سلام ممنونم كه وقت ميزاريد ميخونيد پيامم رو من ٩ ماه بود عقد بودم و از همون اول همسرم و مادرم باهم مشكل داشتن تا اينكه دوماه بود همسرم كلا اومد خونه ما و من مشغول تهيه جهيزيه بودم تو اين مدتم مامانم و همسرم رابطشون بهتر شده بود يه شب كه مادرم خونه نبود سر يه مسىله همسرم عصباني شد اونم نه از دست من و شروع كرد منو زدن يه بند ميزذ وسايل اتاقم رو پرت ميكرد و شكست منم از ترسم از خونه فرار كردم و چون اين حالتش ديدم زنگ زدم به مادرم كه خونه نرو زنگ زدم پليس كه بيرونش كنه از خونه خيلي ترسيده بودم فرداش رفتم پزشك قانوني و نامه شكايت گرفتم و دادخواست طلاق هم دادم البته همه اين عجله به خاطر اصرار مادرم بود من وقتي پشيمون ميشدم مادرم اصرار داشت كه به خاطر كن و پدرت اينكارو كن خلاصه دادخواست رفت دم خونشون و اونم خواستار طلاق شد و فردا دادگاهمون براي جدايي من دوسش دارم اونم دوستم داره و ميگه يك درصد اين طلاق به خاطر تو نيست من دارم از خانوادت جدا ميشم منم تو اين مدت فهميدم مادرم خيلي روم مسلطه و خودش رو سرور همه ميدونه خيلي پشيمونم مادرم حتي اجازه نداد من تو اين مدت برم بيرون با همسرم حرف بزنم همرو مياره خونه كه بر عليه همسرم منو پر كنن پيش مشاورم خواستم برم براي اينكه مطمئن شه كه با همسرم نميرم باهام اومد ميدونم كار همسرمم خيلي بد بوده و ايشون خيلي بدجور عصباني ميشن و بددهني ميكنن
كاش فردا نشه تازه مادرم وكالت منو گرفته كه فردا خودش بره كاراي طلاقم رو انجام بده نميدونم چيكار كنم