سلام همدرد هاي عزيز
ديدم موضوع قبلي ( خلاصه اي از زندگي من شايد از حوصله خيلي ها خارج باشه با يه موضوع جديد اومدم...
آرش ديروز بهم گفت كه مي خواد به مامانش پول كمك كنه به خاطر اينكه تازه از جريان ديه تصادف پدرش بيرون اومدن( ولي چون قبلاً سابقه اينكه از آرش به خاطر قسط هاي ماشين باباش پول بگيرن داشتن (( آخه چند ماه قبل از ازدواج ما باباش زنگ مي زد كارخونه و مي گفت كه وقت قسطمه چرا پولات نذاشتي خونه بعد از ازدواج هم كه دو ماه پشت سر هم حقوقش رو برد داد پدرش، اونا هم كه از خدا خواسته اصلاً نمي گفتن كه آخه بابا تو نامزد كردي بايد زندگيت رو جمع كني و آرش هم كه از اولش هم براي حرفهاي من ارزشي قائل نبود هر چقدر من مي گفتم كه بابا من نامزدتم هنوز براي من هيچي نخريدي هر چي مي گيري مي دي به اونا تا كي مي خواي قسطاشون رو تو بدي مي گفت تا سه سال ... تا اينكه چند روز بعد اون ماجرا داداشش گفته بود كه تو ديگه مستقل شدي بايد براي خودت جمع كني قبول كرده بود.)
خلاصـــــــــــــــــــــ ــــــــــه:
من ديروز بهش گفتم تو كه مي دوني اونا پس بده نيستند. گفت نه چرا مي دن منم بهش گفتم من به عنوان يه زن كه وظيفه ندارم خرجي خونه رو در بيارم چرا بايد پول بيارم خونه تو هم برداري راحت بدي يكي ديگه... تا اينكه شب اومد خونه گفتم كه تو مگه نمي گفتي كه استقلال مالي نداري (آخه حقوقش رو مي داد به من منم پس انداز مي كردم با پولهاي خودم يه جا يعني مال من مال تو نداشتيم تا الان...) ديشب گفتم كه مي خوام ديگه هر كاري با پولهاي خودت مي كني بكني منتهي من هم پولهاي خودم رو پس انداز مي كنم تو هم بايد عين اسلام كه گفته يه مرد كل خرجي خونه و زنش رو مي ده )بايد بدي پس انداز هم مي كني بكن به هر كي خواستي برو پولهات رو بده. ديوونه شد گفت حرفهاي خودت رو زدي ديگه باشه من مردم هر چي بخواي تهيه مي كنم همه چي هم گردن من ولي توي اسلام گفته مرد بخواد نذاره زن بره بيرون مي تونه پس من هم نمي ذارم تو بري سر كار
گفتم توي سند ازدواج من اسمم به عنوان كارمند ثبت شده تو هم هيچ حقي نداري فوقش اينجوري بشه من هم ديگه زنت نيستم ... خلاصه رفت دوباره يه سيگار كشيد و اومد گريم گرفته بود گفتم تو همش حرفت شده اونا من حتي لحظه هايي كه ازت انتظار محبت دارم هم تو حرف از اونا مي زني يادته روز والنتاين چه فضاي رومانتيكي برات ساخته بودم به جاي اينكه تو اون روز با يه كادو بياي نيومدي كه هيچ من توي آغوشت بودم و تو گريه كردي و گفتي كه من فكرم فقط پيش مامانم ايناست كه اونا چي مي كشن الان..... يه بار دلت به حال من سوخت؟ هيچ حرفي نمي زد اينا رو صدها هزار بار گفتم ولي كو گوش شنوا
تصميم گرفتم اون هم بد رفتار كنه من نكنم صبح بيدار شدم نمازم رو خوندم براي نماز بيدارش كردم رفت وضو گرفت اومد سلام نگفت گفتم سلام جواب داد ولي صبح بخيرم رو جواب نداد.
خلاصه نمي دونم كارم درست بوده يا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)