واقعا گیج شدم نمیدونم چرا شوهرم اینجوریه خیلی عجیبه وقتی از دست کارهاش داغون میشم و احساس می کنم دارم منفجر
میشم واسه اینکه یه مدت منو تنها بذاره و بره و باهام حرف نزنه بهش می گم ازت متنفرم نمی خوام ببینمت حالم ازت بهم میخوره ولی انگار نه انگار که دارم این حرفهای وحشتناک رو بهش می زنم اصلا بی محبتی های منو نمی بینه وقتی خسته می شم و عاجزانه این مطلب رو بهش می گم جواب می ده ولی من عاشق تو هستم و نمی تونم تنهات بذارم
اگه عاشقه پس اذیتهاش واسه چیه اگه عاشقه پس چرا با بعضی از حرفهای من مخالفت میکنه مگه عاشق این نیست که معشوق هر چی بگه قبول می کنه .چرا زمانی که من دارم گریه میکنم و ناراحتیهامو بهش میگم از حرفام خندهاش میگیره و میگه خیلی حساس شدی؟!!چرا اینقدر خونسرده؟؟چرا وقتی من دارم باهاش دعوا میکنم سرش رو میندازه پایین و هیچ جوابی به من نمیده؟!! من واقعا داغون شدم احساس می کنم یه برنامه ریخته واسه روانی کردن من فکر میکنم داره به هدفش هم می رسه .نمی دونم چه خاکی بر سر خودم و این زندگیم بریزم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)