به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 دی 94 [ 01:41]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    715
    سطح
    14
    Points: 715, Level: 14
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با این همه نیاز و عطش محبت چه کنم ؟ چه جور می تونم بدون کمک همسرم خودم رو آروم کنم؟

    خیلی به محبت نیاز دارم پدر و مادرم یه شهر دورند و سالی یه بار بیشتر همدیگر رو نمی بینیم ضمن اینکه گرفتاری ها خودشون رو دارند ...مریضی و هزار مشکل دیگه یکی نیست به داد خودشون برسه

    ای کاش یه خانواده ی پر جمعیت داشتیم و کلی خواهر و برادر که می تونستم بهشون پناه ببرم..... تک و تنهام و دو خواهری که اونا هم دورند و مثل مادرم مشغول زندگی های خودشون .....حتی تلفنی هم بهم نمی کنند و ارتباط من با همه یک طرفه وبیشتر از طرف من بوده هر وقت هم گله ای کردم بی فایده بوده و هی گفتند خودت شوهر داری و خونواده ی شوهرت هستن و این حرفها ....

    اینا رو گفتم تا برسم به شوهرم من روحیه ام خیلی لطیف و عاطفیه خیلی نیاز به محبت دارم عطش محبت در وجود به شکلی غیر عادی زیاده نمی دونم چه جوری خودم رو آروم کنم

    دیشب داشتم فکر می کردم خوبه بره دکتر آرام بخش برام بنویسه و با قرص دیگه زندگی رو ادامه بدم شوهرم روحیه ضمخت و مغروری داره برعکس روحیه ی رمانتیک من و در این سال ها هر وقت با گریه ازش کمک خواستم بی فایده بوده

    بی محلی می کردم بدتر می شد و زندگی مون می شد جهنم مجبور بودم باهاش کنار بیام 24 ساعت کارداره چند تا شغل با هم و همه خواسته های خودش هستند نیاز مادی ما رو در حد معمول و متوسط بر آورده می کنه اونم به سختی ولی همش دنبال اینه که یه جوری پیشرفت در پست و مقام خودش داشته باشه منو و دو فرزندم رو اصلا نمی بینه

    خیلی خسته شدم دیگه محل ما نمی گذاره وقتی آخرهای شب میاد خونه هم سرش یا توی کتابه یا گوشی همراهش و شبکه های اجتماعی می گه من خیلی بهت محبت می کنم ولی تو قدر ناشناسی و چشمت کوره نمی بینی منم دیگه نمی خوام باهاش وارد بحث بشم

    دلم می خواد یه جوری این محبت رو خودم جبران کنم شما راهی پیش پام بگذارید قلبم بیشتر وقت ها درد می کنه بارها اکو کردم و همیشه هیچی نبوده و گفتن از اعصابمه خیلی نیاز به دوست داشته شدن دارم من چهل سال دارم ولی از روزی که ازدواج کردیم تا به حال همیشه مشکل ما همین بوده اون هیچ مشکلی نداره ولی من خیلی رنج می برم روز تولدم رو هنوز یاد نگرفته روز زن یا روزهای دیگه عیدها اصلا دریغ از یه تبریک خشک وخالی

    هر وقت یادآوردی کردم انجام داده ولی همیشه باید یادآوری بشه اینکه خودش محبتی کنه نه ...اینکه براش مهم باشم هیچ وقت توی چشمام نگاه نکرده و بهم بگه دوست دارم همیشه باید ازش بپرسم دوستم داری ؟ یه کلی سوال کنم تا به زور جواب خشک و خالی بده


    قبلا به جدایی فکر می کردم ولی الان دیگه با وجود بچه ها دیگه برای جدا شدن خیلی دیره آخرین راهی که پیش پام می بینم سوختن و ساختن و دعا ست


    اینکه خدا یه جوری به دلش بذاره که قدرم رو بدونه سعی می کنم دیگه حرفی نزنم ولی تروخدا کمکم کنید با این دل بی صاحابم چه کنم چه جوری دلم رو آروم کنم چه جوری به خودم محبت کنم مثه یه بچه نیاز به نوازش و دوست داشته شدن دارم


    من یه زنم یه موجود احساساتی و غمگین و تنها و جز خدا هیچ پناهی ندارم هیچ پناهی ..........




  2. 3 کاربر از پست مفید نیلوفرغمگین* تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 20 مرداد 94), mohi (چهارشنبه 21 مرداد 94), رنگین (شنبه 10 مرداد 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 دی 94 [ 01:41]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    715
    سطح
    14
    Points: 715, Level: 14
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی سخته متأهل باشی و از تنهایی بسوزی و بسازی بارها مشاوره رفتیم بی نتیجه بوده گریه ها کردم اصلا قبول نمی کنه رفتارشو اصلاح کنه الان یک و نیمه شبه ولی هنوز برنگشته نمی دونم کجاست نه جرأت می کنم بهش زنگ بزنم فوری می گه بهم مشکوکی! از صد درصد حداقل به پنجاه درصد رفتاراش مشکوکم ولی چه کنم نه می تونم نه حوصله اشو دارم بلند شم زندگی م رو ول کنم بچه ها رو بذارم به امون خدا و پلیس بازی در بیارم ولی درمونده شدم فکر می کنم آخه این چه جوری نیازی نداره با همسری حرف بزنه عشق بورزه و یا خلوتی داشته باشه توی عالم خودشه دقیقا مثه یه کنیز توی خونش فقط خدمت می کنم خدمت خودش و بچه ها رو ................. سال ها سال تلاش کردم ولی هر دفه از یه راه تصمیم گرفتم این بار از راه دیگه ای وارد بشم می خوام رها کنم خودم از این همه حرص و جوش خوردن و غصه و غم ..............



    به نظرتون چه جوری خودم رو آروم کنم ؟کاش خانواده ام نزدیکم بودند نه دوست نه خانواده .....بچه ها تنها کسانی هستند که در طول روز باهاشون حرف می زنم دوستی هم ندارم همسرم از دوست خوشش نمی اومد به هر کس یه انگی می زد حتی وقتی فهمید دوران تجرد با دوستانم بیرون می رفتم ناراحت که شد هیچی تا مدت ها این جریان رو به رخم می کشید و هنوز هم ..... تا یادش میاد سرزنشم می کنه ....کلن تک و تنها موندم الان تنها سرگرمی ام یه کلاس ورزشه که هفته ای سه بار می رم و بچه ها .....توی این سال ها به هر دری زدم بسته بود هیچی این مرد سرسخت و مغرور را به راه نیاورد نمی خوام راهکار برای تغییر همسرم بهم نشون بدید ...از تون می خوام کمک کنید چه جور با این جریان کنار بیام و یه جوری نیاز به محبتم رو حداقل کم کنم ......... ؟




  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام نیلوفر خانم عزیز چرا غمگین؟ خدا نکنه ک غمگین باشین با وجود این همه نعمت شوهر بچه و...
    اینا ک گفتین مشکل نست ک گلم؟
    ب نظر من یه چرخی تو همین سایت بزنین خواهید دید امثال شما زیادند راهکارهای پیشنهادی بهشون رو مطالعه کنید و بکار ببندین

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 دی 94 [ 01:41]
    تاریخ عضویت
    1394-5-10
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    715
    سطح
    14
    Points: 715, Level: 14
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینجوری نیست که شما فکر می کنید قبول دارم زندگی های خیلی بدتر از من هم فراوون وجود داره و خداوند هر کسی رو به یه شکلی امتحان می کنه ولی اینکه حرف های منو بی دردی بدونید و اینجوری برداشت کنید یه خورده بی انصافیه .... با چند خط نوشته نباید به این راحتی قضاوت کنید کسی که پاش به اینجاها باز می شه و به دنبال همدلی می گرده مطمئن باشید زندگی ش داستانی داره من هنوز هیچی نگفتم .... از سال های دربه دری و روزهای سیاه دوران مجردی که بگذریم بخوام داستان همین سال های اخیر رو و رنج هایی که بردم رو توضیح بدم اگه قلم یاری کنه ایناست ...... روزهایی که تنها و بی کس زایمان می کردم با دردهای سخت بعد از سزارین و نگهداری بچه ای که بلد نبودم بغلش کنم و هیچ کس ......هیچ کس نبود حتی یه لیوان آبی دستم بده من سه برادر مهربون رو که پناه بزرگی بودند و نقش پدر رو توی زندگی برام داشتند توی چند سال پیاپی از دست دادم هر کدوم به یه شکلی مادر و پدرم خیلی وقته از هم جدا شدن و پدرم بی رحمانه تمام ارثیه اش رو به زن دوم بخشید کامل .....الان با یه خانمی که چشم دیدن هیچ کدوم ما رو نداره خوش و خرم داره زندگی می کنه و خدا رو شکر انشاالله همیشه خوش باشه آخرین باری که خونه ی همین پدرعزیز رفتم فکر می کنم 6 سال قبل یا شاید بیشتر بود هر دفه بیرون رفتیم با گریه برگشتیم فقط چند ماه یه بار بهش زنگی می زنم چون پدرم هست و باید مقابل خدا جوابگو باشیم به اندازه ی ارزنی دلش برای هیچ کس تنگ نمی شه اون از مجردی که هیچ عاطفه ای بهمون نداشت و همه چی رو مادی و غیر مادی از مون دریغ می کرد این از بعد از اون دوران که بچه هام اصلا رنگ بابابزرگی ندیدند عملن هیچ خانواده ای ندارم همین دو خواهری که برام مونده چنانی زیرآب زندگی م رو می زدند و می زنند یعنی مگر اینکه دستشون بهم نرسه اینو خیلی دیر متوجه شدم بعد از اون که سال های سال از تنهایی شدید بهشون پناه می اوردم و اونا هم با لبخند منو به سیخ می کشیدند یه وقتی متوجه شدم که دیگه خیلی دیر شده بود به خاطر حسادت اینکه یکی شون مطلقه است و یکی دیگه هم شوهرش بیکاره و معتاد شوهرم به نظر اونا و به ظاهر بهتر بود اینکه اونا قسمت خوبی توی ازدواج نداشتند و خیلی بدبیاری اورده بودند چیزایی که واقعا من دلم نمی خواست و کاری هم ازم بر نمی اومد برای خوشبختی شون بکنم فقط سعی می کردم هر چی از دستم بر میاد بهشون کمک کنم حتی همین کمک ها رو رد می کردند و انگار بهشون توهین می شد خیلی بی رحمی در حق ام می کردند و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که ازشون فاصله بگیرم و باز به یه تلفن زدنی اکتفا کنم ولی خدا همه جا باهام بود همیشه کمکم می کرد از وقتی ازدواج کردم همیشه روی لبه ی تیغ زندگی می کردم سال ها گذشت تا تونستم قلق خانواده ی شوهر رو به دست بیارم و روی دخالت هاشون مدیریت کنم این وسط سنگ اندازی ها و پوست موزهای خواهرام هم ماجرا رو همیشه بدتر می کردلطف خدا کمک کرد زندگی م رو نجات بدم.......

    به قول حضرت علی علیه السلام برای از دست داده ها نباید افسوس خورد یه روزگاری قبل از اینکه اینقدر فرسوده بشم بهترین موقعیت های ازدواج رو زمان مجردی داشتم اما چشم و گوش بسته عاشق شوهرم شدم و اون رو انتخاب کردم از همون اول آدم خوددار و سرد و تو داری بود ولی بی جهت و با ساده لوحی فکر می کردم بعد از محرمیت و ازدواج اوضاع تغییر می کنه که هیچ اتفاقی نیفتاد الان همسرم با خانواده ش روزگار خیلی خوبی داره خدا رو شکر خیلی خوش اند و ضمنا حواسشون هست که فقط پسرشون خوش باشه باهاشون نه تنها رو به عروس غریبه نمی دن که همیشه باید مواظب باشم دردسری برام درست نکنند خنده و یه شوخی معمولی با اونا برام گرون تموم می شه اینا رو پذیرفتم چون می بینم خیلی از زندگی ها اینجوره و تقریبا بی خیال اذیت های اونام ....

    اینجا هم ولی خدای مهربون باهام بود خدا هوای آدمای غریب و تنها رو همیشه داره هوای دل های شکسته و غمگین و اشک های تنهایی و بی کسی ها رو..... همسرم هیچ وقت منو درک نکرد خودم هم مسیرها رو اشتباه می رفتم با قهر و گریه یعنی مسکن های موقتی رفتاراشو مثلا مدیریت می کردم ولی یه روزی متوجه شدم که چقدر اشتباه می کنم و همه ی مشکلات عین روز اول سر جاشونه ......خیلی وقته بریدم ..... سعی می کنم به همه ی همین چیزایی که گفتم اصلا فکر نکنم همیشه با تمام وجود
    از این فکرها فرار می کنم و خودمو مشغول می کنم با بچه ها با خرید با ورزش با کارهای خونه و غیره .....

    اما غمگینم ....تنهام .... و نمی دونم چه جوری این همه تنهایی رو تحمل کنم چرا هیچ وقت نتونستم به این تنهایی ها عادت کنم؟!روحیه ام برونگراست آدم های درونگرا مشکلی با تنهایی شون ندارند و توی عالم خودشون سیر می کنند ولی من دلم نمی خواد اینجوری تنها باشم همسرم هم خیلی مخالف دوست و دوست بازیه فکر می کنه یه زن متأهل فقط باید به امورات خونه و خونواده ش رسیدگی کنه هر چند خودش هزار تا دوست و آشنا داره ....

  6. کاربر روبرو از پست مفید نیلوفرغمگین* تشکرکرده است .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 20 مرداد 94)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    713

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    42
    Array
    سلام نیلوفر جان...
    من به یک نتیجه بزرگ تو زندگی خودم و هر که می شناسم دارم....
    همه ما در عصر حال به سندرم تنهایی دچار هستیم....آدما اصلا تکیه گاه نیستند......چه در دوران مجردی و چه متاهلی......
    باید سعی کنیم رو پای خودمون وایسیم......
    خیلی جالبه وقتی به دستورات دینی خودمون هم نگاه می کنیم می بینیم که بهترین اعمال انفرادی ترین اعماله.....نماز رو به جماعت می خونیم ولی خودمون داریم به تنهایی با خدا حرف می زنیم.....نماز شب که اینقدر تاکید شده باید نصفه شب که خلوتترین زمانه خونده بشه.....ما باید یاد بگیریم فقط خدا رو داریم...فقط!!!!
    و خدا هم می خواد ما این رو بفهمیم .......
    ما باید دوستدار دیگران باشیم ولی نه وابسته و تکیه گاه.....وابستگی فقط برای خدا باید باشه...وقتی زندگی نامه بزرگان رو می خونیم می بینیم که اونا هم فقط خدا رو می دیدند و در این ایمانشان چقدررررررر آرامش داشتند....

  8. 6 کاربر از پست مفید افسونگر تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 20 مرداد 94), bitabi man (سه شنبه 13 مرداد 94), نیلوفرغمگین* (جمعه 16 مرداد 94), مصباح الهدی (دوشنبه 12 مرداد 94), yasna1990 (دوشنبه 12 مرداد 94), حسين40 (یکشنبه 08 شهریور 94)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 اردیبهشت 95 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1393-8-07
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    2,117
    سطح
    27
    Points: 2,117, Level: 27
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    63

    تشکرشده 120 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نیلوفرجان.
    من سنم کمتر از شماس و تجربه ی ازدواج را هنوز ندارم.ولی تاپیک قبلیتون و این پستتون را خوندم.چیزی که برام عجیب بود این بود که شما خییییلی طولانی می نویسید. ولی طرز نگارشتون طوری هست که آدم خسته نمیشه.یعنی استعداد نویسندگی دارین.تا حالا متوجهش شده بودین؟
    نیلوفر من درمورد شوهرت راهکاری ندارم.ولی درمورد شخصیت خودت راهکار دارم. لطفا ناراحت نشو.تو خیلی وابسته هستی و نیاز به محبت داری.حق هم داری.با توجه به گذشته ای که تعریف کردی.اما با توجه به شرایطت اونو دریافت نمیکنی.میدونی شاید من نتونم خودمو بذارم جات با همه ی سختی هایی که کشیدی و میکشی. اما اینو بدون که تو تنها نیستی.روی این زمین همه غصه دارن.پس راهی پیدا کن که فراموشش کنی.راهی پیدا کن که شخصیتت از شوهرت مستقل شه و بش التماس محبت نکنی..من تو رو نمیشناسم.اما هر کسی یه استعدادی داره.خودتو کشف کن.هنوز سال های زیادی از عمرت باقی مونده.توی چی استعداد داری؟ مثلا همین نوشتنت که به نظر خوبه.یکم بنویس.بعد برای یه مجله بفرس.شاید اونام با من موافق باشن.یکم بخون.رمان بخون.یا استعدادهای دیگت را دنبال کن.
    اما اگه تونستی جلو بری چیزی که من درمورد نیلوفر میبینم اینه : نیلوفر یک ساله دیگه توی یه زمینه ای در حال پیشرفته. به بچه هاش میرسه و از شوهرش محبت نمیخاد.به خودش وابستس.
    سه سال دیگه : نیلوفر تو زمینه ای که شروع کرده اسم در کرده و........
    نیلوفر یه آدم موفقی میشه .دیگه شوهرش را از خودش بالاتر نمیبینه و حتی ممکنه توجه شوهرش به شخصیتش جلب بشه و شخصیتت را ستایش کنه.
    ولی..... نیلوفر برای خودت باش.برای خودت زندگی کن.نه شوهرت.تو الان داری برای اون زندگی میکنی.
    امیدوارم خودت را پیدا کنی.

  10. 4 کاربر از پست مفید kimia fall تشکرکرده اند .

    Deldar (جمعه 30 مرداد 94), مصباح الهدی (دوشنبه 12 مرداد 94), حسين40 (یکشنبه 08 شهریور 94), سرشار (جمعه 30 مرداد 94)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام نیلوفر جون منو ببخش قصدم این نبود که شما رو ناراحت کنم یا مشکلتر رو دست کم بگیرم

  12. کاربر روبرو از پست مفید masamasa تشکرکرده است .

    نیلوفرغمگین* (جمعه 16 مرداد 94)

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام نیلوفر خانوم
    زندگی سختی داشتین . چون از خوانواده به اندازه کافی محبت دریافت نکردین اینو یکجا از شوهرتون میخواین . همینم باعث شده اونم ازتون دور بشه . راه حلش هم قهر وگریه و بی توجهی نیست . بالا بردن اعتماد به نفستون راهشه
    من از شما کوچیکترم مثل شما خیلی عاطفیم ... اما هر وقت تو زندگیم اعتماد به نفس خوبی داشتم ادما بیشتر جذبم میشدن..
    طریقه محبت اقایون با خانوما فرق داره ... اقایون بیشتر عملی نشون میدن مثلا همون که سعی میکنه زندگیتونو تامین کنه یا خیلی کارای دیگه واسه بچه هاتون براش اهمیت دارین که اینکارارو میکنه شاید از نظر خودش اینا محبته واسه همین میگه قدر منو نمیدونی ..
    بعضی مردا نمیتونن زبونی بگن ... شما باید روحیات همسرتونو بهتر بشناسین و به دلیل اینکه از خوانوادتون محبت دریافت نکردین انتظار خیلی زیاد ازش نداشته باشین ..
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  14. 4 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 20 مرداد 94), مصباح الهدی (دوشنبه 12 مرداد 94), yasna1990 (دوشنبه 12 مرداد 94), حسين40 (یکشنبه 08 شهریور 94)

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام نیلوفر جان
    وقتی نوشته ات را خوندم درکت کردم که چقدر برای یه خانم عاطفی می تونه شرایطت سخت باشه.
    اولش می خواستم برات بنویسم که چه جوری همسرت را متوجه کنی. مثلا می خواستم بهت بگم با هم فیلم آتش بس را ببینید و بعد با یه هوشمندی خاصی به همسرت بعضی چیزها را بگی.
    بعد متوجه شدم که شما مشاوره رفتین و حتما مشاوره به خوبی به همسرتون گفته و ایشون از روی نا آگاهیشون نیست که بی توجه هستند.

    راستش من قویا این حس را می کنم که همسر شما علاوه بر اینکه ذاتا کمرنگی عواطف دارند (خیلی از مردها دارند)و دست خودشون تا حدی نیست از اون دسته از آقایونی هستند که وقتی خانومشون بهشون بچسبه ازش دور می شن!

    یه زن اگر طلب محبت می کنه باید حتما توش ناز هم باشه.یا حداقل بعضی وقتها این هم باشه.همیشه یه جوری نباشه که یعنی تو را خدا بهم محبت کن. دقیقا منظورم اینه گدایی محبت نکن!
    یه جوری باشه که او خودش محبت کنه یا وقتی تو می خوای از جنبه ناز بخواهی... (همون جمله معروف:زن مظهره نازه و مرد مظهر نیاز)

    دقیقا از همین فردا باید به خودت برسی... باید عزت نفست را ببری در حد تیم ملی... باید اول خودت خودت را دوست داشته باشی.
    باید به خودت عشق بورزی. باید وقتی خودت را تو آینه می بینی لپت را بکشی بگی عجب دختر خوشگلی...
    یه جوری بشی وقتی از کنار همسرت رد می شی بگه وااای من چه خانومی دارم! نکنه از دستش بدم!!! خیلی ها در حسرتش هستند!
    این" نکنه از دستش بدم" را باید در همسرت زنده کنی!

    حتما برو کلاس ورزش مثل پیلاتس... تو اینترنت تحقیق کن...
    به زیباییت برس. چند تا ماسک سرچ کن...
    من از پشت نوشته هات حس می کنم خانم با استعدادی هستی. ادامه تحصیل بده! چرا که نه؟ یه خانوم تحصیل کرده بشو...مثلا مشاوره بخون. دانشگاه های علمی کاربردی هم دارند!می تونی ادامه بدی.بعد هم یه شغل مناسب.دامنه فعالیت اجتماعیت را زیاد کن! دوستان زیاد داشته باش...
    بذار همسرت حس کنه شوهر یک خانم تحصیل کرده اجتماعی جذاب هست! که خیلی ها در حسرتش هستند

    عاشق خودت باش
    . این حس را به همسرت منتقل کن که لنگ اون نیستی و نه تنها تو لنگ او نیستی او باید خیلی هم دلش بخواد تو را داشته باشه!
    اون وقت میاد به سمتت... جذبت میشه... دلش می خواد تو بیشتر بهش توجه کنی... یه خانم جذاب که همیشه هم ممکن نیست در همه وقت داشته باشدش... و برای خودش کلی برنامه و هدف داره!
    وقتی جذبت شد اون وقت این شما هستی که خیلی وقت نداری... شما باید براش ناز کنی...بگی حالا ببینم چی میشه و...
    وقتی بیشتر جذبت شد شما هم یکم محبت کن. ولی در حد جنبه اش نه بیشتر...
    بعد کم کم بفهمه وقتی می تونه تو را داشته باشه که او هم شوهر خوبی برای تو باشه.او هم برای تو وقت بذاره!وگرنه بی کار نیستی که بخوای مفت و مجانی در اختیارش باشی و هر وقت که او اراده کرد....

    این نظر شخصی من بود و خودم حس می کنم درسته.ولی شاید هم از نظر کارشناسی کامل و درست نباشه. ولی مطمئنم تا خودت اول عاشق خودت نباشی و به خودت عشق نورزی همسرت عاشقت نمیشه و به تو عشق نمی ورزه.

    موفق باشی
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  16. 6 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    anisa (چهارشنبه 14 مرداد 94), baitollah-abbaspour (سه شنبه 20 مرداد 94), همت 1400 (شنبه 17 مرداد 94), yasna1990 (دوشنبه 12 مرداد 94), رنگین (سه شنبه 13 مرداد 94), سرشار (جمعه 30 مرداد 94)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم من خودم تجربه کردم یه مدت رابطه جنسی من همسرم کم شد چون من رابطه جنسی رو به چشم عاطفه و احساس همسرم نگاه میکنم خیلی ازش دلخور شدم طوری که حتی به خودم گفتم این زندگی رو تمومش البته مسایل دیگه هم بود یه شب خیلی عصبی شدم داشتم به جدایی فکر میکردم ولی با خودم نشستم منطقی فکر کردم گفتم به فرض جداشم باید برم خونه مادرم اونجام باید طعنه بشنوم خاهرا عروس داداش هرکی یه تیکه بندازه بهترینحالت اینه که یه خونه مستقل داشته باشم و جداازشون زندگی کنم که امکانشبرام نیست و اون هم دردسرای خودش داره و از لحاظجنسی گرم هستم و میدونم بعد طلاق یه مدت باید مجرد باشم حداقلش یه سال دربهترین حالت در ازدواج مجدد پسر که نمیاد یه زن مطلقه رو بگیره دخترای مجرد هنوز موندن درنهایت کسی که خودشم طلاق گرفته میاد اونم حتما یه مشکلاتی داره که جدا شده معلموم نیست شاید خانوم باز باشه بداخلاق باشه یا ........بنابراین تو خونه خودم باشم هم مستقلم خانوم خودمم طعنه طلاقی بودن نمیشنوم هرازگاهی هم از لحاظ عاطفی تامین بشم حداقل اسم یه مرد رومه برا خودم باشم البته با احترام با همسرم زندگی کنم انگار همخونه ایمه باشادی خندهباهاش طی کنماین فکر جدا باعث شد دیگه چیزی از همسرم گدایی نکنم و مستقل هم از نظرخودم و هم از نظ همسرم باشم یعنی اگه عشق داد چه بهتر اگه ندادبازم من مستقلم و همین باعث شد تملم بالا بره البته همراه شادی درونی نه غمگینی و اینبار همسرم جلو اومد البته هرگاه به دلایلی بکشه کنار من ناراحت نمیشم دوباره درخاست کننده اون میشه وکلا برنده منم
    ویرایش توسط ستاره زیبا : سه شنبه 13 مرداد 94 در ساعت 08:20

  18. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 20 مرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.