سلام و روز و شبتون بخیر ! نماز و روزه هاتون هم قبول
والا نمی دونم از کجا شروع کنم ! من کلا آدم منطقی هستم و از احساسات تا حد امکان دوری می کنم ! ولی چند وقته فکر خیلی مشغوله یه نفره
حدود یه سال پیش یه داروخونه توی شهر ما دایر شد و صاحب این داروخونه یه آقای جوان هستش و تو قسمت آرایشی خانومی هست که خواهر این آقای دکتره ! من از روز اولی که ایشون رو دیدم بهشون علاقه مند شدم ولی روزهای اول زیاد نبود و حتی بعضی وقتا فراموشش میکردم ولی الان چند ماهه به شدت فکرم درگیره ایشونه ! جوری که وقتی حتی اسمش هم میشنوم حالم عوض میشه یا وقتی میبینمش ضربان قلبم تند میشه دست و پامو گم می کنم و به پته پته میوفتم ! ایشون خیلی زیباس و به جرات میگم زیبا ترین شخصیه که تو کل طول عمرم دیدم !
یرادر ایشون به شدت مرد خوب و خوش اخلاقیه و تو این چند وقتی که من به داروخونه رفتم با من یه مقدار صمیمی هم شده و خیلی برام احترام قاعله و جوری که از دور منو میبینه بلند میشه و کلی احول پرسی میکنه
من 24 سالمه و پشت کنکوری هستم تو رشته تجربی و مسمم هستم که پزشک بشم ! مستندات این حرفم هم اینه 3 ساله پشت کنکور موندم تا حتما به خواستم برسم
ولی در مورد این خانم اصلا جرات نکردم حتی یه کلمه بگم ! چون خیلی میترسم اون یه ذره احترامی هم بین منو برادرش هست به هم بریزه خیلی رودبایستی دارم ولی دست خودم نیست همین که میبینش حالم عوض میشه
نمیدونم این رفتارم غیر منطقی یا نه؟ بعضی میگن طبیعیه و بلخره هرکسی تو زندگیش عاشق میشه ولی بعضی ها هم میگن آخه تو کجا و اون کجا؟
بعضی وقتا هم میگم صبر کنم هر وقت شرایطم خوب شد و یه کسی شدم پا پیش بزارم و به خودم میگم این خانوم یه انگیزه ای باشه برام برای تلاش کردن ولی بازم به خودم میگم حتی اون موقع هم غیر ممکنه که ایشون منو قبول کنه آخه من یه مشکلی دارم به خاطر یه بیماری که تو نوزادی دچار شدم راه رفتنم فرق داره و یکم میلنگم و به خودم میگم همچین دختری با اون همه زیبایی محاله حتی به من فکر کنه
ممنون میشم منو راهنمایی کنید تا تکلیف خودمو بدونم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)