به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 87 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-12-04
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    3,007
    سطح
    33
    Points: 3,007, Level: 33
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +قصه تلخ زندگی من

    [size=x-small] سلام دوستان عزیز
    من تازه به این سایت آشنا شدم و اولین پست من است من قصه تلخ زندگی ای دارم که نیاز به کمک شما هستم
    قصه ام طولانی است و نمیدانم چطور باید خلاصه کنم
    عاجزانه تقاضای کمک دارم خواهش میکنم بخوانید و راهنماییم کنید
    من 22 سال دارم نزدیک به 3 سال است که با پسری که در همسایگی مان بود آشنا شودم (الان 28 سال دارد)در ابتدا آدم خوب و آرومی به نظر می رسید البته من آن زمان در شهر دیگه ای دانشجو بودم و فقط برای تعطیلات به خانه برمیگشتم و چند باری او را دیده بودم آن طوری نبود که بخواهد جلب توجه کند از او چیز زیادی نمی دانستم بجز اینکه اهل ارومیه است (ترک زبان است) ودر اینجا در کارخانه شوهر عمه اش کار می کند بعد از مدتی خانمی در خانواده اش رفت و آمد می کرد که بعد از آشنایی با ان خانم او گفت که خاله اش است به دلیل رفت و آمد زیاد با خاله اش رابطه ما بیشتر شد و فهمیدیم که ان پسر نامزدی هم در شهر دیگری (رشت)دارد که بعدها ان نامزدی از طرف دختر به دلیل مخالفت خانواده ها به هم خورد و ان دختر با کس دیگری ازدواج کرد. و در اون موقع من هم درسم تمام شده بودم و معمولا در خانه بودم در هنگامی که خاله اش انجا بود اتفاقات زیاد افتاد مثلا خاله اش چند تا دوست در اینجا پیدا کرده بود(دختر مجرد)که به خانه او می امدن و بساط مشروب و قلیون و سرو صدای زیاد داشتن بطوریکه چند بار پای پلیس هم کشیده شد خلاصه خاله اش هم سرو وضع مناسبی نداشت(تیپ و آرایش خوبی نداشت)اما قلب مهربانی داشت و با برخورد اول خود را در فلب همه جا میکرد تا اینکه خاله اش به شهر خودش برگشت بعد از رفتنش چندین بار با من تماس گرفت که یک روز در تماسش به من گفت خواهرزاده ام از تو خوشش آمده و دوست دارد با تو بیشتر آشنا شود من که روی او هیچ نظری نداشتم و اورا همچون بردار خود میدانستم و از طرفی ار حساسیت خانواده ام خبر داشتم موافقت نکردم اما اسرارهای بیش از حد مرا مجبور به آشنایی کرد که شروع بدبختی من بود،تا چشم باز کردم دیدم در خانه او هستم در حالیکه خانواده ام در پشت دیوار بغلی من هستند و فکر میکنند دخترشان در کلاس زبان است بعد از مدتی مادرم شک کرد و خواهر بزرگترم که اتیش بیار مرکه بود بین من و مادرم راحسابی خراب کرد و با ان پسر هم دعوای درستی راه انداخت و برای ما خط و نشان کشید با وجود این اتفاقات من هر روز به آن پسر بیشتر احساس نیاز روحی می کردم ودر کنار او بودن راا به هر کاری ترجیح می دادم خلاصه رابطه مان بیش از حد و ناخداگاه صمیمی شد تا انجا که ما خود را زن و شوهر میدانستیم و مهم خودمان بودیم وخدای خودمان و خلاصه ماه های اول زندگی و لحظه های خوش تمام نشدنی پول خرج کردن ها ،بیرون رفتن ها خرید کردن ها ،و سایر تفریحات بطوریکه من برایم مهم نبود خانواده ام چی میگن و چکار میکنند من تنها چیزی برام مهم بود این بود که به عشقم رسیدم ودیگران مهم نیستند تا اینکه ما خانه مان را عوض کردیم خلاصه تا چند وقتی ما خوش بودیم تا انجا که ناسازگاری ها شروع شد:او دست بزن داشت و من هم دختری مغرور و یک دنده او حرف خود را می زد و من حرف خود دعوا ، بحث ، کتک و کتک کاری .من هم که از خانواده ام دور افتاده بودم مجبور بودم تحمل کنم و همه چیز رو خوب نشون بدم.من سر کار میرفتم و او دیگر حاضر نبودم برایم پولی خرج کند،هر وقت دعوا میکردم و به او می گفتم من همه چیز رو بخاطر تو از دست دادم در جواب میگفت تو مگه چیزی هم داشتی که بخواهی از دست بدی،خلاصه بماند که تا چشم بر هم زدم 3 سال گذشته است و من هستم با یه مردی که حالا دوستش دارم و نه آن چنان که باید و کاملا متفاوت با ایده هایی که من برای همسر آینده ام داشته ام(اهل نماز نیست،متعهد و با مسئولیت نیست،با دوستان خوبی نمی رود (دوستاش زن دارند و در عین حال چون پولدار هستند فکر میکنند وجود یه دست دختر اشکالی نداشته باشند و با دوست دخترنشان به خانه او می ایند و او چون حساسیت منو میدونه دایم مجبور دروغ بگه،میدونم که خودشم بدش نمی اید یه دست دختری در کنار من داشته باشه ،هنوز با این سنش دوست دارد توی ماشین های مدل بالای دوستانش بشیند و دختر بازی کند و برای این کار حاضر منو هزار جور بپیچونه تا راحت به کارش برسه توی شهرکی که زندگی میکند زن بیوه ای نیست که او نشناسد و آمارش را نداشته باشد در ضمن اهل درس خواندن هم نیست ،من خودم کاردانی تمام کردم و دارم کارشناسی میخونم اما او دیپلم است و تحصیلات برایم خیلی مهم است هر سال قول میدهد که بخواند اما عمل نمی کند طرز فکر متفاوتی دارد دوست دارد من با زن های دوستانش دوست شوم و هم مانند انها لباس و ارایش کنم و یکی دو تا پیک در کنا انها بنوشم ، و میگه حق نداری جلوی شوهر خواهرانت سر لختی باشی اما جلوی دوستان من مشکلی ندارد چون دوستاش ادم های بافرهنگ و با کلاسی هستند و من باعث افت کلاسش می شم .من ظاهر بدی ندارم حتی هیکلم هم خوب است و تا انجا که در شانم هست به خودم میرسم اما او هرگز مرا نمبیند اما لازم است یه خانم سانتی مانتال در خیابان ببیند به به و چه چه از زیبایش و اندامش میکند در حالی که خودش زیاد زیبا نیست و من خیلی از او سرترم .هر وقت بیرون می رویم حتی حاضر نیست پول کرایه ماشین را بدهد و هر وقت خواستم قهر کنم و تمام کنم این فلاکت را با تمام وجودش التماس کرده گریه کرده به پاهایم افتاده و قول داده که همه چیز رو درست میکندولی هیچ چیز عوض نمی شود در خانواده ام همه از کوچکترین فرد تا بزرگترها از او بدشان می اید او را ادمی کلاش و خود خواه و لاف زن می دانند (از اشنایی که 2 سال در همسایگی او داشتیم) خانواده اش یک بار به اینجا امدن انها مرا دیدین و چون خانواده مذهبی هستند از من خواستن سریع تر خانواده ام را راضی کنم تا رابطه شفاف تری داشته باشیم اما انها به این فکر نمی کنند که من چطور می توانم خانواده ام را راضی کنم او که نه باطن خوبی دارد و نه ظاهر خوبی اخلاق بد دست بزن رفیق باز بی پول و بی تحصیلات و از همه گذشته حتی زبان مادری اش با من فرق میکند.تازگی ها هم که تلفن های مشکوک داره ناگفته نماند که بعد از امدن خانواده اش فهمیدیم آن خانمی که به عنوان خاله اش در خانه او بود در حقیقت دوست دختر دوستش بود (زن صیغه ای)که برای قایم کردن او انرا به اینجا فرستاده بود.نمی دانم چه کنم از طرفی دایم قربون و صدقه ام میره وهمش میگه قول میده منو خوشبخت کنه به کمک پدر و مادرش از طرفی دایم تحقیرم میکنه و میگه تو الی و بلی و خانواده ات اینجور و اونجورند،ما فلانیم مادرت میخواد تو رو ترشی بگیره تو که تا حالا خواستگاری نداشتی ،در خانواده ام 3 خواهر دیگه ام زندگی خوبی دارند با شوهرانی خوب از نظر اجتماعی و خانوادگی برای همین هزم این داماد ناخلف برای خانواده ام سخت است و مادرم هر کاری میکند تا من این پسر را فراموش کنم از طرفی وجدانم اجازه به جدایی نمی دهد من این فکرها را باید قبلا میکردم زمانی که داغ بود و همه زندگی ام را در او خلاصه کردم غافل از اینکه دارم با دستای خودم هیزم های جهنم را خروار میکنم در ضمن بدیترین جای قصه را نگفتم که وقتی به ان فکر میکنم خود را مستحق بدترین مجازات ها میبینم در عین حین من 2 بار جنین 1 ماه را سقط کردم که دفعه دوم حتی پولش را خودم دادم.خلاصه از نظر من با این اوضاع من 2 راه حل بیشتر ندارم:یکی اینکه چشم هایم را بروی بدیهای او ببندم و به خودم تلقین کنم که او مرد خوبی است چون زیاد التماسم میکند و زندگیم بعدها بهتر خواهد شد و خانواده ام را هر جور شده بارضایت یا بدون رضایت قلبی مجبور کنم که یه امضا پای عقد دخترشان بزند و با او به شهری بروم که تاحالا یک بار هم ندیده ام و با خوبی و بدی هایش بسازم و بسوزم و بگم آشی است که خودم پختم و راه دوم این است که برای همیشه قید همه چیز رو بزنم ویه آدم جدید شم و فکر ازدواج را تا آخر عمرم از سر بیرون کنم و دست به زانو هایم بگیرم و کار کنم و مستقل زندگی کنم و تنهایی بیشه کنم و در صدد جبران گناه های گذشته ام یک عمر را به درگاه خدا توبه کنم و منتظر مرگ بشینم در این صورت حداقل میدانم که دیگر کسی را ندارم که تحقیرم کند یا مرا وادار به کارهای که دوست ندارم کند و زندگی ساده ای سر بگیرم هرچند که میدانم آسان نیست می توانم خودم رو وقف درس خواندن کنم و بروم در یک روستای کوچک معلمی کنم و انجا بمانم تا بمیرم

    هنوز خودم باورم نمیشه شاید همه اینها قصه باشد اما خوب که میبینم تنها حقیقت زندگی دختری هستند که همه چیز رو از دست داده حتی خدایی که متعلق به همه است.
    عاجزانه خواهش میکنم کمکم کنید من احساس سبکی میکنم چون این حرفا را حتی رو ندارم به خدا بگم حرف هایی که چند سال است در دلم نگه داشتم و کسی رو نداشتم که حتی دردو دل کنم
    دوستان خواهش می کنم کمکم کنید من بی کس ترین دختر دنیام.به من بگیدم کدام راه را انتخاب کنم فقط خواهش میکنم شما دیگر مرا سرزنش نکنید چون خوب میدونم که تنها مقصر این وسط خود من هستم و خودم خواستم که اینچنین شده
    از اینکه وقت میگذارید و قصه غمناک زندگی ام را می خوانید صمیمانه تشکر می کنم از خدا می خواهم غصه از دل همه بردارد.ممنونم
    [/size]

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 شهریور 90 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1387-2-14
    نوشته ها
    226
    امتیاز
    4,810
    سطح
    44
    Points: 4,810, Level: 44
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    سلام anna2001
    جلوي ضرر را از هر كجا گرفت منفعت است . مطمئنا" آشنايي شما از اول بر پايه كلاه برداري و دروغ بوده و با ادامه اين ارتباط بدترين ضربه را به خودت و آينده ات زده اي . به نظر من اگر راه بازگشت به خانواده را داري بدون درنگ به خانواده خودت بازگرد و از اول شروع كن . خيلي سخت است ولي عاقبتت خيلي بهتر از اين زندگي است .

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    132
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    سلام
    از خوندن سرگذشت شما متاثر شدم . سرانجام اینگونه روابط از همان ابتدا مشخص است .
    الان هم بهترین کار جدایی کامل از چنین فردی است .
    البته از الان باید برای دوران بعد از جدایی فکری کنی و راهی انتاب کنی تا دوباره در چنین راهی نیفتی .

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 آبان 89 [ 17:57]
    تاریخ عضویت
    1387-8-19
    نوشته ها
    315
    امتیاز
    4,432
    سطح
    42
    Points: 4,432, Level: 42
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    90

    تشکرشده 94 در 50 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    دوست عزیزم تو الان این دیو را شناختی
    یعنی هنوزم داری به زندگی با اون فکر میگنی/؟؟؟؟!!!!! واقعا حتی فکر کردن به اینکه با او ازدواج کنی هم دیوانگی محض است
    عزیز من تو خیلی اشتباه کردی اما سلسله این اشتباها را وقتی کامل میکنی که بخوای با او ازدواج کنی که صد در صد یک طلاق هم در شناسنامه ات خواهی داشت /
    دوست من رابطه ات را به طور کامل با او قطع کن به طور کامل
    بعد همان طور که خودت گفتی شروع به توبه کن
    و شروع به انجام کارهی مثبت /انجام این کارهای مثبت چنان تاثیری در روحیه ات خواهد داشت که خودت هم متحیر میشوی
    گلم خداوند هم میبیند که تو به طور کامل عوض شدی و یه زندگی سالم را در پیش گرفتی چنان کمکی به تو خواهد کرد که خودت هم متحیر میشوی
    در نهایت این را بدان که مهم این است که ما لحظه ای که فرشته مرگ به سراغمان میاید با اسودگی و ارامش جانمان را به او تقدیم کنیم
    و این زمانی میسر است که عملکردمان در این دنیا درست بوده باشد
    گلم شاد باش تو هنوز فرصت زندگی کردن داری
    شاید بتوانی در سالهای اینده چه کمکهای بی نظیری به اطرافیانت بکنی
    هر چه زودتر جسم و روحت را از این مرد به طور کامل رها کن
    و به سمت زندگی حرکت کن
    فرصت را از دست نده

  5. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    عزیزم اتفاقاتی افتاده که نباید می افتاد ودر ابتدا عرض می کنم که شما خواهر بسیار خوبی دارید شاید ایشان بد عمل کرده باشد ولی به هر حال به اندازه یک دختر جوان خواسته که شمارا متوجه اشتباه کند که متاسفانه توجه نکرده ای ولی تاسف بر گذشته چیزی را درست نمی کند امروز و حال را در یاب . تاوان اشتباهات خودت را داده ای ولی این دلیل نمی شود ناامید شوی و در جا بزنی و یا در لجن زار باقی بمانی باید تلاش کنی از این باتلاق خارج شوی و بعد هم گفته ای خدا را از دست داده ای این طرز فکر اشتباه است خداوند را نمی توانی از دست دهی . به زندگی عادی و در شان خودت برگرد و این آقا و زندگی اش را رها کن و به خودت فکر کن و شان ومقام اجتماعی که خواهانش هستی متمرکز شو .

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 اردیبهشت 88 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1387-10-21
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    3,830
    سطح
    39
    Points: 3,830, Level: 39
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 10 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    سلام
    اشتباه از خودته
    ولی برگزد به خانواده و فراموشش کن گ
    می دونم سخته ولی تحمل کن
    پ

  7. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    سلام بر دوست عزیزم....چه قصه ی ... همه توضیحات شما را خواندم....قصه تلخ اما شیرین
    شیرین از این جهت که هنوز جای خوشحالی و امید هست چون شما به عقد یکدیگر در نیامدید....
    تلخ به این علت که شما باز هم احساساتی فکر می کنید....
    شما در ابتدا دچار اشتباه شده اید اشتباهی که از عدم کنترل بجای احساسات و غریزه ایجاد شده است. اما الان نباید این مشکل را به یک مسله ی بی جواب تبدیل کنید.
    می دانم با اینکه او به شما بدی کرده و آزارتان داده اما باز هم شما او را دوست دارید(احساس ترحم) ولی این گونه فکر نکنید آن آقا نه به دلسوزی شما نیازی دارد و نه بدون شما زندگی برایش تلخ می شود....
    بهترین راه این است که قبل از عقد رابطه خود را با قطع کنید و هیچ گونه عذاب وجدانی نداشته باشید (او باید عذاب وجدان داشته باشد) دیگر حتی برای لحظه ای او را ملاقات نکنید....
    شما هنوز ازدواج نکرده اید و چنین مشکلاتی دارید اگر ازدواج کنید و صاحب فرزندی شوید که اوضاع بدتر می شود...
    دوست گرامی یک بار هم که شده گذشته و خاطراتش را فراموش کن زندگی را از نوع بساز..... هنوز هم پسران خوب زیادی وجود دارند که خواستار تشکیل خانواده با شما باشند.

  8. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    اين ديگه پرسيدن نداره خانمي خودتو راحت كن تا همينجا هم خدا بهت رحم كرده كه بچه دار نشدي!!!بابا بيخيال اين چه جور عاشقيه كه تا دختر ميبينه اختيار از كف ميده!!چشماتو باز كن تو لايق بهتر از اينهايي!چشم و دل مرد هوس باز هيچ وقت اروم نميگيره يادت باشهههههههههههههه

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    مخم سوت كشيد عجب تحملي داري دختر!!

  10. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اردیبهشت 88 [ 17:12]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    3,402
    سطح
    36
    Points: 3,402, Level: 36
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    2
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: قصه تلخ زندگی من

    anna2001 سلام
    من متوجه نمی شوم شما بدون عقد چگونه 3 سال با این آقا مثل زن و شوهر دارید زندگی می کنید و چرا اصلا خانواده شما راضی به این کار شده است. حتی شما 2 بار باردار شده اید و سقط کرده اید. کمی واضح تر بان کنید.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.