به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 32
  1. #21
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    132
    Array

    RE: وابستگی - علائم - دلایل - درمان

    سلام lord.hamed
    ضمن تشکر از این موضوع جدیدی که ایجاد کردید.
    این موضوع اشاره به مسئله وابستگی داره. که حتما ما به مرور در این تالار انواع آن را بررسی می کنیم و مسائل آن را باز خواهیم کرد. اما تا آن موقع من نکته ای را اشاره می کنم.

    چقدر عالی تصویر فوق را انتخاب کرده اید.
    به نظرم جواب شما در همین تصویر نهفته است.
    جاده...... مسیر ...... راه...... و گذر

    هیچ وقت جاده برای این نیست که به آن بچسبیم. و بمانیم. جاده اساسا برای این ساخته شده است که در جهت هدف خودمون از مسیر جاده استفاده کنیم. و هرچه جاده صحیح تر و هموار تر باشه بهتر به هدف می رسیم.

    همه چیزهای زندگی همین نقش را دارند.
    مگر مادر برای چسبیدگی و وابستگی هست. آیا همشه ما می توانیم سر در آغوشش داشته باشیم. و با جدا شدنش مضطرب شویم.

    شکوفه هایی که روز قبل از اول مهر با مادرشون به مدرسه می روند ، نگاهها و رفتارشان دیدنی است. اضطرابها و اشک و لبخندهایشان حکایت از این جدا شدگی های موقت داره.

    وقتی ازدواج می کنیم جدایی از کانون خانواده اصلی امان به همین صورت است.

    تمام این جدایی ها روز به روز بزرگتر می شود و اگر خیلی قشنگ تمرین کرده باشیم و آموخته باشیم ، نهایتا جدایی از تمام نعمتهای این دنیا با پرواز ما به جهان دیگر محقق می شود.

    خب حالا چه کار کنیم؟
    ما در این تالار آگاهی ها و مهارت ی مختلفی را هم می آموزیم و هم عملا در حال تمرین هستیم. این خانواده بزرگ همدردی شاید به نظر مجازی برسه ولی تک تک آدمهای این تالار واقعی اند، مشکلاتشان، شادیهایشان، غمهایشان ، عصبانیت هایشان ، نقاط ضعف و قوتشان، عشق هایشان، رنج ها و لذت هایشان، دردهایشان، امیدهایشان، و شیوه های ارتباطی اشان و ....، ما با آدمهای واقعی در این تالار در ارتباطیم، بعضی وقتها می رنجیم، بعضی وقتها شاد می شویم، گاهی امید می گیریم، گاهی حل مسئله می کنیم، گاهی از احساس هایمان می گوئیم و .....
    پس ما به صورت تئوری و عملی در این کارگاه بزرگ آموزشی مشغول هستیم. و از میان هزاران درسی که می آموزیم استقلال و عدم وابستگی هست. شکست عادت ها و ....، یکی از آن درسهاست.

    حالا اگر سعی کنیم به مرور این آموخته های خود را در زندگی پیش بگیریم. کم کم تالار مثل یک مرجع راهنما و یک کارگاه آموزشی در کنار دستمان به ما کمک خواهد کرد، نه به عنوان منفذی برای تنفس .
    و این مهم، میسر نیست ، مگر اینکه دانسته ها و مهارتهایی را که در این تالار تجربه می کنیم در زندگی واقعی بیرونی بتدریج پیاده کنیم و عیب و نقص های روشی خود را حل کنیم. و در این مسیر مستمر و صبور و آرام پیش برویم. همیشه اوائل به خاطر نیاز ممکن است شکلی از وابستگی را تجربه کنیم مانند نوزادی که در آغاز واقعا خیلی به خانواده و به مادر چسبیده هست، اما این نوزاد همین طور نخواهد ماند، روزی بالغ می شود، و برای سفر و آزادی و استقلال جدا از خانواده نیز لذت خواهد برد.

    ولی اگر صرفا مطالب را بخوانیم. و یک پست تشکر زیرش بزنیم، یا قطعه جالبی از مطالب را کپی و پست کنیم و بدون اینکه تکانی به خود بدهیم، منفعلانه از آن گذر کنیم، باید بگویم که هیچ نتیجه ای برایمان نخواهد داشت، بلکه ممکن است ما را مقاوم کند، و دیگر تصور کنیم ، حتی روشهای روانشناختی نیز کمکی به ما نمی کند.فراموش نکنیم همه اینها با به کار گیری من و تو نتیجه بخش هستند.
    اگر بخواهیم مانند گذشته ترس های خود را داشته باشیم.
    اگر بخواهیم مانند گذشته نگرانی ها را با خود حمل کنیم.
    اگر بخواهیم مانند گذشته بر روش و مسیر خود پافشاری کنیم.
    اگر بخواهیم چون گذشته بدون جسارت در حل ضعف های کودکی مان عمل کنیم.
    اگر بخواهیم بی توجه به صحبت های مشاوره ای، احساسات خود را دنبال کنیم و
    اگر بخواهیم .....
    در آن صورت حتما، وابستگی نتیجه اجتناب ناپذیری هست که از هر منبع مفیدی خواهیم برد، حتی اگر آن منبع تالار همدردی باشد.
    از این مهمتر حتی افرادی هستند که با عشق و معشوق نیز همین کار را می کنند، یعنی وابستگی....
    به خاطر همین است که شکست را تجربه می کنند. و گرنه یک عشق آزاد، هیچ وقت غم و وابستگی با خود ندارد.
    http://www.hamdardi.net/thread-1679-post-14669.html#pid14669

  2. 5 کاربر از پست مفید digitalman تشکرکرده اند .

    digitalman (سه شنبه 16 تیر 88)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 مهر 90 [ 16:01]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    3,917
    سطح
    39
    Points: 3,917, Level: 39
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 123 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: وابستگی - علائم - دلایل - درمان

    نقل قول نوشته اصلی توسط baran
    بعد از چه مدت زمانی اگه یه موقعیت دیگه واسه آدم پیش بیاد واردش بشه عیبی نداره؟
    اگه جواب این باشه که هر موقع بهبود پیدا کرده باشیم .. بازم این سوال هست که چه میزان بهبودی به نظر من تا یه رابطه ی قوی و محکم دیگه ایجاد نشه بهبودی کامل حاصل نمی شه

    این که از برقراری یه رابطه دیگه گریزان باشه تا چه میزان طبیعی تا کی؟
    دوست عزیز اینکه تا چه مدت بعد از تموم شدن یه رابطه آدم التیام پیدا میکنه یا بعد از چه مدت میشه به کس دیگه ای فکر کرد چیزی نیست که بشه به طور کلی جواب داد
    همه اینا بسته به مدت...شدت وچگونگی رابطه داره....بستگی داره ازاین رابطه چه انتظاری داشتین و سرانجام چی شده....بستگی داره به اینکه خود شما راجع به این قضیه چه حس و فکر ی دارین
    به نظر من وقتی میتونی بگی این رابطه دیگه برای همیشه برام تموم شده که دیگه فکر کردن بهش وحتی مرور خاطرات بدش آزارت نده وهمشو بذاری به حساب بخشی اززندگیت و تجربه ای که هرچند تلخ وناگوار بود و غیرقابل فراموش شدن ولی این ارزش رو داشت تا توی زندگیت تجربه هایی رو به دست بیاری که دیگه هرگز تکرارشون نکنی...زمانیکه دیگه همش اینو اون رو مقصر نکنی...زمانیکه به خودت بفهمونی که هرچه قدراین قطع رابطه برات سخت ودشواربود اما از ادامه دادنش به مراتب بهتربود...زمانیکه این جدایی را فرصتی برای پیدا کردن رابطه ای بهترو محکمتر بدونی...رابطه ای که دیگه اجازه نمیدی اشتباهات گذشته تکرار بشن...شاید رسیدن به چنین طرز فکری زمان ببره ولی مطمئن باش اون روز ازراه میرسه....تا اون موقع به خودت فرصت بده و رابطه جدیدی رو شروع نکن چون اون وقت هدفت از ایجاد رابطه خواه ناخواه التیام درد و جدایی رابطه قبلیه نه چیزی بیشتر
    رابطه ای که شبیه یه قرص مسکن میمونه و دیر یا زود اثرش میره و فقط ضررش میمونه

  4. 2 کاربر از پست مفید meral تشکرکرده اند .

    meral (چهارشنبه 25 فروردین 89)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    1,443
    سطح
    21
    Points: 1,443, Level: 21
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    182

    تشکرشده 105 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها این مقاله خیلی واسم مفید بود و استفاده کردم و همش درست بود .... اما الان خیلی احساس افسردگی و تنهایی میکنم نیاز به یه مشاور دارم اما پیدا نمیکنم فک می کنم باید با کسی حرف بزنم یکی که فقط به حرفای نگفتم گوش بده...
    "هـیچ مشکلی در شما نیست از خودتان بخوبی مراقبت کنید و بسوی زندگی بهتر گـام بردارید. به خاطر داشته باشید که هر قطع رابطه ای هم ناگوار و دردناک نیست.ارتباطی که فرد در آن مورد بی احترامی و یا سوء استفاده قرار می گرد و جـز نـاراحـتی و دردسر چـیـزی عـایـد وی نـمی گـردانـد، بهتر است هر چه زودتر پایان پذیرد. هـیـچـگاه نمی دانید که چه چیز در انتظار شما می باشد پس هیچگاه نا امید نـشـوید. شاید فرد بسیار بهتر و فوق العاده ای (بله امکان دارد) در انتظار شما باشد."
    خیلی مورد جالبی من دقیقا مورد بی احترامی قرار گرفتم تا چند روز فقط به این فکر می کردم که مگه چه گناهی کردم که چنین رفتاری باهام شد ... هنوز بعد از 2 ماه یادش میافتم گریم میگیره و حس میکنم قلبم از درون میسوزه :) فقط از خدا میخوام بهم صبر بده و کسیو بهم بده که هیچ وقت حسرت گذشترو نخورم

  6. 3 کاربر از پست مفید m_eros تشکرکرده اند .

    asemani (چهارشنبه 14 فروردین 92), میشل (پنجشنبه 15 فروردین 92), شیدا. (چهارشنبه 14 فروردین 92)

  7. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    سلام . خیلی مطلب خوبی بود. منم می خوام قطع رابطه کنم. با کسی که بهم بی احترامی می کنه. یعنی احساس می کنم نمی خواد ادامه بده ، اما روش نمیشه که اینو عنوان کنه. خیلی غمگینم
    اما متاسفانه این موضوع در شرایطی اتفاق افتاده که
    اولا دو تا از صمیمی ترین دوستای من ازدواج کردن و به دلیل مشغله کاری ارتباط ما با هم قطع شده
    خواهرم ازدواج کرده و من شدیدا احساس تنهایی می کنم
    من تقریبا شغلم رو از دست دادم و تا شش ماه آینده بیکارم
    توی این شش ماه مجبور به انجام کاری هستم که نیاز به تمرکز بالایی داره و منم اصلا دوسش ندارم . یعنی انگیزه ای برا انجامش ندارم (نوشتن پایان نامه)
    کمک هایی هم که ازش می گرفتم برای انجام برخی کارام قطع میشه مسلما
    اما این رابطه احترامم رو هم زیر سوال برده. بی توجهی های مداوم خسته م کرده. می دونم اینجا جای مطرح کردن سوال نیست ، اما می بینید که در همچین شرایطی هم باید وابستگی رو قطع کرد. شرایطی که اصلا ایده آل نیست. برای این شرایط هم راهکاری بیان کنید ممنون می شم.

  8. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    m_eros (پنجشنبه 15 فروردین 92), میشل (پنجشنبه 15 فروردین 92)

  9. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 دی 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    3,418
    سطح
    36
    Points: 3,418, Level: 36
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    573

    تشکرشده 935 در 360 پست

    Rep Power
    65
    Array
    سلام
    سوالی که برام پیش اومده این بودکه چرامابه جنس مخالف بیشتروابسته میشیم ؟
    چراباوجوداینکه ساعتهاباهم جنسامون میگذرونیم ولی وقتی جدامیشیم فکر نمیکنیم بایدحالش روبپرسیم؟
    چراهمش به دنبال بهانه ای برای زنگ زدن به جنس مخالف هستیم؟
    امانظرخودم :به نظرم اگه بخوایم کم کم رابطه روتموم کنیم کاراشتباهیه چون همش به خودمون میقبولونیم که اخرین باره زنگ میزنم یاپیام میدم واین باعث میشه رابطه ادامه پیداکنه
    من خودم جزوادمهایی بودم که فکرمیکردم وابسته نمیشم یعنی این اجازه روبه خودم نمیدم که وابسته بشم درحالیکه شدم
    وهمش به دنبال بهانه ای برای زنگ زدن یاپیام دادنم درحالیکه اوایل چنین نبودم ومیتونستم خودم روکنترل کنم ازاونجایی که خودم روکنترل میکردم وزنگ نمیزدم پیام نمیدادم فکرمیکنم یعنی مطمئنم ارزش واحترامم خیلی بیشتروبالاترازاین بود چون حالامی بینم وحس میکنم که دیگه نمیخوادبهم زنگ بزنه یاپیام بده مدام منتظرتماس منه بهانه های پی درپی که شارژندارم حوصله خریدن شارژروندارم فرداحتمامیخرم ومثل دخترهاتک میزنه البته اگه دلش بخوادتازنگ بزنم واین اقاحرف بزنه مقصرهم خود خودمم که اجازه دادم تااینجاپیش بره وجلوی احساسات خودم رونگرفتم که این اقابعداین مدت به راحتی میتونه حرف ازجدایی بزنه وبگه اصلابهش فکرنکن چون پنج دقیقه دیگه میتونیم کلاباهم تموم کنیم وبدون اینکه به چیزدیگه ای فکرکنیم درحالیکه اوایل این اقاالتماس میکردولی من زیادتحویل نمیگرفتم
    به نظرمن هرچقدربیشتربه دنبال پسرهابری وازوابستگی وعلاقت بهشون بگی اونابیشترخودشون روکنارمیکشن وخواهان این هستندکه دختربه سراغشون بره والتماسشون کنه واوناهم نازکنندبه اینخاطرفکرمیکنم هرچقدرهم که وابسته به پسری شده باشیدبایستی خودتون روکنترل کنیدبه خودتون احترام قائل بشیداجازه ندیداحساسات بهتون غلبه کنه یکی تاپیکهاخیلی خوب نوشته بودکه بایدواقعیت روبپذیریم وباواقعیت روبروبشیم تابتونیم ازوابستگی رهابشیم

  10. کاربر روبرو از پست مفید roseflower تشکرکرده است .

    asemani (پنجشنبه 15 فروردین 92)

  11. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    رزفلاور عزیز دکتر انوشه - روانشناس _ حرف خوبی می زنه
    که به قول خودش باید این حرف رو از طلا گرفت و سر در روابط بین دختر و پسر زد
    و اون جمله اینه
    آویزونی گریزونه ، گریزونی آویزونه
    نمی دونم چرا در مورد ما دخترا این موضوعات پیش میاد
    در واقع تا متوجه میشیم که داریم علاقه مند میشیم طرف می فهمه و بنای ناز کردن میذاره و یه چرخه منفی شروع میشه . هر چی اون کمتر توجه می کنه احساس می کنی باید بیشتر توجه کنی (که البته این اشتباهه ، اما احساس نمیذاره راه درست رو بری ) و در نهایت به اتمام رابطه با وابستگی زیاد می رسه
    البته من این همه تجربه ندارمااا ;) مجموعه تجربیات مشترک خودم و دوستانم بود

  12. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 دی 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    3,418
    سطح
    36
    Points: 3,418, Level: 36
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    573

    تشکرشده 935 در 360 پست

    Rep Power
    65
    Array
    ممنون اسمانی
    دقیقاحرف دل منورو زدیدکه فکرمیکنم هرچقدربیشترفاصله میگیره ونازمیکنه مافکرمیکنیم که بایدبیشتربه سراغش بریم والاازدستش میدیم چرابایداینطوربشه؟
    خودمن همین مشکل رودارم مدام دنبال بهانه ای هستم زنگ بزنم یاپیام بدم
    این اواخرکه حدودیه ماهه سردترشده وهروقت هم دلش بخوادتک میزنه یاپیام میده که زنگ بزن چرابایدمنتظرهمچین ادمی باشم بااینکه میدونم کارم اشتباه ولی بازم زنگ میزنم ولی اوایل اصلابرام مهم نبودوخودم زنگ نمیزدم هرچندروزیاهفته خبری نمیشدمن هم بی توجه بودم شایدبه گوشیم نگاه میکردم که ببینم خبری هست یانه ولی دیگه خودم زنگ نمیزدم وفکرمیکردم وابسته نمیشم ولی شدم بااینکه میدونم ازنظرروحیه ای که دارم نمیتونم بی توجهی روتحمل کنم حرف زورروتحمل کنم نمیتونم باسازکسی برقصم ولی نمیدونم چرانمیتونم دست ازوابستگی بردارم وقتی کتابهام رومیزارم جلوم ومیخوام درس بخونم مدام بهش فکرمیکنم وطوریکه خسته میشم باتوجه به اینکه رشته تحصیلیم سخته ونیازبه مطالعه زیادداره ازاونجایی هم که ارشدم خودم هم خسته شدم ومیخوام باخیال راحت فقط به درسام برسم ونتیجه خوبی بگیرم خواهشایه سری راهکاربدین که بتونم باواقعیت کناربیام بخدادیگه نمیتونم بی تفاوتی هاروتحمل کنم خودم کردم که لعنت برخودم بادولی میخوام محکم باشم خواهشاکمکم کنید

  13. #28
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    رز فلاور جان در مورد خودمم همینطوره. رابطه ما خیلی خوب پیش می رفت . الان حدود یه ماهه که اینطور شده. بی توجهی مداوم. من زنگ بزنم حرف می زنه. نزنم اصلا توجهی نمی کنه. احساس می کنم اصلا مهم نیستم براش. با خودم میگم شاید مشکلی پیش اومده. برای خودم بازه زمانی گذاشتم .مثلا به مدت یه ماه بدون اینکه رفتارم رو تغییر بدم تحمل می کنم. اما بعدش باید تکلیفم رو روشن کنم. یه سوال می پرسم و اون سوال اینه : اگه قصد اتمام این رابطه رو داری بهم بگو. من حق دارم که بدونم تغییرات اخیر تو به خاطر این موضوع هست یا نه . در نتیجه خیلی راحت تر تصمیم می گیرم. اگه بدونم تغییرش در این جهت بوده و همچین قصدی داره بدون شک رهاش می کنم. می دونم سخته جدا شدن. اما می دونم وقتی برای خودم قانون بذارم مجبور میشم اجراش کنم. غرورم باید برام خیلی بالاتر باشه . ضمن اینکه با تجربه ای که داشتم حداقل به اینجا رسیدم که وقتی یه مرد تو رو نخواد باید بی برو برگرد رهاش کنی. چون نتیجه بیخود می گیری . الکی غرورت رو می شکنی و به هیچ جایی نمی رسی. بعدش از خودت حرص می خوری که چرا اینکارا رو کردی.
    خلاصه اینکه مهم ترین مرحله اینه که بدونی تو رو میخواد یا نه و اینو خودت باید بفهمی . نه اینکه بعد شش ماه آخر برگرده بگه "بابا من چطوری بهت بفهمونم که نمی خوامت. چقدر زنگ نزنم و اس ام اس ندم و توجه نکنم تا بفهمی نمی خوامت." باور کن ترس شنیدن این جمله نمیذاره هیچ وقت به تهش برسم. دقیقا لحظه سقوط غرورم کمکم می کنه . توام همین کارو بکن. بهتره اگه بخوای تمومش کنی با اس ام اس بپرسی تا بی رو دربایستی جواب بده و در هر صورت جوابش هرچی که بود یه ملاقات حضوری داشته باشی و حرفات رو بزنی. چون نزدن حرفا خیلی بعدا اذیتت می کنه . فقط اینکه تو حرفات از اصرار و التماس هیچ خبری نباشه .
    منم ارشد می خونم و الان یه ماهه به جای اینکه تمرکزم رو پایان نامه م باشه گذاشتم رو مسخره بازی های این حضرت آقا. این راهکاریه که برای خودم ریختم. خوشحال میشم هم نظر تو و هم نظر دوستان و مدیران رو بدونم تا ببینم راهم خوبه یا نه .
    توام موفق میشی عزیزم. حرفات رو بنویس برام

  14. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 دی 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    3,418
    سطح
    36
    Points: 3,418, Level: 36
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    573

    تشکرشده 935 در 360 پست

    Rep Power
    65
    Array
    به نظرم تصمیمی که گرفتی تصمیم خوبیه البته اگه بتونی عملیش کنی ومثل من نگی این دفعه روهم بهش فرصت میدم
    اتفاقاازش پرسیدم بهش گفتم که سردترشدی دیگه اون ادم قبلی نیستی یامن اینطوری فکرمیکنم ؟جوابی نگرفتم فرداش بهش زنگ زدم بهم گفت که چرااینطوری فکرمیکنی لزومی نداره به این چیزافکرکنی اگه مابخوایم براحتی میتونیم بعدپنج دقیقه همه چی روتموم کنیم بدون اینکه بهش فکرکنیم این روهم به حساب اجتماعی بودنش میذاره ومیگه شماادم اجتماعی وتحصیل کرده ای هستی چرابایدفکرکنی که نبایدبایه پسرحرف میزدی درحالیکه ازهمون اول بهش گفته بودم اعتقادی به دوستی ندارم وفقط مدتی باهم زیرنظرخانواده هااشنابشیم قبول کرده بود
    امادرمورددیدارحضوری بایدخدمتتون عرض کنم که خیلی دلم میخوادببینمش وحرفام روبهش بزنم ولی وقتی میبینمش لرزبرم میداره ونمیتونم به چشماش نگاه کنم یاحرف بزنم
    ویاخودش اصرارمیکنه همدیگرروببینیم ومثلاقرارمیذاریم که یه روزهمدیگرروببینیم همون روزیاشب قبلش بهانه تراشی میکنه ومیگه نمیتونم بیام ناراحت نشووازاین حرفا
    ولی خسته شدم ومیخوام هرچه زودترتکلیفم مشخص شه
    اوایل اینطوری نبودولی ازوقتی دانشگاه قبول شدم رفتارش عوض شدیعنی من اولین روزبهش گفته بودم که قصدادامه تحصیل دارم وایشون فرمودندخیلی خوشحال میشم که ادامه تحصیل بدی تاجایی که بتونم کمکت میکنم وخودم هم میخوام ادامه بدم یه بارارشدانصراف دادم ولی بعدش بهم گفت بخاطرمن ازدرست نزن وادامه بده من هم کمکت میکنم ودوباره درخواست ثبت نام دادم موافقت شدولی ازوقتی خبرقبولیم روشنیدعوض شدحتی یه روزازم پرسیداگه من ادامه ندم چیکارمیکنی من هم حقیقت روگفتم که یکی ازشرطهای اصلی من واینکه میخوام کتبیش کنم ادامه تحصیلشه دیگه هیچی نگفت ولی هرروزسردترشدوسردترتاامروز
    نمیدونم خانواده شماهم درجریان رابطتون بودندیانه ولی خانواده من میدونستندخیلی موافق نبودندولی من اصرارمیکردم که ادم خوبیه ولی به هیچ کدوم ازقولهایی که میده عمل نمیکنه زنگ هم بزنم دلش بخوادجواب میده نخوادخاموش میکنه بعدش میگه به میس کالهام نگاه نکرده بودم ای زنگ زده بودی پیام داده بودی ندیدم مگه میشه ؟همه ادمهایی که ایشون ومن رومیشناسندمیدونندخودش همه جا جارزده بودوگفته بود ولی سردبودناش اذیتم میکنه اینکه انتظارداره من زنگ بزنم اینکه باهمه راحتم ولی نمیتونم به ایشون حرف دلم روبهش بزنم اینکه نمیتونم بهش بگم خسته شدم تکلیف رومشخص کن
    من که صبرایوب ندارم تایه جایی میکشم ولی دیگه نه بسه سنمون هم که کم نیست بخوایم بزرگترشیم همه چی مهیاست ولی ایشون نمیدونم چرااینکارهارومیکنه

  15. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    رزفلاور جان چقدر حرفات شبیه حرفای دل منه . من فکر نمی کنم دانشگاه قبول شدنت ربطی به این کارش داشته باشه . در واقع ما آدما کلا اینطوری هستیم. منم اینجوری ام. یعنی مدام دنبال یه علت تو وجود خودمون می گردیم و فکر می کنیم که حتما ما اشتباهی کردیم. کوچکترین کارهامونو می بریم زیر ذره بین و میگیم نکنه از این ناراحت شد و یا نکنه از اون ناراحت شده و اینجور حرفا . در حالی که پروسه دوس داشتن اصلا این نیست. این اشکالات کوچیک خللی ایجاد نمی کنه اگه عشق واقعی باشه . به خصوص در مورد درس خوندن که اصلا ایرادی توش نیست . و به فرض اگه آدمی با درس خوندن تو مشکل داشته باشه که تو باید کلا با اون مشکل داشته باشی. والا زحمت کل درس خودندن به دوش توئه . اون وقت اون حرص می خوره ؟!!!!
    در مورد زنگ زدن خوب اومدی. من پنجاه بار زنگ می زنم و اس ام اس میدم . اون وقت حضرت اقا می فرمایند : خواب بودم و وقتی بیدار شدم گوشیم خاموش شده بود و میس کال ها رو ندیدم. والا به خدا ما نجابت می کنیم ، خانمی می کنیم و میگیم دروغ رو به روی کسی نیاری که دفعه بعد پرو میشه . اینام فرض میکنن ما نمی فهمیم دروغ گفتن و دفعه بعد دروغ بزرگتری میگن. انقدر این رفتارای این مدلی ازش دیدم که اگه بگه تموم ، تمومه . به خدا اینو راست میگم . فقط تکلیفم رو روشن کنه. با یه روانشناس حرف زدم میگه زیاد مظلومی. من واقعا نمی دونم چطوری باشم . والا من سعی می کنم خانمی کنم و متانت داشته باشم و گیر ندم و ...
    اما می بینم نمیشه . ما تو دانشگاه آشنا شدیم . چون دوستیمون دوستی دو تا همکلاسی بود و رفع اشکال و این حرفا خانواده م چیزی نمی گن. اما خب کم کم بیشتر شد و حرف به دوست داشتن و اینا رسید. که می دونم اشتباه کار اینجا بود.
    اما با خودم میگم آخرش که چی ؟ خب یکی باید تو همین محیط ها و از همین راهها بیاد سراغ آدم دیگه. از آسمون که قرار نیست نازل بشه .
    نمی دونم. دارم از خودم نا امید میشم . احساس می کنم سیاست نگه داشتن یه آدم تو زندگیم رو ندارم .
    می ترسم برای آخرش. کاش یه کم از زرنگی این دخترای دیگه رو ما هم یاد می گرفتیم . ببخش. حرفام بیشتر جنبه درد و دل پیدا کرد:)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.