سلام دوستای خوبم یه کمک و راهنمایی می خواستم ازتون

من چندساله که ازدواج کردم و چون دور از خانواده ام هستم هرساله عید با خانواده ام هستیم. بهتره براتون تعریف کنم چون باید یه چیزایی رو بدونین
سال اول که نامزد بودیم عید دیدنی ما اومدیم خونه همسرم اینا و عیدی اوردیم (به جای اینکه اونا بیان خونمون) و بعد باهم رفتیم شهرستان چند روزی شهر ما بودیم بعد رفتیم شهر اونا سیزده بدر باهم بویم
سال دوم که میشه پارسال ما (من و پدرشوهرم و خواهر شوهرم و مادرشوهرم) رفته بودیم کربلا اسفند ماه رفتنی فقط بابام اومده بود بدرقه چون مامانم شاغله و داداشم هم مدرسه داره نذاشتم بیان حتی برگشتش بابام هم نذاشتم گفتم عید نزدیکه (10 روز مونده بود به عید ) ما میایم شما نیاین
سال 93 که تحویل شد ساعت 8 همسرم برا 10 بلیط گرفته بود که بریم اما مامانش بدجوری ناراحت بود خلاصه ما رفتنی اوردن سوغاتی گرفته بودن دادن دستم که ببر برا مامان اینا( من نمیبردم میگفتم خودتون میدید اما به زور همسرم ورداشتم)

خلاصه ما رفتیم رسیدیم روز بعدش زنگ زدیم احوالپرسی مادرشوهرم دادو بیداد که چرا رفتین نباید می رفتین ما رسم داریم پسر باید روزای اول خونه پدرش باشه و از این چرت و پرتا (ماهم خیلی رسم داریم اما چه فایده عمل نکردن صدامونم درنیومد) خلاصه گوشی رو من گرفتم داد و بیداد و حرفای که به شوهرم زدن دوباره به من گفتن

بعد مامانم گفت بدین تشکر کنم بابت سوغاتیا که گرفت داد و بیدادشون تموم نشده بود که به مامانم هم کردن پدرشوهرم می گفت من عروسی و پسری به این اسم ندارم و مادرشوهرم گلایه که رسم ما فلان و و فلان و ...که این کارشون رو نذاشتیم بابای من بفهمه اما روز اول عیدمون اینجوری شد اینم بگم که دیگه خانواده همسرم خونه پدرم نرفتن پارسال تازه قهر کرده بود که چرا نیومدن پیشواز ما، خودش بهم این حرف رو زد. اخه بابا بخدا خودشون زن عموم و شوهر عمه ام فوت کرد یه سر نرفتن اما انتظارشون بیجا بخدا

همون سال بعد چند روز من و همسرم رفتیم شهرشون خونه شهرستانشون که همه انگاری باهامون قهر بودن پدرشوهرم که باهام اصلا حرف نزد دو روزی موندیم که دیگه خود همسرم عاصی شد نمی تونست تحمل کنه برگشتیم روزی که خواستیم برگردیم پدرشوهرم داد وبیداد که سیزده بدر اینجا باشید بعد شروع به فحش که اون درسی که خوندین بخوره توسرتون و خیلی فحشای بدی داد بعد گفت تو کارگردانی و شوهرت بازیگر و از این حرفا که دیگه ما دوباره رفتیم خونه بابام اینا تا 13

امسال پدر و مادر من روز قبل تحویل اومدن خونه ما، سال تحویل شد یه روز بعدش ما رفتیم مسافرت با خانواده من تا 10 ام ،
الان همسرم شروع کرده که اگه میخوای بریم اونجا یا زودتر بریم سال تحویل و دو روز اول عید رو اونجا باشیم برگردیم با اینا باشیم یا نه روز سوم عید بریم اونجا تا 13 میگه من دو ساله خونه خاله هام نرفتم خونه فامیلم نرفتم

منم میگم قبل عید کاری ندارم برم اونجا اول عیدم نرم به خانواده ام سر بزنم که دیگه هیچی
تازه کل سال ما پیش خانواده همسرم هستیم هر روز داریم می بینیمشون اما خانواده من چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با این همه ناراحتی هایی که سالای پیش برامون درست کردن
ما دو تا بچه ایم یه خواهر و یه برادر دارم که 10 سال ازم کوچیکه اما همسرم اینا 4 تا ان که فقط این ازدواج کرده بقیه هستن
پیش خودم فکر میکنم دلم نمیاد پیش مامانم اینا نباشم اخه فقط عید می تونیم یه 10 روزی باا خیال راحت پیششون باشیم بخدا من امسال 3 بار رفتم دیدن خانواده ام به خاطر مسائل مالی و نبود مرخصی و درس و دانشگاه و اینا

الان از شما کمک میخوام چی بگم به همسرم تا راضی شه زودتر بریم و کل عید باهم باشیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمی خوام حرفی بزنم که لج کنه می خوام خودشم راضی باشه