به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 , از مجموع 27
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام دوستان،
    چقد خوب مینویسن و چقد از احساس تنهاییم کم میشه وقتی اینجارو میخونم، باورم نمیشه کسایی گ هرکز منو ندیدن چقد براشون مهمه ک حال من بهتر بشه،
    ممنون جناب امین، من از قدیم الایام قبل اینکه شما صورتی بشین،نوشته های شما و خانم شیدا. خیلی به دلم مینشست و همیشه میرنین به هدف.

    همینطور جناب باغبان و بقیه دوستان که خیلی دلسوزانه برام مینویسین، حقیقتا امشب ک وارد سایت شدم دیدم سه تا پیام دارم چشام اشکی شد و یه لحظه حس کردم زیادم تنها نیستم.

    بهاره جون میدونم چی میگی، تجربه ش نکردم ولی میففمم، حالا فک کن کسی جلوت بود ک با خصوصیات اخلاقیش مهاجرت همیشه برات غیر ممکن غیر ممکن میشد، اونوقت این به حسرت همیشگی بر دلت نبود؟ مطمعننا هرروز بیشتر احساس سرخوردگی میکردی،
    ولی خب باید این بهشت برینی ک برایم خودم از مهاجرت ساختمم خراب کنم، چون مث اینکه خیلیا با این ذهنیت رفتن و دیدن ک اسمان همه جا همین رنگیه.

    میدونی، یه دوستی میگفت افسردگی یعنی همه چی برات بی اهمیت باشه
    اضطراب یعنی همه چی زیادی برات مهم باشه
    ولی وقتی بین این دوتا گیر کنی فاجعهس،
    و من دقیقا همین لا کیر کردم.

    اقای امین من میدونم کدوم حال دوستتونو میگین، من تحربه ش کردم، یه پستی دارم توی پیج اینستاگرامم ماله ۴ سال پیشه، شبی ک شوهرم با خونوادم اشتی کرده و من هنوز هزار تا مشکل دیگ داشتم، ا‌
    اون شب با دوستم رفتم قدم زدم و باهم عکس گرفتیم و زیرش نوشتم:
    "لحظه به لحظه زندگی رو‌‌ میخوام، کمتر از لحظه هم داریم؟! اونم میخوام"
    خوب یادمه حال اوم شبم، ولی دیگ نمیتونم به دستش بیارم،
    هرروز صبح ک بیدار میشم میگم خدایا یه صبح دیگه؟ چطوری دلت میاد؟

    امشب ک فک میکردم میبینم همسرمم بی تاثیر نیس،
    نمیخوام دوباره برم سروقت مبحث شیرین شوهرداری... ؛:)) ولی حس میکنم خیلی دنیامون فرق داره،
    امشب ک داشتم خبر خوش لاتاری برنده شدن دوستمو میدادم میدونین چی گفت؟؟
    کفت ولش کن بابا امریکا چ خبره، بیا این عکس‌و ببین حال کن،
    چن تا عکس بی تربیتی نشونم داد و غش عش خندید،

    کلا نمیکم حال بدم تقصیر اونه
    نمیگم مرد بدیه، برعکس خیلی مهربون و خوش قلبه و ویژگیای خوب زیادی داره،
    ، ولی الان مزید بر علت شده:
    ۱.شخص اول ضدحال زدن تو همه چیه، هرچیزی دوس دارم ا‌ن بدش میاد، عاشق مهمون بودم وبا هزار ذوق‌ مهمون دعوت میکردم میاد میگه اه اینارو کی گفت بیاد؟
    با هزار ذوق ساک میچینم بریم سفر و بریم طبیعت، از در میاد تو میگ اه بیرون چ خبره،مسافرت چه خبره، قلیون بیار بکشیم جلو تلویزن کیف کنیم
    میرم بیرون تفریحم اینه کتاب بخرم،میگ پولتو میریزی دور این کاغذا چیه
    میرم‌مشاور ، میگ مشاورا دیونن خودشون حیف پول
    هزاد جور فیلم درجه یک میگیرم با زیر نویس ببنیم، میگ اینا چیه سریال دل بذار بابا

    من تو زندگیم برای فرار از دعوا تنش سعی کردم خیلی چیزارو دوس نداشته باشم، عاشق سفر بودم
    عاشق معاشرت بودم،
    جفتشو به شدت کم کردم که حالم بهتر بشه، و الان تقریبا دیگ از بین رفتن در من.

    شما تصور کن، یه ادم ب قول شما هنری و اهل فرهنگ، شده عاشق یه ادم لوتی طور، ازینا ک سر در پیجش زده عشقم مادرم :))))
    دوسش دارم، ولی خیییلی بهم سخت میکذره خیلی،
    خیلی احساس تنهایی دارم


    ۲.خودش خیلی افسرده س، در ظاهر میگ میخندخ، ولی خیلی گره های شخصیتی داره،
    وابستگیای مرض گونه ش ب خونوادش،
    همهش غرق گذشته و خاطراتشه،
    گریه های گاه بیگاهش ،
    چن وقت پیش حرف خودکشی میزد،
    اصلا حالش خوب‌نیست، ولی متاسفانه انقد سطحی و سنتیه ک به هیچ روشی تن به مشاور و روانکاوی و درمان نمیده.

    گاهی حس میکنم باهاش تو دنیای کوچیکش که قد یه قوطی کبریته کیر افتادم.

    سعی میکنم چیزی بگم ک‌مکم کنه، گزینه کمک گرفتن پ مراهی‌همسرم کلا بذارین کنار
    ذهنم اشفته س ببخشید اگ از هر دری چیزی میکم
    ویرایش توسط Somebody20 : دوشنبه 20 اردیبهشت 00 در ساعت 00:37

  2. 3 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), بهاره جون (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), باغبان (دوشنبه 20 اردیبهشت 00)

  3. #22
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حس و حالت رو درک میکنم. به قول خودت شوهرتم افسردگی هایی داره ولی اون راه حل رو توی چیزای دیگه پیدا کرده و خودش رو به اون شکل تطبیق داده.
    قطعا شوهرت توی زندگی و اوضاع و احوالت بیشترین تاثیر رو داره این رو نمیشه انکار کرد حقیفت زندگی مشترک همینه. اما همیشه میگن همه تخم مرغ ها رو توی یه سبد قرار نده. حتما خودتم بارها این جمله رو شنیدی که دنبال ازدواج برای خوب شدن حالتون نباشید. قبلش باید تونسته باشید حالتون خوب کنید که با ازدواج خوبتر بشه. حالا که ازدواج کردی اگه بخوای حال خوبت رو مشروط به کارهایی از طرف همسرت کنی بازم اذیت میشی.

    اگر چه میدونم آدم عاطفی که روحیه وابسته ای هم داره چقد نیاز به این داره همسرش چند قدم به سمتش حرکت کنه. ولی هشت ساله این اتفاق اونطور که تو میخوای نیفتاده و نمیشه همسرت رو هم تغییر داد. از طرف دیگه همینقدر که بدونی این زندگی به اختیار و انتخاب خودت هست، رنجهایی که میکشی از سر اجبار نیست تا حدودی تحمل شرایط سخت رو اسونتر میکنه.


    اما قسمت اصلی صحبتم اینه اگه به فرض جدا هم شده بودی چه کارهایی برای حال دلت میکردی؟ حالا چنتا از اون کارها رو میتونی برای خودت انجام بدی؟ اگه فکر مهاجرت به سرت اومده چقدر مقدماتش انجام دادی؟ چقدر روی زبانت کار کردی؟ مهاجرت ادامه یه مسیر میدونی یا فرار از خودتو یه رویایی که قراره جایگزین همه نداشتنهات بشه؟ اینا سوالاتیه که برای خودشناسی بیشتر نیازشون داری، حتی اگه مجرد هم بودی بهت توصیه میشد یه هنری یاد بگیر یه کاری کن ، تعداد مهارت هات رو بیشتر کن اینا روی حس ارزشمندیت تاثیر داره حالا همین کارها روی زندگی متاهلی هم میتونی انجام بدی.

    اون معنویت درونی که گفتم بعد یه سنی و دیدن تکرارهای زیاد اتفاق میفته، وقتی اون روی سکه خیلی چیزا رو میدونی اولش دچار افسردگی میشی اما بعدش که اون معنویت و ایمان درونی ظهور کرد زندگی برات تازگی و معنای جدیدی پیدا میکنه، پرسیده بودی چطور باید نگهش داشت؟ میگم مثل زنبور عسل رفتار کن. چیزای خوب برای روحت جمع کن، حرفای خوب و حسهای خوب جذب کن. غذاهای روح ما از غذای جسم مهمتره. پیج اون خانم دکتر اگر چه قوت و ضعفهایی داره ولی در حد نور شمعی هم که شده داره سعی میکنه چنین حال و هوایی رو حفظ کنه. البته بستگی به ذائقه خودت داره .

    اگه فیلم آموزنده خاصی دوست داری خودت نگاه کن منتظر نمون... سخنرانی هایی که روت تاثیر میذاره انتخاب کن. من معمولا قمشه ای و دینانی رو گوش میکنم، حالا هر کسی ذائقه ای داره. استاد لطفی میگه اگه کینه و سیاهی تو دلم بوده ناخوداگاه اونو توی نوت ها زدم به خاطر همین همیشه دلم رو پاک و صاف کردم و این روی ساز زدنم تاثیر داشته. اگر چه سر رشته ای از موسیقی ندارم ولی همیشه جنس ساز زدن کسانی مثل لطفی یا ذوالفنون سریع متوجه میشم. این بخاطر دل و قلب اوناست که یه نای مضاعف یه سازشون میده. وقتی اطرافت پر شد از غذاهای خوب روحی روی حال دلت تاثیر داره برای پاکسازی روح و فکرت نیازشون داری.

    منظورم این نیست به دام یه کمال طلبی دیگه بیفتی.‌ من یه سام بادی میبینم که اگه فیلمی نگاه کنه تحلیل هاش از اون فیلم دلچسب و دوس داشتنیه. اگه مسافرت بره غرق اون طبیعت و اون مکان میشه و حالا همسفرش از غرق شدن سام بادی لذت میبره، اگه غذا درست کنه اگه مهمون دعوت کنه همه اینا رو با روی باز و احساس دلپذیری انجام میده. حالا این سام بادی فراموش شده کجای زندگیته؟

    چقدر خودت تلاش کردی بهش پرو بال بدی و آزادش کنی؟ حتی اگه با شوهرتم کاملا مچ بودی بازم ساعتهایی نیاز داشتی به تنهایی مطالعه کنی و فکر کنی. پس منتظر نمون شروع کن با قدمهای کوچیک و لقمه های کوچیک شروع کن
    ویرایش توسط ammin : پنجشنبه 07 مرداد 00 در ساعت 14:38

  4. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), Somebody20 (سه شنبه 21 اردیبهشت 00), باغبان (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    باز هم زدین به هدف...
    راستش من نه علاقه ای به درس خوندن دارم که بگم الان انگیزم درس خوندن در فلان دانشگاهای برتره دنیاس، نه اینجا وضع مالی بدیدارم که بگم برم یه لقمه نونی برسم، نه اونقدر تو اجتماعم که بگم بی قانونی این مملکت داره اذیتم میکنه.
    یعنی رسما هیچ هدف محکمی ندارم برای رفتن.
    ۱.میخوام هرچی که هستم و دیدم و کشیدم و دارم، بذارم برم. از اول یه من دیگه درست کنم...
    میدونم احمقانه س،
    دقیقا مثل وقتی داشتیم خونه میخریدم، خونه های خوب زیادی همسایگی مامانمینا بود، ولی از من اصرار ک این خیابونی که توش بزرگشدم نباشه،
    میخوام برم ی جا جدید، یه جا که از اول شروع کنم، همه چیو فراموش کنم،هرچی تا به امروز زندگی کردم بذارم و برم...
    اولین روزایی که ابنجا بودم هرروز خوشحال سر صب بیدار میشدم، یوگا میکردم، لباس مرتب به تن صبونه میخوردم و همه ش میگفتم : نذار حالت بد شه، اینجا نباید دیگ فکرای بیخودی کنی.اون روزا تموم شد...
    نمیدونم کی بود که روزای تاریک ، تاریکتر از همیشه باز شروع شد.


    (چقد یاد جلسات روانکاویم افتادم که خودم جوابو از خودم میکشبدم بیر‌ون،)


    ۲.من دو روزه دارم این جمله بهاره جان رو تکرار میکنم، تمرکز نداشتم بفهمم یعنی چی، تازه فهمیدم جقد خوب کفته: " ترکیب نداشتنعزت نفس و کمالگرایی"


    کمالگرایی: دوس دارم بهترینارو داشته باشم، بهترین لباس، خونه، موقعیت اجتماعی، درامد، ...
    عزت نفس: هیچی نیستم، هیچی ندارم، اگه م دارم معمولشو دارم.
    حتی میشه کفت در کذر زمان افتم داشتم.
    یه زمان خونه پدرم بهترین سفرارو میرفتم، الان در ارزوی شمال رفتنم.
    یه زمان همه منتظر رتبه کنکور سه رقمیم بودن، الان همه میگن گازپاک کن خوب چیه ب نظرت؟!
    و هزارتا چیز دیگه.
    برای همینم انقد خودمو مقایسه میکنم، چون برای خودم هیچی نیستم.
    خواهر کوچیکترم امسال پزشکیش تموم شده، هرجا میریم همه میگن خانم دکتر مبارکه ، طرحت کجاس، تخصص چی میخوای، فلانفلان...
    از ته قلبم براش خوشحالم،
    ولی واقعا کنارش خیلی خجالت میکشم.حس بدی دارم، هیچوقت هیچکس بهم افتخار نکرد، چون من هیجوق هیچی نشدم.
    تو این همه سال تنها حرکتم ازدواج بود ، که اونم همه ش باعث ازار بقیه بود
    .فقط خوب روضه میخونم و خیالپرداری میکنم
    (همون جریان انتخاب ساز و ماشین ک گفتین)
    مهاجرت این کمبودارو جبران میکنه و یجور دهن پر کنه به قول معر‌وف!!( شاید همینم چون مطمعنم همسرم نمیتونه بیاد و نمیشه،
    قاب کردمش تو ذهنم و هی نیگاش میکنم و حسرت میکشم
    ، شاید تو دل اینم که برم مث ساز زدنم بیخیالش شم)


    میدونم اقای امین، بیشتر از هر وقت‌دیگه ای مطمعنم دلیلش فراتر از همسر و سفر و ...


    نمیدونم شاید اشتباه میگم،
    اما به نظرم افسردگی من ریشه در کودکی و ژنتیکمم داره.
    مادرم به شدت افسرده بود، از بچه گی فقط با من درددل میکرد و برام گریه میکرد،
    تصویری که از بچه گیام دارم خونه ایه ک همه ش مامانم گریه میکنه، قهر میکنه هفته ها مارو میبره خونه مادربزرگم، بابام جلوی ما تا پایمرگ کتکش میزنه...
    و من مسیولم نذارم خواهر و بردارم غصه بخورن چون مامانم امروز و تقریبا هرروز حالش خوب نیس.
    هرچند فک‌کنم به قول خانم دکتر اقایی ( که به پیشنهاد شما فالو کردمش و به دلم خیلی نشست) الحمدالله همه ما کودک درونمون له لوردهشده :)))
    ولی من از بچگیم ادم شاد و شنگولی نبودم. میدونم باید ازش گذر کنم، ولی نمیدونم چطوری....


    چیز دیگه اینکه من هیچ اعتقادی ندارم،
    فک میکنم از وقتی به هیچی باور ندارم حالم بدتر شده.
    ادم مذهبی ای نبودم، ولی خدا رو قبول داشتم، ازش چیزی میخواستم، منتظر میموندم کمک کنه، از همه جا که بریده میشدم میگفتم خداهست درست میکنه...


    کتاب سینوهه رو که خوندم نمیدونم چرا باورم شل شد،
    فایلهای دکتر هلاکویی ک گوش میکردم، ماجرای خانومی ک از بچگی پدرش بهش تجاوز میکنه و تو نوجوانی از پدرش حامله میشه خیلیروم اثر گذاشت، این فایل رو صصصدبار گوش کردم، هیچ منطق و عدالت و خدایی توش پیدا نکردم.
    و الان هرکار میکنم نمیتونم برگردم به اعتقادم.
    نه خدا، نه اخرت ، نه کارما، نه تناسخ ، نه...
    هیچ اعتقادی ندارم.


    قسمت اخر سوال تون، من بیشتر تایم روزم تنهام، همسرم صب و عصر مغازه س (حتی روزای تعطیل میره سرکار)،
    قبلا استفاده میکردم ازین تایم،
    الان ازش فرار میکنم، اسم تنهایی خیلی برام سنگین‌شده، همه ش فکرای بد و حال بد و رو سرم خراب میشه و سعی میکنم برم جایی، حتی پیش کساییکه خوش نمیگذره بمونم ولی تنها نباشم.
    ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 21 اردیبهشت 00 در ساعت 01:41

  6. 4 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 21 اردیبهشت 00), Pooh (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), بهاره جون (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), باغبان (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00)

  7. #24
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گذشته ای که توی خانواده خودت داشتی، روابط ناسالم پدر و مادر و سخت گیری های خانواده هم روی کاهش عزت نفست تاثیر گذاشته هم افسردگی و هم تایید طلبی زیاد. چاره ای جز پذیرش این گذشته نیست و اینکه نه میتونی پدرت رو سرزنش کنی نه مادرت هر کسی در حد توان و فهم و آگاهی خودش یه عملی انجام داده که خودش مسئولشه.همونطور که میدونی باید بپذیری و عبور کنی. ولی همینقدر که آگاهی داری این گذشته روی اون سه تا مورد تاثیر داشته تا حدودی میتونه باعث بشه هم کنترلشون کنی هم بیشتر به فکر درمانشون باشی.


    با توجه به حرفایی که تا اینجا در مورد دلیل مهاجرت گفتی تقریبا مشخصه که داری از خودت فرار میکنی هر جای دنیا بری خودت رو با این حال و هوا هم اونجا میبری اتفاق خاصی نمیفته. یکی از دوستان که رفته بود آلمان باوجود شرایط اونجا بازم میدیدم حالش خوب نیست همش دنبال این بود انرژی هاش مثبت کنه که خودش رو اونجا نبازه و جالب این بود منابع فکریش که داشت خودش تغییر میدادهنوزم سایتها و دکترهای ایرانی اینجا بود البته اون دوساله که مهاجرت کرده. مهاجرت گزینه خوبی برای پیشرفت و موفقیته ولی حکایتش برای خوب شدن حال شبیه کسیه که بخواد با ازدواج حالش خوب بشه.


    هنوز عزت نفس پایین باعث میشه به دنبال افتخار کردن دیگران باشی شایدم هنوز روحیه محافظت گرایی رو داری و میخوای اینجوری خانوادت خوشحال کنی. اما مشخصه با حرکت انتحاری مثل مهاجرت فقط یه دوره کوتاه این اتفاق میفته و بازم بعدش به قول خودت تاریکی ها برمیگردن. افسردگی باعث میشه تمام انگیزه هات فرو کش کنند شاید اخرین انگیزه ای که بهت تحرک میده افتخار دیگران و انگشت به دهن ماندن دوستهات باشه. اینم انگیزه ای که از ترکیب افسردگی با عزت نفس پایین تولید میشه. راه حل مناسب اینه سازی رو بزنی که صداش بعدن در بیاد در آرامش و سکوت و چراغ خاموش آیندت رو بساز.


    همونطور که میدونی الان بزرگترین انگیزه ای که نیاز داری خوب شدن حالته. سازمان ملل از افسردگی به عنوان سگ سیاه نام برده. یعنی وقتی پاچه ت میگیره به این راحتی ول کن نیست باید خیلی سمج باشی که از دستش راحت بشی خیلی باید تمرین کنی و خسته نشی. یه قانونی قبلا خوندم فقط مفهومش یادم مونده که میگه اگه برای یه کاری شش ماه در نظر بگیری توی همون شش ماه و بلکه بیشتر انجامش میدی و اگه برای همون کار یکماه در نظر بگیری توی یکماه انجامش میدی این قانون اینقد روی من تاثیر گذاشت که پایان نامه سنگینی که ۶ماه زمان نیاز داشت رو توی یکماه ونیم انجام دادم. خیلی حرفا و نکته ها رو میدونی اما به جای شنا کردن روی تخته شنا وایسادی . به قول قدیمیا کار نیکو کردن از پر کردن است.

    من از صحبتهات متوجه شدم الان تنهایی باعث هجوم افکار منفی میشن و داری ازش فرار میکنی پس چیز خاصی نیست که بخوای الان توی تنهایی یاد بگیری. از وسوسه سرزنش کردن خودت دوری کن .سرزنش برای وقتیه کسی کاری رو از روی اشتباه انجام میده. توی این سن و سال و اطلاعاتی که داری سرزنش کردن خودت بی معنیه فقط عزت نفست رو کاهش میده.

    در مورد اعتقاداتت هم خیلی خوب تشخیص دادی که داره به افسردگیت دامن میزنه. بی عدالتی جهان و وجود یا عدم وجود خدای ساکت یا غیر ساکت بالای اون رو وقتی تحلیل میکنی این رو هم در نظر بگیر اگه کسی به خاطر اراده و اختیاری که داشته به کسی دیگه تجاوز کرده یه پلیس و قانون و زندان وافکار عمومی هم هست که اونو مجازات کنه‌. وبرای اون قربانی هم درمانگاه و روانشناس و مشاور. حالا اگه قرار باشه بگیم خدا این وسط چکاره بوده باید منصفانه اینها رو هم دید.

    اما توی درونیات خودت زمانی که نوشته های اون کتابها و تحلیلهات از بی عدالتی بهت میگه ایمان پیدا نکن وگرنه کلاه سرت میره اگه همزمان یا بعدش یه نیروی مفهوم یا نامفهمونی بهت تلنگر میزته که داری اشتباه میکنی به این نیرو اعتماد کن و خودت رو به این نیرو بسپار تا به ارامش برسی.


    هر کسی به خاطر ظرفیت وجودیش یا سابقه اعتقاداتی که قبلا داشته یه بُرد یا شعاع معنوی داره، اگه به این برد معنوی عمل نکنه اون آرامش درونی رو پیدا نمیکنه. یکی برد معنویش در حد اعتقاد به خدای غیر ادیانه.یکی در حد خدای ادیانه . یکی در حد خوندن نماز های یکماه در میون ویکی خوندن نماز شب حالا اگه اونی که باید نماز شب بخونه و این کار نکنه اون آرامش که بهش نیاز داره رو بدست نمیاره.

    شاید بعضی از صحبتهای این پست من تکراری و کلی گویی شده تا زمانی که به دانسته هات عمل نکنی آگاهی جدید برات سرازیر نمیشه. حالا من بگم خودتو دوس داشته باش به خودت عشق بورز همه اینها رو میدونی و بارها شنیدی.ولی توصیه اول و آخر و تکراری من اینه اطراف ذهنت پر کن از حرفهای خوبی که بهش نیاز داری از کتاب و فیلم و سخنرانی مشاورهاو .... باران این پیامها باید اینقدر ادامه بده که روحت رو شستشو بده وضمیر خوداگاه و ناخودآگاهت رو به اون سمت وسو ببره.
    ویرایش توسط ammin : سه شنبه 21 اردیبهشت 00 در ساعت 19:18

  8. 4 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), Somebody20 (سه شنبه 21 اردیبهشت 00), بهاره جون (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), باغبان (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00)

  9. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ممنونم از این لطف بیکران تون و از وقتی که میذارین و هربار به دقت برام تایپ میکنید.


    درسته، هرچی باید میگفتم گفته شد و هرانچه باید میشنیدم شنیدم.
    کاملا متوجه شدم ازم چی میخواین و مطمعن باشین انجامش میدیم، هرچند میلی بهش نداشته باشم اما کار درست همینه.
    این روزا و این حال خسته م کرده و سعی میکنم از دستش خلاص شم.


    راستش تصمیم کرفتم در کنار این مواردی ک کفتین و میخوام انجام بدم، جلسات روانکاویمو هم شروع کنم،
    یه مبلغی رو گذاشته بودم کنار برای سفر، اما فک‌ میکنم الان این واجبتره ، و ازونجا ک دوره این جلسات طولانی و هرینه ش سنگینهمیخوام مطمعن باشم ک دارم جای درستی میرم.


    حقیقتش روانکاو قبلیمو باهاش ارتباط مثبتی برقرار کردم، سه ماه هر هفته انجام دادم، متاسفانه فک کردم حالم خوب شده و قطعش کر‌دم.
    اما یکی از دوستانم منو به شک انداخته که روانکاوت خوب نبوده.


    ۱.ایشونو یکی از دوستام معرفی کرد، تهران هستن و من رابطه دوستانه ای با ایشون ندارم، اما خب دوست مشترکی داریم . قبل ازجلسات فقط یکبار ایشونو توی فرودگاه دیدم در حد سلام و علیک و دوستم معرفیشون کرد.
    الان میگن روانکاو کاملا باید غریبه باشه و نه شما نه روانکاو همو نشناسین، و بعدها تو رندگی هم قرار نگیرین.
    ک خب ما ب واسطه دوستم دورادور از هم شناخت داریم.


    ۲.ایشون طی جلسات برای اروم کردن من یکی دوبار از رابطه خودشو نامزدش گفت و مثال زد ک مثلا ما فلان موضوع رو اینطوری حلمیکنیم، یا میگفت من هم حالم بد میشه مثلا جلسه پیش رو ک کنسل کردم اتفاق بدی برام افتاد و دوس داشتم تنها باشم پ سوگواری کنمو ...
    ک دوستم میگ این کارش خیلی اشتباهه که از خودش و ضعفاش جلوی تو صحبت میکنه و خط میده.


    ۳.روانکاو من گاها تمرین یا راهکار هم بهم میداد،
    در واقع ما باهم صحبت میکردیم نه اینکه فقط من صحیت کنم، سوال خیلی میکرد و منو جاهای باریک خیلی میکشبد ولی خب گاهینظرشو میگف،
    مثلا در برخورد با شوهرم میگفتم حس میکنم بهم زور میکه، میگف انفاقا تو داری بهش زور میگی و اونو از حریم شخصیش محروممیکنی، رابطه سالم ویژگیش ایناست و ...
    دوستم میگه اصلا نبایذ نظر بده و مشاوره بده حق این کارو نداره، اک تو کارش حرفه ای باشه و باید شنونده باشه.
    (دوستم تخصصی نداره و اینارو خودش تحقیق کردخ و ضمناا چندین ساله روانکاپی میره و خیلی راضیه)


    حالا به نظر شما من روانکاومو عوض کنم؟
    روانکاو خوب باید چیکار کنه؟
    دوستان کسی هست ک بتونه ر‌وانکاو خوب بهم معرفی کنه؟
    (اینم بگم ک قبلش دو جلسه با دوتا روانکاو دیگ صحبت کردم و اصلا نتونستم ارتباط برقرار کنم،
    شاید مسخره باشه یکی شون انقد بیحال و بی انرژی بود میرفت رو اعصابم،
    یکی دیگ انقد شلخته و نامرتب بود خودشو اتاق کارش خیلی حس بدی بهم میداد)

  10. 3 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), بهاره جون (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), باغبان (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00)

  11. #26
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سپاس از شما.این طبیعیه اگه کاری از دستمون میاد برای همدیگه انجام بدیم.


    همینکه این تایپیک رو باز کردی و این بار داری به دقت تلاش میکنی و به حرفهای همه گوش میدی حتی اگه حرفای ما زیاد کار ساز نباشه مهم نیست مهم اینه که تو نصف بیشتر راه رو رفتی.توی پست قبلی خیلی خوب نقاط مشکل رو توضیح دادی. پس معلوم چه از گذشته چه از روابط با شوهرت تشخیص دادی مشکلات کجاهاست. و بهتر اینکه تصمیم داری جلسات مشاوره رو ادامه بدی.

    راستش در مورد ویژگی های روانکاو خوب آنقدری اطلاع ندارم. ولی نظر من اینه همینقدر که توی جلسات و بعدش تاثیرات مثبتش رو احساس کنی. و برای شما که متاهل هستید بهتره که اونم متاهل باشه. و ویژگی مهم دیگه به نظرم اینه که خودش به انرژی های مثبت و اون زندگی نرمال و اون آرامش یا شادی درونی رسیده باشه که علاوه بر حرفاش زبان بدنش هم موثر باشه(به قول قدیمیا از کوزه همان برون تراود که دروست).اگه خود افشایی کرده شاید خواسته یه جوری بگه طبیعیه گاهی حالت تو هم بد باشه یا خواسته هم حسی کنه. حتی وقتی هم حالت خوب میشه نباید فریب بخوری تا اخر عمر باید مراقب حال خوب باشی اولش سخته مثل بالا رفتن از نردبونه ولی بعدش مثل رسیدن به پشت بومه فقط باید مراقب باشی نیفتی.

    اونجا که گفته داری به شوهرت زور میگی اگه کمال طلبانه رفتار کنی واونو بخوای تغییر بدی ممکنه زور گویی باشه ولی با این یه جمله نمیشه اشتباهاتی که در حق همدیگه میکنید رو توصیف کرد.

    علاوه بر افسردگی هایی که دلایلی مثل گذشته و ناکامی های درون زندگی مشترکت داشته، خودتم بعد این سالها تلاش خیلی خسته شدی و طبیعی هم هست، ولی راه درست رو ادامه بده حتما موفق میشی.همانطور که میدونی غذاهایی با طبع سرد هم مناسب تو نیست که همزمان برای درمان افسردگی رعایت کنی زودتر به نتیجه میرسی. به نظر میرسه مقاومت در برابر درمان هم نداری و اینم خیلی بهت کمک میکنه

    برای شناخت مشاور خوب این پرسش رو از مشاورهای مجازی هم که میشناسی بپرس ببین به چه جمع بندی میرسی
    ویرایش توسط ammin : چهارشنبه 22 اردیبهشت 00 در ساعت 00:46

  12. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Somebody20 (پنجشنبه 23 اردیبهشت 00), بهاره جون (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00), باغبان (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00)

  13. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    Somebody عزیز

    سعی کن به قضاوت و نظر دیگران کمتر اهمیت بدی و به جای اون از خودت نظر بپرسی. هیچکس جای تو نیست ... منصفانه و بدون سرزنش کردن ببین نظر خودت چیه ...
    کمتر خودت رو با دیگران مقایسه کن ... همیشه خودت رو با نسخه قبلی خودت مقایسه کن ... البته منصفانه و بدون سرزنش!



    چقدر خوبه به این نتیجه رسیدی که الان روانکاو برات در اولویته، مشخصه دختر باهوشی هستی.

    مشکل روانکاو آشنا اینه که تو یه جایی مجبوری حرفات رو سانسور کنی. یا احساس نگرانی از افشای اونا داشته باشی. خودت ببین میزان آشناییت با اون شخص چقدره؟ هرچند روانشناس ها هم مثل پزشک ها محرم بیمار هستن. ولی باز این مورد به احساس تو ربط داره...

    روانکاو من هم یه موقع هایی از تجربه شخصیش میگه ... البته خیلی خیلی کم... یه جورایی می‌خواد با من همدردی کنه ... یه بار هم از اهمالکاریم براش گفتم، خندید و گفت من خودم خدای تنبلیم :) بنابراین اگر هر از گاهی از زندگیش میگه اکیه ... ممکنه برداشت دوستت با تو متفاوت باشه، به تشخیص خودت اعتماد کن. اگر با روانشناست احساس مثبتی داری، همون رو ادامه بده .

    ولی تو جلساتت اگر احساس منفی نسبت به روانکاوت داشتی، یا از حرفش ناراحت شدی یا با نظرش مخالف بودی، حتما باهاش مطرح کن... اگر تو کارش حرفه ای باشه، اصلاح میکنه و حتی شناخت بهتری از شخصیتت پیدا میکنه ...

    حتما یه روانشناس خانم انتخاب کن ... اگر باهاش راحت نبودی، روانشناست رو سریع عوض کن، خیلی بهتر از اینه که از مشاوره گرفتن دلسرد بشی ...

    در کنارش سعی کن هرچقدر میتونی در این زمینه کتاب بخونی و تحقیق کنی .... اینجوری بهتر میتونی مسیر درمان رو طی کنی ...

    قوانین سایت رو نمی‌دونم که تبلیغ محسوب بشه یا نه ... وگرنه بهت یکی دونفر رو معرفی میکردم...

    موفق باشی ...
    ویرایش توسط بهاره جون : چهارشنبه 22 اردیبهشت 00 در ساعت 01:51

  14. 3 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 25 اردیبهشت 00), Somebody20 (پنجشنبه 23 اردیبهشت 00), باغبان (چهارشنبه 22 اردیبهشت 00)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.