دیروز همسرم اومد دنبالم که بچه رو ببرم دکتر براش چایی بردم تو ماشین ولی بهم گفت من نمیخوام بریزش تو کوچه
واقعا دیگه خیلی نسبت بهم سرد و بی تفاوت شده
بهم بگید چکار کنم؟
تشکرشده 11 در 6 پست
دیروز همسرم اومد دنبالم که بچه رو ببرم دکتر براش چایی بردم تو ماشین ولی بهم گفت من نمیخوام بریزش تو کوچه
واقعا دیگه خیلی نسبت بهم سرد و بی تفاوت شده
بهم بگید چکار کنم؟
تشکرشده 2,882 در 761 پست
خانم 48 سلام
خیلی متاسفم برای اتفاقاتی که افتاده ،
گذشته تموم شده و نمیشه سرزنشتون کرد ، همین که میدونید اشتباه کردید کافیه ، و مهمتر اینکه دیگه تکرارشون نکنید و درس بگیرید.
اما عزیزم چرا داری بعد از اشتباه برای جلوگیری از ضرر اشتباهات بزرگتر میکنی ؟
نباید اجازه میدادی خواهرشوهرت پدرت رو وارد این ماجرا کنه و دوباره خودت با پدرت تماس میگفتی پدر جان اینجا موضوعی نیست که نفر سوم بخواد حلش کنه نگران نباشید، بعد هم سکوت میکردی تا خواهر شوهرت
هرچی دلش خواست بگه و بعد بره(وقتی حرفی بهش میزنی شوهرت اینقدر خشن برخورد میکنه نباید دیگه با اون درگیر شی) بعدش در فرصت های بعدی با همسرت صحبت میکردی و از درد زایمان و شرایط روحیت میگفتی و ازش
کمک میخواستی ، کمک نه متقاعد کردن.
حالا که اون خانواده اینقدر با نادانی و وقاحت تمام در شرایطی که یک زن تازه زایمان کرده و خودکشی کرده اینقدر اذیتش میکنن ، و براشون مهم نیست یک زندگی متلاشی بشه ، یعنی شرایط خیلی سخت تره.
پدرت وارد بازی شد که نباید میشد ،
اونها دست پیش رو گرفتند، یعنی اصلابه این فکرنکردند که جواب پدرمادر این دختر رو چی بدیم، این دختر که در منزل پدر دست به چنین اقداماتی نزده ، اصلا نگران نشدند، چرا؟
خواهرت شوهرت میخواست در حموم رو باز کنه و زن تاره زایمان کرده رو جلوی چشم پدرش و همسرش بزنه،چرا ؟ به خاطر طرز برخورد تو و خانوادت نیست؟
حالا هم پدرت و هم تو را محکوم کردند.
الان هم که داری باج میدی ، یعنی من خیلی مقصرم پس بیشتر توی سرم بزنید.
خیلی اشتباهه که یک زن از خونه خودش قهر کنه و از اون بدتر اینکه اجازه بده در خونه خودش پدرش یا خودش توسط دیگری مواخذه بشه یا به خودش توهین بشه .
بیشتر از این باج نده بسته ، تو احتیاج به دکتر داری به مراقبت داری ، بچه را خواهر شوهرت برده بود ، نمیخواستن که بکشنش که میگی زجه میزدم!!! ،
واقعا فکر کن آب از سرت گذشته فرقی میکنه 1سانت گذشته باشه یا 10 سانت ؟ در هر صورت انسان در آب خفه خواهد شد، باید توی بیمارستان شکایت میکردی تا حداقل یه مامور بیاد و گزارش بنویسه و حتما هم میگفتی که خواهرشوهرت میخواسته بهت حمله کنه،
وقتی هم بچه ات رو بردند باید تماس میگرفتی و تا گزارش دوم ازجدا کردن تو از نوزاد 15 روزت صادر شه ، حتی به این شماره 123 که اورژانس اجتماعی هست تماس میگرفتی .
با توجه به زورگویی خانواده همسرت و همسرت ، با توجه به حاد بودن اتفاق و با توجه به اینکه خیلی واضح بود بعدش چه رفتاری خواهند داشت ، چون هر کسی میتونست بفهمه همسرت و خانوادش بعد از این موضوع چهطور رفتار میکنند.
باید با همسرت مهربون باشی توی هر شرایطی ، عشق یا نفرت فرقی نمیکنه اما در این سایت چقدر تاپیک بوده از دوستانی که به مظلومیت ادامه دادند و هرچه منفعلتر رفتار کردن به زورگویی های طرف مقابل مجوز دادن
خانم she یک نمونه بارز از دوستی هست که یک همسر زورگو و خانواده همسر زورگو دارن بعد از 5سال میخواهند جدا شوند ،خانم 48 شمابا توجه به اینکه یک نوزاد دارید وضعیتشون با شی خیلی فرق میکنه نمیتونید بشینید و دست روی دست بزارید ببینید تا کی میتونید ادامه بدید وبعد با وجود یک بچه به این راحتی تصمیم به جدایی بگیرید ،
باید بتونید با این همسر و خانوادش زندگی کنید یانه؟ زندگی ای که با انفعال غیر ممکنه و با انفعال 5سال دیگه وضعیت خرابتر هم خواهد شد
وقتی اونها متوجه شرایطتون نبودند ، شما شرایط خودت رو بیشتر درمیافتی ، وقتی حالا متوجه اون عکس العمل نشدند خودت بیشتر نگران میشدی و دست به کار ،
یعنی چی؟ یعنی:
همسرت پارک بود به جای اینکه به یک خواهرشوهر نفهم پیامک بزنید تا متقاعدش کنید ، بعد از اومدن شوهرت میگفتی از شدت درد داشتم از حال میرفتم خواستم یه آرامبخش بخورم ولی ترسیدم خوابم ببره و بچه آسیبی ببینه ای کاش پیشم بودی خیلی بهت احتیاج داشتم حالا توی این شرایط هم آبجی(خواهرشوهر) خیلی اصرار داشت که بیام پارک . حالا این جمله آخر رو هم نمیگفتی چه بهتر ، مهم این بود که کار خودتو کرده بودی.
درمورد اتفاق خودکشی و بیمارستان هم که گفتم بهتر بود چه کار میکردی.
ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست
ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !
ویرایش توسط گیسو کمند : سه شنبه 03 شهریور 94 در ساعت 16:01
تشکرشده 1,605 در 532 پست
سلام.
تمرکز روی همسرت رو فراموش کن. شروع کن به نوازش خودت و دوستداشتن خودت و بچه ات.
خانواده همسرت دشمن شما هستند؟ خب، باید جلوی همسرت یا سکوت کنی یا ازشون تعریف کنی. وانمود کنی که دوستشون داری و بهشون احترام بذاری. هیچ ره دیگه ای وجود نداره.
خانواده همسر نباید بفهمن ما با شوهرمون مشکل داریم! چون دشمن از هر راهی برای آزار بیشتر استفاده میکنه.
از همسرت توقع نداشته باش که در ارتباط با خانواده اش تو رو درک کنه یا ازت حمایت کنه! چون اکثر مردها این کار رو نمی کنن!
از دشمن انتظار هر بدی و زشتی ای رو داشته باش.
نذار دشمنت تو رو شکست بده! نذار بفهمن چه چیزی تو رو ناراحت میکنه! نذار ناراحتت کنن! نذار موفق بشن!
بهشون اطلاعات نده! ازشون هیچی نخواه.
خودت رو جلوشون شاد و خوشبخت نشون بده!
خودت رو بگیر! محلشون نذار! حرفهاشون رو نشنو! اهمیت نده! به شوهرت ازشون بد نگو!!!! آدم حسابشون نکن!! فقط بگو چون من خودم خوبم، اونها رو هم دوست دارم
به همسرت احترام بذار. با محبت همسرت رو به سمت خودت ببر.
خیلی اشتباه داشتی. اما راهش رو پیدا کنی هنوز فرصت جبران هست. خیلی بی مهارت هستی.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)