سلام، اگر وقت میذارین و این متن رو میخونید ازتون ممنونم، من 19 سالمه، تازگیا خیلی تحت فشار هستم، 2 ساله که دانشگاه دولتی قبول شدم (بعد از گرفتن دیپلم) و نرفتم چون از تحصیل کردن خوشم نمیاد، حس میکنم تو این 2 سال شخصیتم شرافتم دینم و همه چیزم رو در نهایت حقارت ازم گرفتن :( تو این دو ساله توی هرکاری دست گذاشتم شکست خوردم، یک پروژه داشتم که چند سال روش کار کرده بودم اونم بستمش و کاملا سوزوندمش، پدر و مادرم 3 بار منو به دانشگاه های مختلف فرستادن و بازم نتونستم ادامه بدم چون اصلا نمیتونم تمرکز کنم، وضع مالی مون هم معمولیه .. مثل بقیه یک پراید داریم و ... چیزای زیادی هست که میخواستم بگم... همه دوستامو از دست دادم من واقعا تنها هستم چند ساله که تنها هستم، حس میکنم هیچکس منو دوست نداره، از بچگیم هیچوقت بهم محبتی نشده پدر مادرم همیشه بقیه رو تحسین میکنن و محبت میکنن ولی من انگار ی موجود اضافی هستم.. 24 ساعته بهم غر میزنن و منو با افرادی که به نظرشون موفق هستن مقایسه میکنن.... حتی منو با بزرگترای خودم مقایسه میکنن.. توی این 2 سال تنها کاری کردم این بود که اون گواهینامه رو گرفتم که اونم با هزار بدبختی و شکست گرفتمش، کم کم داشت باورم می شد که بدبختم تا اینکه با یک گروه آشنا شدم، کم کم به یکیشون وابسته شدم که متاسفانه اون خودکشی کرد و الان همیشه توی ذهنمه.. و این دریچه امیدی که واسم باز شده بود هم بسته شد، من اصلا آدم مادی و پول دوستی نیستم حس میکنم ما انسان ها اهداف بزرگتری باید داشته باشیم ولی پدر مادرم اصلا درکم نمیکنن، منو سالهاست که تحریم کردن! حتی فامیل و دوستان! بدون کوچیک ترین بودجه، کمک مالی و عاطفی، بدون حتی یک تعریف بدون یکم لطف.. حتی درست صدام هم نمیکنن.. هرچیزی هم که دوست دارم نمیدونم چرا چرا باید یهو ازم گرفته بشه! من چپ دست هستم و بعضیا میگن چپ دستا شیطانی هستنو چمیدونم ناقصن .. زود میمیرن! ولی واقعا فکر میکنم اینا حقیقت داره چون من چیزایی رو میبینم که حس میکنم بقیه نمیتونن درک کنن در حال حاضر فقط 1 دوست دارم که میتونم باهاش حرف بزنم که اونم یک شهر دیگست (به دلیل مهاجرت) چندین ساله که کاملا تنها شدم و حس میکنم به دلیل محدودیت های پدر مادرم باشه، راستی نگفتم که کاملا آدمای مذهبی و خوب تحت حمایت نظام هستند، من اصلا کاری به این چیزا ندارم ولی خب تفکرات، هنر های من و حتی حرفامو همیشه رد می کنن اتگار من نقطه روبروی اونها هستم، من به توانایی های خودم ایمان دارم، میدونم اگر بتونم این چند ساله رو زنده بمونم موفق میشم.. همیشه اشتباهات خودم رو قبول میکنم و پیامد و هزینشو پرداختم، حتی جاهایی از خود گذشتی میکنم و حس خوبی بهم میده و این چیزا مسکنی بودن روی دردام........ راستش دلم برای دوستانم، کسایی که دوسشون دارم و موفقیت تنگ شده ولی خب مشکلات مالی، تحریم شدن از سوی خانواده و فامیل... مشکلات سربازی و درسی .. بهم امون میده کاری بکنم، اخیرا نا امید شده بودم و فکر های خود کشی ولم نمیکرد من واقعا میترسم روزی تسلیم بشم و هیچ کسی رو نمیشناسم که بتونه کمکم کنه :(
علاقه مندی ها (Bookmarks)