سلام دوستان.من تاپیک اینجا زیاد داشتم و کم و بیش حلش کردم...
5ساله ازدواج کردم یه دختره سه ساله دارم. همسره من از لحاظ روحی بیماره ولی خودش اینو قبول نداره و به هیچ وجه راضی نیس بره دکتر یا حتی مشاور..به ختطر استرس یه مدت زمان زیادی سرخود قرص مصرف میکرد که یه بار اوردوز کرد و یه دعوا و کتک کاری شدید راه انداخت که به خیر گذشت شش ماه پیش..بعدش گفت دیگه نمیخورم و اونوزیاد خورده بودم قاطی کرده بودم..
همسره من چندتا خصوصیت بد داره که نیاز به درمان داره بدبینه بشدت، فحاشی و بد دهنی داره، بسیار مغروره و خودشو عقله کل میدونه واصلا فکرنمکنه مقصره و اشتباهش رو بپذیره و کاملا چندگانه است اصلا نمیتونه تصمیم بگیره همش این شاخه اون شاخه و تغییر شغل داره، یه لحظه عاشق یه لحظه فارق..........
یه ماه پیش میخاست خونه بخره خودش زنگ زد به خانواده من (مامان، بابا و خواهرم که مجرده) بیان افطار خونمون و به اتفاق بریم خونه رو ببینیم که از نظر ما اکی بود و شوهرم با بابام بره قرارداد بنویسن(اینم بگم با خانواده خودش خیلی رفت و امد نداریم کلا همشون اینطورین و شوهرم خودش میره خونه مادرش سر میزنه) ...وقتی زنگ زد به بابام گفت بیاین بابام گفت اگه خودتون دیدید و پسندید بگیرید ولی شوهرم گفت نه شما هم بیاین ببینین اگه خوب نبود بگبد..همه چی خوب پیش رفت همه رفتیم دیدیم خونه رو بعد ما اومدیم خونه و شوهرم با بابام رفتن برای قرارداد...گویا تو بنگاه شوهرم هی منم منم میکنه و خط و نشون میکشه برای فروشنده بنگاهیه هم با بابام بد صحبت میکنه آقا قاطی میکنه و داد و بیداد میاد بیرون و میگه این خونه طلا بشه هم من نمیخرم و داد و بیداد که شماها کی هستین همتون کارگرید و .....
میان خونه..ما هم نشسته بودیم شوهرم شروع کرد به تعریف برای ما و صداشو هی بالا میبرد بعد برگشت گفت من آدم قاطی و عصبی هستم اگه هرکی دیگه بود مینوشت قراردادو مادرم برگشت گفت اقا..جان خوب نیس اینقد زود عصبی بشی برای خئدت بده به خودت فشار میاد با ارامشه تمام...یه دفعه شوهرم منفجر شد که اصلا به تو چه ربطی داره که داری به من درس اخلاق میدی من همینم که هستم من اینطوری بار اومدم اصلا تقصیره منه که شمارو ادم حساب کردم شماها لیاقت ندارین و پدر و مادر من فقط سکوت کردن و مادرم گفت من که چیزی نگغتم ای بابا ببخشید بابا منظوری نداشتم اونم فقط داد و بیداد و بی احترامی سوییچ رو برداشت گفت میرم خونه مادرم و خلاصه بماند که چه قدر توهین کرد چه قدر بددهنی کرد و مادرم اومد از در بره بیرون بهش گفت حیف دختره من ...اونم دوباره شروع کرد برو زنیکه آدم نیستی و .....
الان خیلی ناراحتم از این اتفاق من سکوت کردم توی فرصت مناسب گفتم کارت درست نبود ولی فقط اونا رو مقصر میدونه و میگی بمیرم نمیخام ببینمشون و فقط بهشون فحش میده
من الان باید چیکار کنم واقعا
مشاور هم رفتم فایده نداشت