سلام دوستان
من و همسرم 1 سال و نیمه که عقد کردیم. همسرم 3 ماهه رفته خارج از کشور و 3 ماه دیگه برمیگرده. ما برنامه ریزی کرده بودیم که من 3 ماه دوم برم پیشش. اما الان من فکر کردم که وقتی برگردیم چقد اوضاع مای بدی پیدا میکنیم و معلوم نیس کی بتونیم بریم سر زندگی خودمون. با همسرم صحبت کردم و از دست من ناراحت شد که چرا الان که همه کارا داره دست میشه پشیمون شدی؟ مگه قبلا فکر مشکلات مالی رو نکرده بودی؟
فکر من هم چند روزه درگیر این موضوع شده. چون متوجه شدیم محل کار همسرم بیمه اش رو قطع کرده و چون به ما اطلاع ندادن از بیمه بیکاری نمیتونیم استفاده کنیم و مشکلاتمون بیشتر خواهد شد. البته یه مقداری از این موضوع هم تقصیر خودش بوده که پیگیر نبوده. احتمالا همسرم بعد از برگشت هم نتونه سریع جایی کار پیدا کنه و چون باید درسش رو تموم کنه خیلی وقت نداره برای کار کردن.
همسرم کلا آدمیه که تو زمان حال زندگی میکنه اما من برعکس دوست دارم که یه مقداری از همین الان برنامه های آیندمون معلوم باشه و به فکر پس انداز باشیم. اینم برمیگرده به تربیت خانوادگی ما. پدر من کارمند بوده و همیشه برای حقوقش برنامه ریزی داشته و به فکر پس انداز بوده. اما خانواده همسرم کاملا برعکس هستن و چون درآمد پدرشون از کشاورزی بوده و سالی یکبار پول دستشون میومده و مادرشون هم اصلا اهل پس انداز و برنامه ریزی برای آینده نیستن، اون پول و خرج میکردن تا تموم میشده و بعدش دیگه معلوم نبوده چجوری زندگیشون میگذشته! الان هم همینطورن و با اینکه میتونن زندگی راحتی داشته باشن اما به خاطر بی برنامه بودن به هیچی نمیرسن و کلی سختی میکشن. همسر من هم ناخودآگاه آینده نگریش کم شده و توی مسائل اقتصادی خیلی ضعیفه. همیشه میگه حالا تا ببینیم چی مشه. البته بی مسئولیت نیست اما از اینکه منتظر باشه ببینه چی پیش میاد اذیت نمیشه. من از این مدل زندگی کردن دارم عذاب میشکم. نمونه ش همین موضوع خارج رفتن من. الان نمیدونم باید چکار کنم. برم و من هم بیخیال آینده بشم؟ یا سعی کنم همسرم رو هم متقاعد کنم که باید بیشتر به فکر آینده بود؟ (البته نمیدونم چجوری باید متقاعدش کنم).
هرچند وقت یکبار باید به خاطر این مسائل کلی عذاب بکشم. اگه ممکنه راهنمایی کنید که چطوری باید این تضادها رو مدیریت کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)