با سلام به همه عزیزان
بنده 25 سالمه، کارمندم-موزیسینم- طراح سایت و...
عشقم 20 روز دیکه 21 سالش میشه دانشجوئه-کارمندِ شرکته
من تو یه شهرم اون تو یه شهر دیگه
اون اولین عشق منه من فکر کنم سومین عشقش باشم
تا اینکه منو داغون کرد با اینکه من تا روز پیشنهاد ازدواج هم براش برنامه ریختم و خواستم بهترین پیشنهاد دنیارو بش بدم، حالا بماند.
فعلا من دارم بهش عشق میورزم با اینکه میدونم خیلی کارا کرده و با حساب سرانگشتی میدونم بازم کارایی میکنه که بی احترامی بزرگیه برای عشق ما.
من خودم هیچکسو دور خودم راه نمیدم ولی اون گرمه، میره با همکلاسیاش کافی شاپ، برف بازی با همکلاسیای پسر، خوشو بش و بیرون :)
من اینجا دلم میترکه و راضی به خوشحالیشم :) میگم بره با کسایی بگه بخنده که راضی نیستم ولی اون خوشحال باشه
ولی دیگه پر شدم.
و بعد یک بحث ساده که گفتم این کارا باعث ناراحتیم میشه و نکن و به دعوا کشید دیگه نمیره.
رمز اکانتشو پیدا کرد دیدم همون موقع که عشقش بودم با دوست صمیمی(پسر) چت میکنه و میگه عزیزم و ♥ میفرسته...
اون موقع که با من دوست بود بازم مسیجاشو چک کردم دیدم در مورد یه نفر حرف میزنه که دوسش داشته :)
من همه جوره میام طرفش، ولی اون تو کوچکترین بحث ها حرف جدایی رو میاره، من واقعاً جونمم فداش میکنم ولی اینکه میبینم خوشگذرونی و حشقو حال رو به من ترجیح میده میترکم
این اواخر شدید ازم سرد شده در حالی که عشق من صد در صده
از کوچترین بحثای ما این بوده که همکلاسیش خیلی تو پروبالش بوده و مسیج میداده و تا حدی رسید باش دست میداده یعنی پسره دست دراز میکرده ( به گفته خودش ) و عشقم تو رودرواسی میمونده و دست میداده با اینکه به دین مذهبو نمازش قائله
اومد به من گفت من ریلکس بهش گفتم: بهش بگو من دوست ندار دست بدم ولی جوری که بش بر نخوره ( کمو بیش به مذهب خودم قائل و واقفم ) و یا اصلا باش دست نده
من وقتی بهش گفتم : گفت نه زشته نمیگم
:)
و یه بار بخاطر همون آقا پسر باهام دعوا گرفت و باهام داشت تموم میکرد و گریم گرفت پشت تلفن گفتم نرو تو همه آرزوهامی ولی دلش نسوخت و فقط گفت دوس ندارم گریه کنی و عین خیالش نبود.
بقول خودش : من با خیلیا میحرفم میخندم ولی عاشق یه نفرم :) (من)
من نه با کسی میخندم و نه میحرفم و نمیخوام مثل من باشه ولی در کل اینا تو منطق من جا نمیگیره
این آخر گفتم دیگه تو منو دوست نداری دیگه باهات تموم کردم ولی اون نخواست تموم کنه (حالا داستانش بماند که واقعاً حق با من بود )
اما دیگه ازم سرده و من دیشب مسیجاشو دیدم واقعاً خراب شدم
قسمتی از مسیجاشو دیدم خدا میدونه چجوری پشت منو خالی میکنه
و اینم بگم به خعلیا شماره داده و با خیلیا just friend بوده :)
خلاصه من نمیدونم چیکار کنم فقط اینو میدونم که اگه یکبار منو شکست دیگه تموم میکنم و راه برگشتی براش نمیذارم و از این طرف عاشقشم و فک نکنم مثل من عاشق باشه و فکر نکنم کسی براش پیدا شه که مثل من باشه و فکر نکنم هیچ دختری مثل اون برام براشه و فکر نکنم دیگه غیر اون عاشق بشمو کسیو دوست داشته باشم
الان سر کارم و واقعا نمیتونم خودمو کنترل کنم
میدونم دوسم داره ولی دلش بام نیست .. :(
بهترین کسیه که ملاقات کردم و تنها کسیه که باش ملاقات کردم و با خیلی چیزا کنار اومدم ولی دیگه فکرم جایی قد نمیده
متنفر شدم از خودمو هرچی رابطستو هرچی عشقه، چون خیلی بش مهلت دادم.. تا دلش با من باشه و بتونم نوکریشو بکنم ..... :(
این حرفمو میزنم دلیل بر چیزی ندونید ولی تا بحال یک بوس هم بین ما ردو بدل نشده فقط اون احساساتمو با بوسیدن دستش بهش نشون دادم♥..
شما یک راهی برام بذارید :(
برنامه رویایی پیشنهاد ازدواجو ریختم ولی کارایی کرده فعلا بیخیال شدم و همه چیو کنسل کردم
و البته فعلاً تو فکر ازدواج نیست چون درس داره و منم شرایطشو نداشتم تا بخوایم حرفشو باز کنیم چون اخلاقمون جوریه که دوست داریم این چیزها مارو سورپرایز کنه نه اینکه عادی باشه
حتی روز تولدمم از یاد برد ... و دیگه شکستم. کلی گریه کرد دلم کباب شد و گفتم باشه بیخیال فدای سرت ولی از یادم نمیره...
خیلی داغونم حرفمو به کسی نمیتونم بزنم چون اون خراب میشه اینجارو واسه این حرفا مناسب دیدم و وقت شما عزیزانو گرفتم ...
ممونم
کمکم کنید..
علاقه مندی ها (Bookmarks)