق معمول چون درايت نداشت مثل پولهاي خودش ، همه ي پولهاي منو توي چاه ريخت ( مثلا فكر كن در اين حد بلد نبود پول خرج كنه كه مثلا 70 تومن پول هواپيما ميداد ، كلي هم پول واحد درسي ميداد كه آخر سر هم حذفشون ميكرد ، به جايي ميرسيد كه ديگه پولي براش نميموند كه مثلا غذاي شبشو بخره !!!! يعني با اينكه از اون اول ميدونست كه مثلا براي سه ماهي كه بايد اونجا بمونه مثلا 300 تومان داره ، بگم ولش ميكردي روز اول 250 تومنش رو خرج ميكرد و از فرداش غصه ميخورد كه من چه جوري با 50 تومان سه ماه سر كنم و با همين كارهاش مادر و پدرش رو حتي از خودش نا اميد ميكرد )
    بهم خيانت كرد ، و حتي با پررويي اومد بهم گفت برو به دختره بگو بهم برگرده ، بازم تحملش كردم
    از احساساتش نسبت به بقيه دخترا ميگفت و درد و دل ميكرد و ميگفت نميخوام اينطوري باشم ، فكر كن يه بار زنگ زد به من و داشت گريه ميكرد و ميگفت من چقدر بدبختم ، منم دلم براش سوخت و گريه ام گرفت ، فكر ميكردم به خاطر من داره گريه ميكنه و ... ولي ميدوني چي گفت ؟؟ گفت دوست دختر قبليم داره ازدواج ميكنه ديشب زنگ زد به من و بهم گفت و تا صبح با هم حرف زديم و درد و دل كرديم و گريه كرديم واسه هم ... اونوقت از من خواست كه بهش زنگ بزنم و بگم ازدواج نكنه و منتظرش بمونه !!!! عزيزم ببين من حتي اين ها رو هم تحمل كردم و در نتيجه خودشم فهميد كه دوست دختر قبليش اصلا به دردش نميخورده و پول دوست بوده و .... ( فكر كن كسي كه روز قبلش بهم ميگفت واست ميميرم و تو خانممي و همسر آيندم ، به 24 ساعت نگذشته ، با زنگ زدن دوست دختر قبليش و تحريك احساساتش ، خانم مانم يادش ميرفت و همسر و ... هم يادش ميرفت و ..... يعني احساساتش در اين حد نا پايدار بود )
    و من خيلي خودم رو كنترل ميكردم و كمكش ميكردم جوري كه خودش بهم ميگفت هيچكس مثل تو خوب نيست و من ديگه نگاهمم به ديگرون نميفته از بس تو خوبي و كمكم ميكني.. ميگفت 100% واسه ازدواج ميخوامت
    منم فكر ميكردم ميتونم درستش كنم ( البته فكر نكن كه مثلا همش هوس باز بوده و از اين چيزها ولي براي نمونه اينها بهترين نمونه هايي بود كه داشتم تا برات بگم وگرنه هميشه هم اينطوري نبوده )
    كل برنامه ي دانشگاهشو براش تنظيم كردم ، كسي كه حتي نميتونست توي 10 ترم ليسانسش رو بگيره ، برنامه اي واسش ريختم كه با دوتا ترم تابستوني و 8ترمه بتونه تمومش كنه يعني يك سال جلو انداختمش و هميشه ازم ممنون بود و ميگفت اگه تو نبودي من نميدونستم چيكار كنم ....
    كسي كه به نجابتم اطمينان داشت و ميگفت از همه ي دخترهايي كه ديدم بهتري ....
    ولي گلم ببين آخرش به كجا كشيد ...
    من نميدونم اين دوست شما مشكلاتش شبيه دوست من بوده يا نه !!! حتي شايد به شما خيانت هم نكرده باشه ولي اين رو كاملا مطمئنم كه ما نميتونيم بهشون كمك كنيم

    درست زماني كه فكر ميكني همه چيز دست شده ، يه چيزي اين وسط درست نيست..........
    كسي كه جلوم گريه ميكرد و به دست و پام مي افتاد و ازم ميخواست هميشه پيشش بمونم و بهم ميگفت تو بهتريني و خيلي كمكم ميكني .... بعد از يك ماه انگار همه چي يادش ميرفت و ديگه حتي ازم خبرم نميگرفت .... چرا ؟ چون درس داشت ، چون رفته بود مسافرت ، چون با خانواده اش خوش بود ، چون با دوستاي ديگه اش خوش بود ، چون دائم گردش بود و من فهميدم كه من فقط موقع غم و ناراحتي براش عزيزم ، موقع مشكل براش عزيزم ، اگه بي غم و بي مشكل باشه ، ديگه من رو يادش ميره ( هرچند هم كه دوستم داشته باشه)

    عزيزم نميخوام نا اميدت كنم ولي تجربه ي من اينو ميگه كه :
    1) همچين آدمي اصلا به درد ازدواج نميخوره و اصلا نميتوني توي زندگي بهش تكيه كني ، پس به نظرم فكر ازدواج رو باهاش به كلي از سرت بيرون كن
    2) خوب شما ميتوني كمكش كني ، ولي اگه ايشون ماهي گيري بلد نباشه ( كه نيست ) ، شما مجبوري هميشه كمكش كني !!!!! ببين ميتوني مشكلات ايشون رو هميشه تو حل كني ؟؟؟؟ يعني انگار زحمتت دو برابر ميشه ، چون كسي كه توي اين سن نتونه درست تصميم بگيره و ديدش به زندگي اين باشه ، بعدا هم نخواهد توانست تغييرش بده ، فكرشو بكن وقتي رفتي توي زندگي ، ميتوني همچين مشكلاتي رو تحمل كني !!! همچين آدم نا اميدي رو تحمل كني ... وقتي خودت به مشكلي برخوردي كه نميدونستي بايد چيكاري كني و احتياج به مردي داشتي كه كمكت كنه و دلداريت بده ، بايد كسي رو تحمل كني كه حالا مثل خودت نا اميده و گاهي سركوفتت بزنه و وضعيتت بدتر بشه ، يعني كلا به نظرم همچين آدم هايي اصلا به درد تكيه گاه بودن نميخورن !!! كسي كه در اوج نا اميدي بتوني بهش اميدوار باشي
    3) اصلا فكر تغيير رو از سرت بيرون كن .... من بيشتر از يك سال با اميد تغيير باهاش موندم ولي هيچ تغييري حاصل نشد .... عزيزم اصلا منتظر نباش كه حالا مثلا كمكش كني و بعد يكي دو سال بشه هموني كه تو ميخواي !!!! اصلا فكرشو نكن !!!!! من قبلا ميگفتم درست ميشه ولي الان كاملا مطمئنم كه نميشه

    خلاصه بگم كه خانم عزيز ، ايشون يا خيلي بچه است كه اين احساسات رو داره و تا به بلوغ اجتماعي برسه خيلي مونده و صبر كردن شما به پاي ايشون يه اشتباهه چون هم بايد خيلي صبر كني و هم ممكنه كه اصلا ايشون تغيير نكنن و يا اينكه ايشون كلا شخصيتشون اينه و نميشه تغييرش داد ، شما هم عمرتون رو به پاي تغيير دادنشون تلف نكنين
    اينو خواهرانه بهت گفتم ، كسي كه يك بار اين راه رو رفته و نتيجه اش رو ديده
    البته فكر نكين دوست من فقط نقاط منفي داشته ، نقاط مثبت هم داشته و ما كلي خاطره ي عاشقانه با هم داريم ولي نقاط منفي اش اونقدر براي من غير قابل تحمل بوده كه با وجود علاقه ام ازشون جدا شدم
    چون زندگي فقط يك باره و جايي براي پشيموني نيست
    از جدايي هم نترس ، منم يه زماني جدايي رو غير ممكن ميديدم و فكرش حتي من رو به گريه مينداخت ، بعد از جداييمم به مرز جنون كشيدم و تا يك هفته كه روزي دو كيلو گريه ميكردم ( صبح تا شب ، شب تا صبح ) و از 24 ساعت شبانه روز 23 ساعتشو به يادش بودم و اصلا افسرده شدم ولي كم كم بهتر شدم طوري كه الان نسبت به اون موقع حال روحيم خيلي خيلي بهتر شده و اميدوارم در آِينده بهتر از اين هم بشم


    در آخر اين رو هم بگم ، اين آخري ها ايشون خيلي خوب شده بود ولي كسي كه ديگه نميتونست تحمل كنه اون من بودم ، چون چشمام باز شده بود و فهميدم با اينهمه اختلافي كه با هم داريم و اتفاقهايي كه در گذشته افتاده .... حتي اگه ايشون اشتباهات گذشته رو تكرار نكنن باز هم نميتونم به ايشون به عنوان يك همسر فكر كنم

    اميدوارم كه شما بتوني بهترين تصميم رو بگيري ولي عزيزم اين رو بدون بهترين تصميم هميشه تصميمي نيست كه ما خوشمون بياد و شايد زجر زيادي هم متحمل بشيم و خيلي اذيت بشيم ولي در نهايت زندگيمون رو از شكست ميتونيم نجات بديم
    اميدوارم كه موفق باشي

    راستي عزيزم شما گفتي ميخوام نجاتش بدم حتي اگه خودم غرق بشم
    ولي حتي اگه بتوني نجاتش بدي كه احتمالش هم خيلي كمه ، بعدا ميفهمي كه اون موقع چشماتو عشق كور كرده بود و اونقدر فداكاري ميكردي ، حالا كه اون رفته و تو هم غرق شدي ، تنها چيزي كه برات ميمونه پشيمونيه

    تو وظيفه ي نجات دادن ديگران رو نداري ... تو بايد به فكر زندگي و آينده ي خودت باشي ، نميدونم چند سالته ولي بدون دهه ي 20 سالگي و جووني ديگه تكرار نميشه ، وقتي همه ي اين ماجراها تموم شد ، و چيزي برات باقي نموند ، وقتي كه مثلا 30 سالت شد و بايد به جايي رسيده باشي كه مثلا 2 تا بچه داشته باشي و يه شوهر خوب و يه زندگي عالي ، به جايي ميرسي كه نه ازدواج كردي و نه به جايي رسيدي ، فقط به كسي كمك كردي كه اونم رفته پي زندگيش

    منم عاشق بودم و اين حرفها به نظرم خيلي بي رحمانه بود ... منم به كمك همين سايت تونستم نظرم رو تغيير بدم و الان ميفهمم كه زندگي خودت مهم تره
    الان به ارزش زندگي و كوتاه بودنش پي بردم
    دلسوزي و كمك به ديگران خوبه ولي نه به قيمت از دست دادن جواني و فرصت هاي زندگيت كه شايد ديگه هيچ موقع برات تكرار نشه ( گلم خيلي خوب به اين حرفها فكر كن ، سعي كن براي كي بار هم كه شده عاشق نباشي )

  4. 8 کاربر از پست مفید حنان تشکرکرده اند .

    حنان (یکشنبه 15 شهریور 88)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 فروردین 91 [ 08:43]
    تاریخ عضویت
    1388-6-08
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,261
    سطح
    35
    Points: 3,261, Level: 35
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 97 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط حنان
    )
    خانم عزيز ، من حدس ميزنم كه ايشون بايد سنشون كم باشه يعني بين 18-21 سال بايد باشن ايشون ، درسته ؟؟؟)
    نه خانومی 26 سالشه
    تو کارو روابط اجتماعی اش موفقه ولی برای ایجاد یه تغییر کوچیک تو زندگگیش همیشه مردده
    مثلا برای تغییر شغل الان 3 ماهه که نتونسته تصمیم بگیره با اینکه 100 درصد محل کار جدیدش بهتره همه از این تردیدش تعجب می کنن ولی خودش هنوز تصمیم نتونسته بگیره هرکی می شنوه می گه این که دیگه فکر کردن نداره هه چشم بسته قبول می کنن ولی خودش نمی تونه تصمیم بگیره
    در مورده موضوع خودمونم همیشه به من می گه ما اگه بهم نرسیم حسرتت یه عمر به دله من می مونه تو خیلی خوبی ولی من با خودم مشکل دارم نمی خوام یه عمر با یه آدم سرد زندگی کنی وقتی هم که می خوام جدا بشم چنان بهم میریزه که من مجبورم برگردم
    یه روز میبینی خوبه و میگه تا آخر ماه می خوام مال هم بشیم فرداش می آد می گه من تا 2 سه سال دیگه نمی تونم به ازدواج فکر کنم
    اگه زنگ بزنه ببینه مثلا ناراحتم میگه تو همیشه عبوسی چرا؟؟/
    اگه خوشحال باشم میگه دلت خوشه
    اگه یه چیزی رو بهش تذکر بدم میگه من همینم تو نمی تونی با اخلاقای من کنار بیایی
    میگم جدا شیم زنگ می زنه گریه می کنه میگه تو چرا هرچی می شه میگی جدایی همین زود رنجیته که منو عذاب می ده
    .
    .
    .

    حنان عزیز من از تنها موندن می ترسم هرچند که الانم تنهای تنهام ولی از اینکه اون به من نیاز داشته باشه و من جوابشو ندم منو می کشه
    همه بهم میگن بکش کنار بزار بیاد دنبالت ولی من فکر می کنم هنوزم راهی هست که بهش کمک کنم
    میدونم دارم اشتباه می کنم ولی نمی تونم دل بکنم می خوام شرایط رو درست کنم و به حالت اول برگردونم

    می گه تو من چی میبینی که دوست داری بهم برسیم جز سردی
    میگه من آدم بد اخلاقی هستم زندگیه خوبی برات درست نمی کنم
    وقتی ازش جدا می شم می گه غلط کردم تورو خدا منو تنها نزار

    هربار تصمیم میگیرم که ترکش کنم ولی نمی تونم نمی شه جسارنشو ندارم

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    عزيزم ميدونم چي ميگي
    مثلا ايشون هم به من ميگفت مثلا تو در من چي ميبيني كه باهام موندي ؟؟؟ ولي من جوابي نداشتم كه بهش بدم، جز اينكه يه حسي در درونم ميگفت كه دوستش دارم ، حالا چرا ؟ نميدونم
    ولي عزيزم مشكل من اين بوده و مشكل تو اين هست كه :
    شما در ذهنت براي همسر آينده ات معيارهايي داري كه اين دوستت الان اين معيار ها رو نداره !!! ولي از يك طرف هم ايشون رو دوست داري
    پس سعي ميكني كه ايشون رو به معيارهاتون نزديك تر كنين !!!
    اين اشتباهه
    شما اگه ميخواين باهاش بمونين بايد معيارهاتون رو تغيير بدين ( كه البته خيلي سخته ) همونجور كه شما نميتونين معيارهاتون رو تغيير بدين ، ايشون هم صد برابر واسشون سخته كه به معيارهاي شما نزديك بشن

    به دو سه تا نكته ي جالب توي حرفات رسيدم ، بدنيست كه بهش اشاره كنم :

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    نه خانومی 26 سالشه

    عزيز دلم بهت بر نخوره ولي به نظر من اين ديگه بدتره ، حالا اگه سنش كمتر بود ميگفتيم كه هنوز جا نيافتاده ، يا هنوز بچه است ولي ايشون الان توي سني هستن كه هم به بلوغ اجتماعي رسيدن و هم سنشون خوبه و هم شخصيتشون شكل گرفته ... خوب و بد رو تشخيص ميده ، بچه كه نيست كه بخواي تغيير ايجاد كني توش
    خودش به حدي از عقل و شعور رسيده كه بتونه بفهمه چي خوبه و چي بده !!! ديگه وقتي به اين سن نميتونه كنترل احساساتش رو داشته باشه ، پس كي ميخواد بتونه ؟؟؟؟؟


    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi
    تو کارو روابط اجتماعی اش موفقه ولی برای ایجاد یه تغییر کوچیک تو زندگگیش همیشه مردده
    عزيزم به نظر من اين عيب محسوب نميشه !!! اين يه خصوصيت اخلاقيه !!! ايشون اصلا نميتونن ريسك كنن و من خيلي ها رو ميشناسم كه نميتونن تغييري در زندگيشون ايجاد كنن .... ميترسن ضرر كنن....
    مطمئن باش شما اصلا نميتوني تغييرش بدي
    فقط بايد ببيني ميتوني تحمل كني يا نه

    گلم شما كه نميخواي عروسك بخري يا يه بچه بزرگ كني و تربيتش كني !!! بايد فقط فكر كني آيا اين اخلاقيات رو ميتوني تحمل كني يا نه !!! همين !!!
    اصلا اين فكر كه درست ميشه يا درستش ميكنم رو 100% از ذهنت بيرون كن

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi
    خودش نمی تونه تصمیم بگیره
    به نظر من اين يه عيبه و توي زندگي دچار مشكل ميشي !!! مرد بايد بتونه خودش تصميم بگيره وگرنه يا اصلا خودش رو در موقعيتي قرار نميده كه نياز به تصميم گيري داشته باشه ( يعني يه زندگي خيلي تكراري و بدون تنوع ) يا اينكه مجبور ميشه از كسي كمك بگيره كه يا خود شمايي يا يكي از اقوامش يعني مثلا مادر شوهر يا ... ( اين يعني اينكه شوهر شما تحت تاثير حرفهاي ديگرون قرار ميگيره و به مشكل خيلي هاي ديگه دچار ميشي كه ميگن مثلا مادر شوهرم توي زندگيم دخالت ميكنه ، منتها در مورد اونها مادر شوهرشون اونقدر توي گوشه پسرش ميخونه كه پسره راضي ميشه ولي در مورد شما اينجوري نيست چون خوده شوهرتون ميره به سمتشون چون فاقد استقلال فكري و حتي تصميم گيري به تنهاييه)



    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    در مورده موضوع خودمونم همیشه به من می گه ما اگه بهم نرسیم حسرتت یه عمر به دله من می مونه تو خیلی خوبی
    عزيزم اگر چيزي غير از اين ميشنيدي بايد تعجب ميكردي ، همه طالب خوبين ، شكي نيست !!! خوب وقتي ايشون در شما خوبي ميبينه بايد هم بخواد كه با شما زندگي كنه ولي .........



    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    ولی من با خودم مشکل دارم نمی خوام یه عمر با یه آدم سرد زندگی کنی
    خوب عزيزم وقتي منم مثلا اين حرفا رو كه مثلا " من لياقتت رو ندارم " از دوستم ميشنيدم به جاي اينكه ناراحت بشم ، خوشحال هم ميشدم ، چون من اين جمله رو يه جور ديگه واسه خودم تعبير ميكردم كه منظورش اينه كه ارزش من خيلي زياده و پيش خودم فكر ميكردم كه بريم توي زندگي قدرم رو خيلي ميدونه و كلا از اين جمله برداشتم اين بود .... ولي هيچ موقع به خود جمله فكر نميكردم كه من لياقتت رو ندارم يعني چي ....

    مثل شما ، الان ميتونم حدس بزنم شما وقتي اين رو شنيدين شايد به خودتون بگين :
    وقتي داره اين حرف رو ميزنه يعني از من كمك ميخواد كه كمك كنم كه گرم باشه و پيش خودتون ميگين ، من كمكش ميكنم ، اونقدر از خودم خوبي نشون ميدم كه اصلا وقت نكنه كه باهام سرد باشه و كلا فكر ميكنين شما ميتونين اين موضوع رو درست كنين
    ولي يك لحظه نميتونين به اين فكر كنين كه وقتي ميگه من سردم يعني سردم !!! شما خودتون رو نشون دادي ، خودشم اعتراف كرده كه خوبين ولي ميبينين كه الان سرده ، پس توقع بيجاييه كه فكر كنين وقتي برين توي زندگي مثلا با يه بوسه يا يه شام رمانتيك يا .... براي هميشه باهاتون گرم ميشه و ......

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi
    وقتی هم که می خوام جدا بشم چنان بهم میریزه که من مجبورم برگردم
    عزيزم خوب دوست منم به هم ميريخت !!! ولي اين كه دليلي براي برگشتن نيست !!!!!!!!!!!!


    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi
    یه روز میبینی خوبه و میگه تا آخر ماه می خوام مال هم بشیم فرداش می آد می گه من تا 2 سه سال دیگه نمی تونم به ازدواج فکر کنم
    عزيزم خودت به اين جمله هايي كه ميگه فكر كن :
    يه روز ميبيني خوبه و ميگه تا آخر ماه ميخوام مال هم شيم ..... اين يعني ايشون توانايي ازدواج رو دارن از نظر مالي يا كلا مادي و الان هم كه خوبه از نظر احساسي ،‌ اين تصميم رو گرفته

    يه روز ميبيني ميگه تا 2-3 سال ديگه نميتونم به ازدواج فكر كنم

    آخه خانمي يه كمي به اين رفتارا فكر كن :
    اگه ايشون اينقدر از نظر ازدواج آمادگي داره كه ميگه تا يك ماه ديگه مال هم بشيم ، چرا بايد بگه تا 2-3 سال ديگه نميتونم حتي به ازدواج فكر كنم !!!! فكر كنم !!!!
    ببخشيد يا خيلي حرف الكي ميزنه و رويايي فكر ميكنه كه ميگه تا يك ماه ديگه مال هم بشيم بدون اينكه براي ازدواج آماده بشه ( يا از نظر روحي مشكل داره كه ميگه تا 2-3 سال ديگه حتي نميتونم فكر كنم به ازدواج ) آخه آدم حرفاش اينقدر ضد و نقيض ميشه
    دو روز ديگه تو زندگي يه روز ميگه دوستت دارم ، دو روز بعد ميگه بيا بريم طلاقت بدم !!!!
    خانمم خوب به نظر من اين مشكلي نيست كه شما بتوني حلش كني !!!
    آخه كسي كه اينقدر دودله و نميتونه تصميم بگيره كه آدم نميتونه بهش اعتماد كنه
    اومديم و 2-3 سال ديگه هم همنيجوري بود !!!!
    شما كي ميخواين بپذيرين ايشون همينجوري هستن و نميتونين تغييرش بدين !!!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    اگه یه چیزی رو بهش تذکر بدم میگه من همينم تو نمی تونی با اخلاقای من كنار بیایی
    عزيز من ، مشكل شما اينه كه نميتوني بپذيري كه ايشون همينين كه هستن ، خوبه خودشونم بهت گفتن ولي نميدونم شما تا كي ميخواين فكر كنين كه براي تغيير رفتارشون به كمك احتياج دارن ، ايشون ميگن با من كنار بياين نه تغييرم بدين

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    میدونم دارم اشتباه می کنم ولی نمی تونم دل بکنم می خوام شرایط رو درست کنم و به حالت اول برگردونم

    عزيزم اشتباه تو دقيقا همينجاست !!! براي من تعريف كن بگو شرايط رو به حالت اوليه برگردونم يعني چي ؟؟؟؟
    شرايط اوليه همينيه كه الان توش قرار گرفتي
    بگو ميخوام شرايط رو تغيير بدم و جوري درستش كنم كه خودم ميپسندم ، نگو ميخوام به حالت اوليه برگردونم چون اونجور كه من فهميدم شرايط اوليه يعني همين شرايطي كه شما درونش قرار گرفتي

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    می گه تو من چی میبینی که دوست داری بهم برسیم جز سردی
    میگه من آدم بد اخلاقی هستم زندگیه خوبی برات درست نمی کنم
    عزيزم خوبه خود ايشون هم بهتون همه چيز رو گفتن ولي نميدونم شما چرا دنبال تغييرين !!!
    گلم !!! فقط به خودت به قبولون ،كه ايشون همينين كه هستن !!!
    شما نميتوني كه ايشون رو به يه آدم خوش اخلاق تبديل كني كه !!!!!!!!!


    ايشون يه جا گفتن كه هم سردن ، هم بد اخلاق ، جاي ديگه هم گفتن كه همينين كه هستن و شما نميتونين باهاشون كنار بيان

    شما دو راه دارين : يا همينجوري كه هستن بپذيرينشون و زندگي رو همينجوي كه هست ببينين و اصلا به دنبال تغيير نباشين
    يا جدا شين

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamishegi

    هربار تصمیم میگیرم که ترکش کنم ولی نمی تونم نمی شه جسارنشو ندارم

    بدون بزرگترين اشتباه زندگيت همين بوده و هست
    وقتي كه تصميم به ترك ميگيرين يعني نميتونين تحمل كنين
    كه اين دو صورت داره !!!!
    يا تا 2-3 سال ديگه مثل من و دوستم ،‌اونقدر رابطه تون غير قابل تحمل ميشه كه اون موقع ناچار ميشين تركش كنين در صورتي كه تعدادي از موقعيت هاي زندگيتون رو هم از دست دادين
    يا ازدواج ميكنين و اون موقع است كه بايد هميشه باهاش زير يك سقف بموني و تحمل كني !!! كه يا دائم توي خونتون دعواست !!! يا دائم قهر ميكني ميري پيش مامانت !!! يا اينكه به جدايي فكر ميكني( چون وقتي شما ميگين تصميم گرفتين تركش كنين يعني رفتارش رو نميتونين تحمل كنين !!! خوب طبيعتا توي زندگي هم برين بازم نميتونين تحمل كنين !!! مگر اينكه ديگه كلا بي خيال خودتون بشن )

    و در آخر هم خيلي ببخشيد خيلي ببخشيد ميگين : عجب غلطي كردم !!!

    با عرض شرمندگي ، از اين جمله اي كه به كار بردم ولي حقيقت همنيه كه گفتم

  7. 4 کاربر از پست مفید حنان تشکرکرده اند .

    حنان (دوشنبه 16 شهریور 88)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 فروردین 91 [ 08:43]
    تاریخ عضویت
    1388-6-08
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,261
    سطح
    35
    Points: 3,261, Level: 35
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 97 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط حنان
    يه روز ميبيني خوبه و ميگه تا آخر ماه ميخوام مال هم شيم ..... اين يعني ايشون توانايي ازدواج رو دارن از نظر مالي يا كلا مادي و الان هم كه خوبه از نظر احساسي ،‌ اين تصميم رو گرفته
    بله ایشون توانایی اداره یک زندگی کامل داره یعنی موقعیت اجتماعیش خوبه و قرار بود ما عقد کنیم تا چند ماه دیگه که عروسی بگیریم
    نقل قول نوشته اصلی توسط حنان
    عزيزم به نظر من اين عيب محسوب نميشه !!! اين يه خصوصيت اخلاقيه !!! ايشون اصلا نميتونن ريسك كنن و من خيلي ها رو ميشناسم كه نميتونن تغييري در زندگيشون ايجاد كنن .... ميترسن ضرر كنن....
    آره این عیب محسوب می شه ولی این آدم قبلا این طوری نبود اون کاملا رفتارش متفاوت بود یعنی آدمی بود با قدرت ریسک پذیریه بالا و خیلی راحت تصمیم میگرفت و عملی می کرد این رفتارش چیزی بود که من همیشه دوست داشتم ولی حالا ...
    نقل قول نوشته اصلی توسط حنان
    عزيز من ، مشكل شما اينه كه نميتوني بپذيري كه ايشون همينين كه هستن ، خوبه خودشونم بهت گفتن ولي نميدونم شما تا كي ميخواين فكر كنين كه براي تغيير رفتارشون به كمك احتياج دارن ، ايشون ميگن با من كنار بياين نه تغييرم بدين
    من اصلا نمی خوام که اونو تغییر بدم و به معیار های خودم نزدیک کنم می خوام خودش بشه و از این دلسردی نسبت به زندگیش بیرون بیاد اگه از اول اینطوری بود می گفتم که اخلاقشه ولی اون کلا بهم ریخته باور کنین من جدی می گم مثلا در سن 26 سالگی فکر می کنه پیر شده هرچی بهش می گم میگه ای بابا این از ما گذشته دیگه ماله جووناست !!!!!!!!!!
    یا می گه من میدونم بیشتر از سی سال عمر نمی کنم
    یا هر روز از کارش می ناله
    نسبت به همکارها دوستای صمیمی اش بد بین شده از دست همه سریع ناراحت می شه
    همه رو از خودش می رنجونه اون اصلا قبلا این طوری نبود این رفتار مربوط به شخصیت اش نمی شه اون خودش داره به این کاراش دامن می زنه
    من هیچ اصرای ندارم که ایشون حتما با من زندگی کنه یا حتما بهم برسیم
    ولی خودش می آد یه تاریخی رو مشخص می کنه میگه برای فلان موقع خودتو آماده کن
    ولی وقتی به اون تاریخ نزدیک میشیم همه چیزو خودش بهم میریزه من اگه بدونم نبودنم بهش آرامش می ده حتما از زندگیش بیرون می آم چون نمی خوام ازدواجش زوری باشه یا از روی ترحم به من انجام بگیره
    این مشکل فقط سر قضیه ازدوج به وجود نیومده فکر کنید چند ماه بود که می خواست ماشین بخره از اول عاشق 206 بود حالا که خریرتش می گه ذوقی براش ندارم چون سنم از زمان ماشین خریدن گذشته!!!!!!!! وقت بهش اعتراض می کنم میگم بابا تو فقط 26 سالته می گه من احساس می کنم تو این سن هیچی نشدم با اینکه نسبت به هم سن و سالای خودش خیلی موقعیت بهتری داره خیلی
    قبلا واسه هر کار انگیزه داشت ذوق داشت هدف داشت ولی الان خودشم همیشه می گه من هدفمو گم کردم
    من اگه دارم بال بال می زنم براش بخاطر خودم و ازدواجمون نیست بخاطره خودشه برای

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 91 [ 08:41]
    تاریخ عضویت
    1388-1-27
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    5,116
    سطح
    45
    Points: 5,116, Level: 45
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,281

    تشکرشده 1,260 در 376 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    سلام
    دختر خوب همیشه یادت باشه اول حودت رو دوست داشته باشی بعد دیگران رو اول برای خودت ارزش قائل بشی بعد بقیه داری تمام زندگیتو وقف این آقا می کنی که به چی برسی
    همیشه بعد از ازدواج دید آدما به زندگیشون کاملا متفاوت می شه کاری نکن که بعد از ازدواج پشیمون بشی
    فکر نکن اگه این نشه دیگه آسمون به زمین دوخته می شه نه همیشه می گن یکی بره یکی می آد
    الان این حرفای من برات خیلی غریبه است و می گی خدا یکی اونم یکی ولی بعدا می بینی دل کندن یه جاهایی به نفع آدمه

  10. 2 کاربر از پست مفید mamfred تشکرکرده اند .

    mamfred (شنبه 21 شهریور 88)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 مهر 89 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1387-12-01
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    3,340
    سطح
    35
    Points: 3,340, Level: 35
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 13 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    با سلام
    به نظر من باهاش ازدواج نکن به چند علت البته کار سختیه کسی رو که دوست داری بهش نرسی من که پسرم برام سخته حالا چه برسه به دختر که وابسته تر میشه
    1- داره خودش میگه آدم عصبی هستم خوب حتما خودش، خودشو بهتر میشناسه فکر نمیکنی همش درگیری ایجاد بشه
    2- استقلال نداره و همش در کارش دو دل هست . این به علت اعتماد به نفس پایینه اگر بتونه اعتماد به نفسش رو بالا ببره شاید این موضوع شماره 2 قابل حل باشه
    البته یک کاری خوبی که شما انجام دادی اینه که به نوعی ازش خواستگاری کردی به نظر من باید این عادت غلط از جامعه کنده بشه که خواستگار مرد باشه . من شنیدم که بعضی دخترا که از پسری تقاضای ازدواج میکنند تازه دوستشون بهشون میگه چقدر خودتو کوچیک کردی بزار اون بهت پیشنهاد بده چرا تو پیشنهاد دادی و این به نظر من اشتباه محص هستش

    چقدر خوب بود حنان عزیز هم من را راهنمایی میکرد ماشاالله چه تجزیه و تحلیلی کرده حنان جان به تاپیک ما هم سری بزن محتاجیم به راهنمایی های شما ما رو هم دریاب

  12. 2 کاربر از پست مفید reza_morcheh تشکرکرده اند .

    reza_morcheh (شنبه 21 شهریور 88)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 فروردین 91 [ 08:43]
    تاریخ عضویت
    1388-6-08
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,261
    سطح
    35
    Points: 3,261, Level: 35
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 97 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    سلام و ممنون از همگی
    آقا رضا من به هیچ وجه از ایشون خواستگاری نکردم
    این آقا همیشه می گه من برای بدست آوردن تو 4 ماه بد بختی کشیدم تا تو جواب بدی
    اگرم می بینید که می خوام کمکش کنم برای این نیست که بیاد با من ازدواج کنه برای اینکه دیدشو نسبت به جامعه مثبت کنه و از این حصاری که دوره خودش کشیده بیرون بیاد
    اگر من بهش وابسته هستم اون 1000 بار بیشتر به من وابسته است طوری که اگه 2 شب ترکش کنم از بیمارستان سر در می آره
    آخرین باری که قرار شد از هم جدا شیم ساعت 2 شب پدرش زنگ زد که بیمارستارن هستن و پسرشون حالش خوب نیست از من خواست چند کلمه باهاش صحبت کنم تا بهتر بشه
    منم می دونم ازدواج با کسی که انقدر بهم ریخته است اشتباه ولی باور کنین نمی تونم الان رهاش کنم
    یا اگه قرار باشه رهاش کنم باید یکاری کنم که کمترین ضربه هم به من و هم به خودش وارد بشه
    و دلم می خواد از این بحران روحی بیرون بیاد

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 فروردین 91 [ 08:43]
    تاریخ عضویت
    1388-6-08
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,261
    سطح
    35
    Points: 3,261, Level: 35
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 97 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    من توی یه شرکتی کار می کنم که مدیر و پرسنلش مذهبی هستن
    یه جورایی هم آشنایی فبلی با مدیر شرکت دارم و مدت 4 ساله که اینجا دارم کار می کن و مشکلی هم پیش نیومده
    سر قضیه ای مه تو زندگیم پیش اومده یه مدته تو شرکت ساکتم و سرم به کاره خودمه و زیاد با بچه ها و بقیه هم صحبت نمی شه
    کاره من یه جوریه که باید پروژه ای رو جلو ببرم و در هر مرحله به رئس شرکت نشون بدم اون متوجه شده که من ناراحتم و قضیه ی منو کاملا می دونه
    تازه گی ها باهام در مروده این که باید رابطه مو با دوستم قطع کنم صحبت کرد و منو نصیحت کرد
    باید بگم که این آقا زن داره و یه بچه ی 4 ساله هم داره
    بعد از این که فهمید من تصمیم به جدایی گرفتم و یک مشاور بهم پیشنهاد کرد کم کم احساس می کنم رفتارش عوض شده داره سعی می کنه خودش رو بهم نزدیک کنه و محبت های بیجا می کنه
    جوری که من در شرکت معذب می شم این در شرایطیه که ایشون شدیدا مومن ومذهبین و معتقد و من تا بحال همچین رفتاری رو از ایشون تو این 4 سال ندیدم
    امروز صبح منو صدا کرد تو اتاقش و سوالی کرد که منو تو فکر برده
    گفت خانوم فلانی شما از رفتار من ناراحتین ؟؟؟؟؟؟؟/
    من پرسیم بابت چی؟؟؟؟
    گفت هیچی احساس کردم از حرکات و رفتار من ناراحتین ؟؟؟
    منم گفتم نه من سر مشکلات خودم ناراحتم
    حالا فک کنید تو این شرایط من خودم داغونم سر این رفتار هم نمی دونم واقعا منظور خاصی داره یا اینکه مثلا می خواد شرایط منو درک کنه

  15. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: می خوام کمکش کنم

    چرا به این آقای رئیس دروغ گفتید ؟!
    شما که متوجه تغییر رفتار در ایشان شده اید و.. ایشان از شما در همین مورد سئوالی کرده چرا پاسخ صریح وقاطع ندادیدو نگفتید که رفتار ایشان مشگلی است اضافه بر تمام مشگلاتی که داشته اید و رفتار ایشان را نمی توانید درک کنید و یا هر سئوال دیگری که برایتان بوجود آمده و در ذهن دارید ؟!

    نمی دانم در مقابل چنین رفتاری که شما از خودتان نشان داده اید چه کمکی از دست ما بر میاید ؟!
    دوست من ما که در ذهن آن آقا نیستیم تا بدانیم در کله اش چه می گذرد . باید با خود ایشان صحبت کنید .
    تنها این نکته را بگویم و سکوت کنم عزیزم ما در موقعیتهای خوبی قرار می گیریم که به راحتی می توانیم حرفهایمان را بزنیم اما فرصت سوزی می کنیم .
    این هم که این آقا مذهبی است و مومن نمی تواند دلیل خوب و درستی باشد برای اینکه ایشان نمی توانند متحول و یا سواستفاده گر شوند .
    دقت کنید از چاله به چاه نیفتید .
    صورت خوش بینانه ماجرا همان درک ایشان از موقعیت شماست که خیلی این مسئله را باور ندارم چرا که شما در آن صورت معذب نمی شدید و رفتارهای ایشان به نظرتان عجیب و غریب نمی آمد و این چنین برخوردی از یک مدیر بعید به نظر می رسد که نتواند بحران روانی کارمندش را مدیریت کند به نوعی که مشگلی اضافه نشود .

  16. 2 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (دوشنبه 23 شهریور 88)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.