دوستای خوبم سلام
من 4 ماهه که نامزد کردم و تاریخ عقدمون هم نزدیکه. نامزد من یک پسر 28 ساله و خیلی خوش ظاهر و پر تلاش و کاری و تحصیلکردس. من هم به خاطر این امتیازاتش بهش جواب مثبت دادم. خیلی هم متعهد و وفاداره. اما در این مدت می بینم که اغلب خسته و بی حال و بی حوصله هستش و هیچ وقت با اشتیاق باهام حرف نمیزنه، شوخی نمیکنه، خیلی کم لبخند میزنه و همیشه با نگرانی به مسایل نگاه می کنه و میترسه و دلواپسه. همه چیز رو خیلی بزرگ میبینه، بی نهایت حساس و زود رنجه و وقتی ناراحت میشه فقط سکوت میکنه، سکوتی کشنده که هیچ جوری نمیتونم راضی به صحبتش بکنم مگر اینکه من هم به شدت کلافه بشم و تصمیم به بهم زدن نامزدی بگیرم اونوقت تا مدت کوتاهی بهتر میشه، هیچ وقت علاقش رو بزبون نمیاره و در حسرت اینم که در طول روز یادی ازم بکنه و با کلام محبت آمیز و عاشقانه ای غافلگیرم بکنه. اینم بگم که با خانوادش هم همینطوزپر سرد برخورد میکنه و ارتباط کمرنگی داره. گاهی وقتا باهاش حرف می زنم ، براش نامه می نویسم، قهر میکنم ، آشتی میکنم و هیچ نتیجه ای نمیگیرم و ساعتها میشینم و گریه می کنم. جدیدا خودمم بی حوصله و بی انگیزه شدم. میدونید دخترا خیلی آرزو و امید برای ازدواجشون دارن (البته پسرها هم دارن) اما ما دخترا خیلی توقع ابراز عشق از مرد زندگیمون داریم حداقل تو دوران نامزدی. و وقتی میبینم به چیزی که میخواستم نرسیدم و هنوزم با وجود نامزدم احساس تنهایی میکنم و اصلا حس نمیکنم کسی هست که دوسم داره.... باعث سرخوردگیم شده. نمیدونم چیکار کنم! تاریخ عقدمون نزدیکه و من نمیخوام مردیکه خصوصیات ارزشمندی داره رو از دست بدم اما دارم داغون میشم از احساس تنهایی و کار هر شبم شده گریه ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)