سلام دوستان
من و شوهرم 24 سالمونه تازه رفتیم زیر یه سقف
قبلا در دوران عقدم تایپیک بازکرده بودم راجب شکاکی های همسرم
متاسفانه ما درگیری های زیادی داشتیم
مدتی دعوا داشتیم و تو اون دوران همسرم دوستی پیدا کرد که
اصلا از نظر اخلاقی خوب نبود اهل سیگار مشروب و اهل دوستی و رابطه با دخترها بود و از همسرش هم جدا شده بود.
حتی مادرشوهرمم هم از دوستی این دو خبر داشت و
سعی میکرد این هارو از هم جدا کنه تو مدتی که ما جدا بودیم حتی مادرش به خانواده اون اقا تماس گرفته بوده و گفته بوده که این اقا چه کارهایی میکنه(البته من با اینکارش مخالفم چون شوهرم بچه نیست که با خانواده دوستش تماس گرفت نقل قول کردم فقط)(این داستان برای زمان قبل صیغه هست که دوران اشنایی بود)
چند وقتی گذشت و بعد از اینکه رابطمون رو به راه شد دیگه نمیدیدم ارتباطی داشته باشه با این اقا
اما شک دارم چون گاهی فکر میکنم به دروغ به من میگفت جای دیگه ای میرم اما میرفت پیش این دوستش
البته من ادم شکاکی نیستم اما از حرفها و سوتی هاش فهمیدم
اما بروی خودم نیاوردم
یروز دلم خیلی گرفته بود همش فکر دوستش بودم
اروم و مهربون ازش خواستم رابطه ش رو با ایشون قطع کنه اونم گفت چشم
من ارامش تو برام مهمه و حتما اینکارو میکنم اونم رفته مسافرت و من دیگه ارتباطی باهاش ندارم
من خوشحال شدم و ازش تشکر کردم
تا اینکه خودش داشت تویه برنامه تلگرام یسری عکس بهم نشون میداد که اتفاقی من عکس دوستش رو دیدم و دیدم که کلی باهم چت کردن..
قبلا هم دیده بودم که خیلی باهم تماس میگرفتن
خیلی غیرعادی بود بنظرم که یه مرد با دوست مردش انقددددددر چت کنه و زنگ بزنه شاید هردوساعت یکبار باهاش تماس گرفته بود که تو لیست تماسهاش بود و تویه چتهاشون هم مدام عزیزم فداتشم قربونت برم ...
عجیبه واقعا برام البته همسرم ازین لفظ استفاده نمیکرد دوستش مدام قربون صدقه همسرم میره!!
اصلا بحث حسودی نیست بحث عجیب بودن موضوعه!!
دلم خیلی گرفت از دروغاش
ازونروز چیزی نگفتم اما حسابی سرد شدم
بعد یک هفته بهم گفت نمی خوای سردیات تموم کنی؟
و من موضوع رو بهش گفتم خیلی بد باهام صحبت کرد و منم کلی گریم گرفت منم بهش گفتم که خیلی دوست داری جای دوستت میبودی؟با دوست دخترهای رنگارنگش؟
از خونه رفت بیرون و گفت دست از سرم بردار
گفت باید جدا بشیم اخلاقات خیلی گنده خیلی گیر میدی
(موضوع دیگه اینکه مادرش به رابطه عاشقانه و حرف زدن اینها خیلی شک داشت و همش فکر میکرد اینها باهم رابطه خاصی دارن!!!!)
خیلی سردرگمم
خستم کرد از بس حرف جدایی رو پیش کشید!!
خبر داد که برو خونه بابات چون من نمیام خونه تا جدا بشیم برو خونه بابات که تنها نباشی با کلی حرف زشت و بدوبیراه عین لاتای خیابونی با من صحبت کرد.
منم تو جوابش نوشتم باشه جدامیشیم و موبایلمو خاموش کردم.
و خونه ی بابام نرفتم
نمی خوام هیچکسم بدونه چون نه خودم دوست دارم به کسی بگم همچین شوهری دارم
هم اگر بگم و حل شه پشیمون میشم
همه فکر میکنن ما عاضق و معشوقیم
اما من از یروز درمیون گفتن اینکه جدابشیم خسته شدم
موبایلمو خاموش کردم چون این وقتها مدام هرچی از دهنش درمیاد زنگ میزنه میگه یا اس مس میده
خیلی خسته ام
خیلی....
کمک کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)