سلام. کم و بیش قبلا اینجا از مشکلاتم گفتم از اینکه با خانواده شوهرم زندگی میکنم و خرج شوهرمم من میدم. متاسفانه علی رغم میل باطنیم و با دیدن اینکه شوهرم وقتی تصمیم به بارداری گرفتم رفتارش با من بهتر شد باردار شدم. همیشسه ترسم ازین بود که بعد از بچه دارشدن شوهرم دوباره مثل قبل سرد بشه و این اتفاق افتاد . محبت میکنه اما هچ کشش جنسی به من نداره وقتی میگم فقط بخاطر بچه یه مدت باهام خوب بودی شدیدا عکس العمل نشون میده. نیاز من یه نیاز طبیعیه من پیامبر نیستم ک گناه نکنم اون حتی وقتی سه سال پیش دید ک دارم ب گناه آلوده مییشم و تا مرز خیانت رفتم باز هیچ عکس العملی نشون نداد و حاضر نشد یکم تلاش کنه. از طرفی هرروز میگه دوستت دارم .. از طرفی نمتونم به خودم بقبولونم ک دوسم داره اما کششی ب من نداره. من سه سال و نیم از چهارسال زندگیمونو تلاش کردم ک اونو ب خودم جذب کنم . دو هفته پیش وقتی هرکاری کردم اما نزدیکم نشد قهر کردم و ناراحت شدم و اون در عوض هرچی حرف زشت بود به من زد و حتی منو هرزه خطاب کرد . بعد اون قسم خوردم که هیچوقت ازش انتظاری نداشته باشم و فقط حکم پدر بچه منو داشته باشه اما خودش اومد التماس کرد و گفت جبران میکنم و... باز همونه. اما حالا یه بهانه خوب داره و اون بارداری منه. من دیگه جرات نمیکنم پیشقدم شم با حرفای بدی که بهم زد دیگه هرگز اینکارو نمیکنم. از طرفی به شدت احساس خلا میکنم. احساس اینکه هیچ پشتیبانی تو زندگیم ندارم هیچکسو ندارم که بهش تکیه کنم. مرد زندگی من فقط خرجی بگیر منه. من احتیاجی به دوست دارم گفتناش حس نمیکنم. بودو نبودش چ فرقی تو زندگی من ایجاد میکنه؟ من فقط یکیو به زندگی اضافه کردم که مشکلاتمو زیاد میکنه. از طرفی خانواده درست حساب هم ندارم همه به فکر خودشونن. هیچوقت کسی بهم سر نمیزنه.هیچ محبتی از کسی نمیبینم بریدم از زندگی. من نباید اینطوری باشم اما گاهی دلم میخواد بمیرم هم من هم بچه ای ک تو شکمم دارم. گاهی هوس خودکشی به سرم میزنه . فقط میخواستم با کسی درددل کنم و اومدم اینجا نوشتم. میدونم هیچی حالمو بهتر نمیکنه.