با سلام به همه دوستان
الان كه دارم اين متن و مي نويسم از درد به خودم مي پيچم
ما قرار بود يك ماهه ديگه عروسي بگيريم اما خونواده همسرم اعلام كردن كه الان امادگيشو ندارن اين باره اولشون نبود تا حالا 2 مرتبه تاريخ عروسيمونو كنسل كردن ، خونواده منم به شدت از اين موضوع ناراحتن ، چرا كه احساس ميكنن از طرف خونواده همسرم به بازي گرفته شدن . من به همسرم گفتم كه خونواده ام خيلي ناراضي اند و من و شما هم بايد تا زمان عروسي رابطه مونو كمتر كنيم ( الان عقدم ) و همسرم هم به شدت ناراحت شد . تويه همين ناراحتي بود كه خواهرش تماس گرفت بريم خونشون مهموني و ما هم پذيرفتيم ، خيلي سعي كردم خودمو كنترل كنم آخر شب خواهرش منو كشوند اتاق و گفت كه مادرم خيلي از دستت ناراحته كه چرا بهشون اخم كرده بودي و چرا نرفتي پيش مامانم بشيني و از اين دست حرفاييه خاله زنكي ...
منم گفتم به خاطر عقب افتادن عروسي ناراحتم و قصد و منظور خاصي نداشتم . شب كه برمي گشتيم تويه ماشين همسرم هم كه خيلي از اين وضع عصبي و ناراحت بود شروع كرد به كتك زدن منو..................... بعد از اينكه كتكم زد شروع كرد به ناز و نوازش كردن منو ...
الان هم مادر شوهرم زنگ زد كه بينتون چي گذشته و منم گفتم كه به خاطر اينكه من اون شب كنار شما ننشستم پسرتون كتكم زده و تا زماني كه عروسيمونو نگرفتيد خونتون نميام
بقدري ناراحتم كه نميدونم چيكار كنم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)