سلام
من قبلا تاپیک هایی داشتم که بیشتر حول محور روابطم با خانواده همسرم میچرخیدن و همچنان هم این مشکلات من پابرجا هستن. بعد از 3 سال نامزدی، ما به تازگی عروسی کردیم و شهر ما زندگی میکنیم. خانواده همسرم حدود 6 ساعت با ما فاصله دارن اما طرز برخوردشون و رفتارهاشون همچنان داره آزارم میده.
خانواده همسرم زیاد با مردم ارتباط برقرار نمیکنن که یکی از دلایلش اینه که به عالم و آدم شک دارن. همین باعث شده اصلا نتونن با عروس و دامادهای خانواده ارتباط خوبی داشته باشن و اونها رو افرادی کاملا غریبه میدونن. طوری رفتار میکنن انگار رابطه خواهر برادری ارجحیت داره به رابطه زن و شوهری. البته هیچ صمیمیتی بینشون وجود نداره و در واقع رابطه خواهر برادریشون فقط ایجاب میکنه که در کارهای همدیگه دخالت کنن. با عروس های خانواده طوری رفتار میشه انگار اصلا وجود خارجی ندارن و به کل نادیده گرفته میشن. این موضوع چند وقتیه به شدت خیلی زیادی در مورد من اتفاق افتاده. به عنوان مثال بعد از عروسی که رفتیم خونه مادرشوهرم، اصلا در مورد عروسی با من حرفی نمیزدن و فقط شوهرم رو مخاطب قرار میدادن. حتی در مورد فامیل های من هم که میخواستن حرف بزنن و بپرسن فلانی کی بود، جلوی من از شوهرم میپرسیدن. یا مثلا خواهر شوهرم به شوهرم میگه "وسیله هات" رو چطوری بردی چند طبقه بالا؟ در حالیکه اون وسیله ها جهیزیه من بودن. حداقل انتظار دارم بگن "وسیله هاتون". چند روزی که ما اونجا بودیم کلا اوضاع این شکلی بود و این مدل حرفها و رفتارها تکرار میشدن. منم اینقدر عصبی شده بودم که روز آخر عصب های دستم درد گرفته بودن و از شدت درد گریه میکردم.
از طرف دیگه مشکل من شوهرمه که حس میکنم باید جور دیگه ای رفتار کنه اما اونم داره به رفتارهای خانواده ش دامن میزنه. مثلا من انتظار دارم وقتی اونها منو نادیده میگیرن و به شوهرم میگن وسیله هات رو چطوری بردی بالا، تو جمله هاش اشاره کنه "وسیله هامون". اما اینقدر عادی برخورد میکنه انگار نه انگار منم آدمم این وسط. کلا طوری شده که خواهر شوهرا هرطور دلشون بخواد حرف میزنن و کسی هم چیزی بهشون نمیگه. جاری بزرگم خانم خیلی خوبیه و خیلی خوش برخورد اما خواهر شوهرهام به شدت باهاش دشمنی دارن و چه حرفها که بهش نزدن و بلاها که سرش نیاوردن. ما مهمان بودیم خونه اونها و خواهر شوهرم که با جاریم قهره اومده اونجا و یک کلمه هم با جاریم حرف نزده. انگار نه انگار اون وجود داره و صاحب خونه س. بعد هم که از خونه اونها اومدیم بیرون، تو ماشین با بدترین الفاظ در مورد جاریم حرف میزنه و کسی هم چیزی بهش نمیگه. تو این موقعیت واقعا از شوهرم انتظار داشتم چیزی به خواهرش بگه. تازه بعد هم به شوهرم گفته به خانومت بگو زیاد با جاریش رابطه نداشته باشه چون میخواد مغزشو شستشو بده! خواهر شوهرم بار اولش نیست. چند بار دیگه هم که پیام داده به شوهرم و در مورد جاریم حرف زده و حتی اسم زشتی هم روی جاریم گذاشته و جلوی شوهرم میگه. من سر این موضوع چند بار به شوهرم گفتم چرا اجازه میدی در مورد دیگران بیاد و اینطوری حرف بزنه جلوی تو؟ چرا چیزی بهش نمیگی تا دفعه بعد جرئت نکنه جلوت اینجوری حرف بزنه؟ بهش میگم اینطوری که چیزی نمیگی، داری بهش میفهمونی که در مورد زن من هم اگه اینطوری جلوی بقیه حرف زدی اشکالی نداره. اما شوهرم میگه من خودم میدونم دارم چکار میکنم. الان مشکل من اینه که این رفتار شوهرم رو اصلا نمیپسندم و فکر میکنم داره خواهرهاش رو با این شیوه پررو تر میکنه و حتما چند سال دیگه با من هم مثل جاریم رفتار خواهند کرد. از طرف دیگه نمیدونم باید با این خانواده چطوری برخورد کنم. مدتیه خیلی فکرم درگیر شده و فقط دارم خودم رو عذاب میدم. گاهی هم که دیگه کلافه میشم از این فکرا، با شوهرم در موردشون حرف میزنم اما بیشتر اوقات آخر حرفامون به بحث کشیده میشه و تاثیر میذاره رو رابطه خوبمون. همین باعث شده همه چیز رو تو خودم بریزم اما این مدت از بس این افکارم زیاد شده دارم کلافه میشم. خواهش میکنم کمکم کنید...
علاقه مندی ها (Bookmarks)