به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 02 [ 08:42]
    تاریخ عضویت
    1392-9-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    8,452
    سطح
    62
    Points: 8,452, Level: 62
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 298
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    70

    تشکرشده 64 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برخورد با مشکلات هنگام جشن عروسی

    سلام دوستان.
    من حدود 3.5 هست عقد کردم. 24 سال دارم و همسرم 29 سال. شغل همسرم رانندگی بیرون از شهر هست.
    توی مدت عقد ما اتفاقات زیادی افتاد از قبیل اینکه شوهرم با خونوادشون دچار مشکل شد سر مسائل مالی. این مشکلات ادامه پیدا کرد و تبدیل به مشکل اساسی توی خونواده همسرم بین پدر و مادرش شد. و در نهایت با وضع اسف باری از هم جدا شدن.
    توی این مدت به معنی واقعی مشکلات مالی زیادی وجود داشت... حرف رو زیاد نمیکنم. فقط در این حد بگم که همسرم واقعا با مشکلات روحی و مالی زیادی دسته و پنجه نرم کرد و تونست با هر قرض و قسطی شده یه خونه مسکن مهر خریداری کنه.
    منم خیلی مراعات حالشون رو کردم و هیچوقت توقعی نداشتم.
    حالا با یه مبلغ قرضی میخایم که مراسم عروسی بگیریم. از هر چیزی توی مراسم زدیم تا بتونیم از پسش بر بیایم.
    شاید بعضیا باورشون نشه ما با مبلغ 5-8 میلیون قراره مراسم بگیریم.
    حالا من هیچ مشکلی با این موضوعات نداشتم و ندارم حتی خوشحال و راضیم هستم.
    فقط مشکل اینجاست همس من آدم عرفانیی هست. دوستان و آشنایان با این سبک زندگی زیاد پیدا کرده. هر دفعه که به مشکل بی پولی بر میخوریم ایشون شروع میکنه به حرف زدن از اینکه این دنیا بی ارزشه...ما چقدر آدمای ضعیفی هستیم محتاج این چیزاییم....اینا همش دلبستگی به دنیاست....باید آزاده باشیم و ....
    من خوشحالم همسرم انقدر روح بالایی داره ولی تو این موقعیت خیلی دارم بابت این کاراش اذیت میشم حس میکنم هیچ ذوقی واسه این مراسما نداره. بی حس شدم ....
    فکر میکنم گرفتن این مراسم چقدر داره به ما فشار میاره ولی ما یه لبخند نمیزنیم از داشتنش!
    چندین بار حرف اینو زده عروسی نگیریم ولی من جوابی ندادم.
    حالا که میخاد بگیره همش سازای مخالف میزنه یا میگه هرجور خودت دوست داری!
    ازش درباره هزینه های عروسی میپرسم یا میگه نمیدونم یا میگه اصن نمیشه یا یه رقم عجیب کمی میگه که اصن نمیدونم چی جوابشو بدم...
    همش میگه میخام برم رفتگر بشم ....حتی یه بار رفته دم یه مسجدی گدایی کرده!!
    معتقده اینکارا روح آدمو پالایش میکنه!
    دیوونه نیستا !! فقط تیریپش شعر و عرفان و اینکارا رو میطلبه ولی من یه زنم میخام عروسی کنم این حرفا فقط منو تنها میکنه...
    ادم عاقلیم هست همیشه هم کاراش درسته. ولی منفعل شدنش تو این شرایط داره روم اثر منفی میذاره.
    این رفتارا رو فقط زمانی که به مشکلی بر میخوریم از خودش نشون میده....
    نمیدونم حالت فاعیه داره نسبت به مشکلات میخاد بگه زندگی دنیا رو من اثر نداره!! یا چیز دیگه!!
    شاید آقایون بیشتر بتونن کمک کنن.
    به دلایلی مراسم عقد کنون من اصن خاطرات خوبی نبودن.
    خاهش میکنم بم کمک کنید که بتونم این دوران رو با خوشی بگذرونم و توذهنم خاطره بدی نباشه ازش.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 تیر 98 [ 10:02]
    تاریخ عضویت
    1393-4-14
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    5,852
    سطح
    49
    Points: 5,852, Level: 49
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    161

    تشکرشده 223 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array
    رفتگر عزیز همسرت فقط بیست و نه سال سن داره و اینهمه فشار روشه . اون مصیبتی که مادرش سرشون اورد یه طرف ، صبح تا شب کار کردن مثل تراکتور برای تهیه حداقلهای زندگی هم یه طرف
    به این فکر کردی جشن عروسی نگیرین؟ نگران حرف و حدیث فامیل در مورد پدرشوهر و مادرشوهرت هم هستی . جشن عروسی نباشه بهتر نیست؟ بهش فکر کن . یه بررسی
    ببین تو سایت نوعروس ، تو این تاپیک نظرشون رو نوشتن در مورد برگزاری یا عدم برگزاری جشن عروسی. بعضی ها جشن عروسی نمیگیرن و یا خیلی خصوصی . نظرشون رو بخون
    عروسی بگیرم یا نه
    دیگه وقتی پول کم میاد خب نمیشه دیگه. از زیر سنگ که نمیشه درآورد. فکر کن بخاطر فکر کردن به این خرجا اول زندگی بدون حمایت و از صفر شروع کردن ، ممکنه اتفاقی براش بیفته
    شوهر دوستم بعد از دو سال عقد ، یه روز صبح از خواب بیدار نشد . سکته قلبی و مغزی. اون هم میخواست به زحمت یه زندگی برای خودش و همسرش تهیه کنه . تازه درسش تموم شده بود ، نه شغل خوبی داشت و نه پدر و مادرش میتونستن کمک کنن و برادرش هم عقد بود. به فکر مراسم عروسی بودن ولی خب این چیزا به آدم فشار میاره . هر کسی توانش رو نداره .
    دوران عقدشون هم مثل شما طولانی شده بود . امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته رفتگر . ولی مواظب خودتون باشید . یه عروسی که بعدش هزار نفر نظر بدن و ایراد بگیرن، اصلا ارزشش رو نداره

  3. 3 کاربر از پست مفید nahid-111 تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 07 مرداد 94), اثر راشومون (دوشنبه 05 مرداد 94), رفتگر (دوشنبه 05 مرداد 94)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من میگم آدم اگه پولدار هم باشه نباید عروسی بگیره.
    زندگی بآید ساده شروع بشه. بی توقع.
    این که میگی ذوق نداره چیز عجیبی نیست. خداوکیلی منم همینطورم. با دید تمسخر به اینایی که با ذوق میرن آتلیه و باغ و عروسی و... نگاه میکنم. حالاکه چی مثلا فوقش دو تا عکس هم انداختید. چهار نفرم اومدن رقصیدن. چی میشه بعدش?
    بآید یه همت جمعی به وجود بیاد این رسوم مزخرف بر بیوفته. مهریه سنگین عروسی سنگین آتلیه و باغ و حنابندان و پاتختی و هزار جور خاله زنک بازی دیگه.

  5. 3 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 07 مرداد 94), اثر راشومون (شنبه 24 مرداد 94), رفتگر (دوشنبه 05 مرداد 94)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 خرداد 95 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-05
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    1,320
    سطح
    20
    Points: 1,320, Level: 20
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    58

    تشکرشده 39 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من ی سوال برام پیش اومده ؟ ... همسر شما که انقدر عارف مسلکه چرا اول پی کسب رضایت والدینش نیست و خیلی راحت از اونا جدا شده ؟؟؟
    ببین عزیزم من خودمم مثل دوستان دیگه که فرمودن با خرج عروسی مخالفم و عروسی خودم نهایتا 7 میلیون شد تا اونجا که تونستم فقط به رضایت خودم و شوهرم و خانواده دو طرف فکر کردم و اصلا فامیل و دوست و آشنا مهم نبود برام ... اما من فکر میکنم همسرت این کارا رو میکنه تا شما از عروسی منصرف بشی ... ببین اگه ظرفیت پذیرش این قضیه رو داری همراهی ش کن ... اولویت اول زندگیت ایشونه پس به فکر جلب رضایت ایشون باش نه دیگران

  7. کاربر روبرو از پست مفید راویس تشکرکرده است .

    رفتگر (دوشنبه 05 مرداد 94)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام

    به نظر من اگه می بینی شرایط مادی همسرت زیاد مساعد نیست فقط یه جشن خونوادگی کوچیک بگیر و برید سر خونه زندگیتون.



    من خودم دو تا برادر دارم که هر دوشون عروسی های آنچنانی گرفتن و زنداداش هام هم عاشق عروسی های چند روزه و با تشریفات کامل بودن و دقیقا هم طبق خواسته شون عروسی گرفتن.

    ولی من از الآن تو گوش خونوادم خوندم که اگه به من باشه فقط میرم آرایشگاه و بعدش با شادوماد میریم آتلیه به همراه لباسای عروس و دومادی یه چند تا عکس میندازیم (تا بعدا عقده نشه واسمونمخصوصا اینکه برای خانم ها این چیزا خیلی مهمه) و یه ناهاری شامی هم تو یه رستوارن خونواده خودمون رو(یعنی فقط پدر و مادر و برادر و خواهرا) مهمون میکنیم.همین و بس.


    من کلا از بچگی از جشن عروسی های طولانی و خسته کننده و حنابندون و پاتختی و این چیزا بیزار بودم و امیدوارم خونوادم در آینده با تصمیمم موافقت کنن و ساز مخالف نزنن.


    موفق باشی

  9. 3 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 07 مرداد 94), اثر راشومون (شنبه 24 مرداد 94), رفتگر (سه شنبه 06 مرداد 94)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 02 [ 08:42]
    تاریخ عضویت
    1392-9-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    8,452
    سطح
    62
    Points: 8,452, Level: 62
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 298
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    70

    تشکرشده 64 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان خیلی لطف کردین که نظر دادین.

    رفتگر عزیز همسرت فقط بیست و نه سال سن داره و اینهمه فشار روشه . اون مصیبتی که مادرش سرشون اورد یه طرف ، صبح تا شب کار کردن مثل تراکتور برای تهیه حداقلهای زندگی هم یه طرف
    به این فکر کردی جشن عروسی نگیرین؟ نگران حرف و حدیث فامیل در مورد پدرشوهر و مادرشوهرت هم هستی . جشن عروسی نباشه بهتر نیست؟ بهش فکر کن . یه بررسی
    ببین تو سایت نوعروس ، تو این تاپیک نظرشون رو نوشتن در مورد برگزاری یا عدم برگزاری جشن عروسی. بعضی ها جشن عروسی نمیگیرن و یا خیلی خصوصی . نظرشون رو بخون
    عروسی بگیرم یا نه
    دیگه وقتی پول کم میاد خب نمیشه دیگه. از زیر سنگ که نمیشه درآورد. فکر کن بخاطر فکر کردن به این خرجا اول زندگی بدون حمایت و از صفر شروع کردن ، ممکنه اتفاقی براش بیفته
    شوهر دوستم بعد از دو سال عقد ، یه روز صبح از خواب بیدار نشد . سکته قلبی و مغزی. اون هم میخواست به زحمت یه زندگی برای خودش و همسرش تهیه کنه . تازه درسش تموم شده بود ، نه شغل خوبی داشت و نه پدر و مادرش میتونستن کمک کنن و برادرش هم عقد بود. به فکر مراسم عروسی بودن ولی خب این چیزا به آدم فشار میاره . هر کسی توانش رو نداره .
    دوران عقدشون هم مثل شما طولانی شده بود . امیدوارم این اتفاق برای کسی نیفته رفتگر . ولی مواظب خودتون باشید . یه عروسی که بعدش هزار نفر نظر بدن و ایراد بگیرن، اصلا ارزشش رو نداره
    ناهید جان میدونم همسرم خیلی فشار و تحمل کرده ولی دیگه مدت هاست از اون قضیه میگذره و دیگه واسه هممون عادت شده. منم اصن راضی به اذیت شدنش نیستم واقعا از خیلی چیزا زدم. عروسیمون رو با مراکز ازدواج آسان میگیریم. طلا نمیخرم. حتی چمدون عروسم اونچنان ندارم... من واقعا تو این مدت که عقد بودیم هیچ انتظاری نداشتم توقع هیچ چی نداشتم. کادوهای روز تولدم حتی نمیخاستم ولی همسرم به زور میگرفت برام.
    به عروسی نگرفتن خیلی فکر کردم ولی واقعا نمیتونم دیگه الان که دیر شده نزدیک عروسیمونه. ولی میدونی مثل عقده شده !!
    دوست دارم مورد توجه باشم دوست دارم حس کنم برام خرج میشه. خونوادش که هیچ چیزی تاحالا برام نگرفتن. فامیلشونم که همون عید اول فقط کادو دادن. حتی دعوت نکردن بریم خونشون اونم بخاطر اون جو متشنج بود که تو خونوادشون بود بعدشم دیگه رابطشون با فامیل مادرش قطع شد . فامیل پدرشم کلا آدمای صمیمی نیستن.
    شاید از ضعفم باشه ولی نمیتونم. دوست دارم یه روزای کاملا خوش داشته باشم. خرجی که نمیکنیم ولی...همین خرجا هم که شده میخام ببینم واسه منه!!

    من میگم آدم اگه پولدار هم باشه نباید عروسی بگیره.
    زندگی بآید ساده شروع بشه. بی توقع.
    این که میگی ذوق نداره چیز عجیبی نیست. خداوکیلی منم همینطورم. با دید تمسخر به اینایی که با ذوق میرن آتلیه و باغ و عروسی و... نگاه میکنم. حالاکه چی مثلا فوقش دو تا عکس هم انداختید. چهار نفرم اومدن رقصیدن. چی میشه بعدش?
    بآید یه همت جمعی به وجود بیاد این رسوم مزخرف بر بیوفته. مهریه سنگین عروسی سنگین آتلیه و باغ و حنابندان و پاتختی و هزار جور خاله زنک بازی دیگه.
    سوشیانت جان
    من واقعا بی توقعم . اصلا قصدم تعریف نیست شما که منو نمیشناسید . ولی من کلا هیچ وابستگی به خرید و بریز و بپاش ندارم. بانقدر این حس توی من قویه که حتی ظروفم رو بدون طرح و رنگ بر میدارم که یه روز از مد نیوفته همیشه بمونه.
    اصلا اینا که میگید در مورد من صدق نمیکنه. من خیلی کوتاه اومدم تو تمام چیزا. اما باز شوهرم فکرش سمت چیزای غیر دنیاییه. اصلا براش مهم نیست کت و شلوارش 50 تومن باشه یا 50 میلیون!!

    من ی سوال برام پیش اومده ؟ ... همسر شما که انقدر عارف مسلکه چرا اول پی کسب رضایت والدینش نیست و خیلی راحت از اونا جدا شده ؟؟؟
    ببین عزیزم من خودمم مثل دوستان دیگه که فرمودن با خرج عروسی مخالفم و عروسی خودم نهایتا 7 میلیون شد تا اونجا که تونستم فقط به رضایت خودم و شوهرم و خانواده دو طرف فکر کردم و اصلا فامیل و دوست و آشنا مهم نبود برام ... اما من فکر میکنم همسرت این کارا رو میکنه تا شما از عروسی منصرف بشی ... ببین اگه ظرفیت پذیرش این قضیه رو داری همراهی ش کن ... اولویت اول زندگیت ایشونه پس به فکر جلب رضایت ایشون باش نه دیگران
    راویس جان

    اصلا شوهرم راحت از خونوادش نزد!! شما چطور این قضاوتو میکنید؟!!
    چندین بار توسط مادرش و خونوادش از خونه بیرون انداخته شد. تو پارک میخابید . رفت شهر دیگه پیش دوستاش با چه وضع وحشتناکی زندگی کرد. کوله لباساش همش رو دوشش بود. هر دفعه هم میرفت خونه به دلیل اینکه حقش رو میخاست و مادرش کلا حق رو به اون نمیداد مجبور بود اونجا رو ترک کنه.
    البته شوهر من هم آدمیه که تا کسی رو متوجه اشتباهش نکنه کوتاه نمیاد!! یعنی اینجوری فکر میکنه که به همه باید بگه چی درسته چی غلط!!
    منم هزینه ازدواجم بیشتر از مال شما نیست. همینه حدودا. تازه اونم از یه دوست قراره قرض بگیریم بعدا با پولایی که تو عروسی جمع میشه بدیم بش! اگه بشه!!

    سلام

    به نظر من اگه می بینی شرایط مادی همسرت زیاد مساعد نیست فقط یه جشن خونوادگی کوچیک بگیر و برید سر خونه زندگیتون.



    من خودم دو تا برادر دارم که هر دوشون عروسی های آنچنانی گرفتن و زنداداش هام هم عاشق عروسی های چند روزه و با تشریفات کامل بودن و دقیقا هم طبق خواسته شون عروسی گرفتن.

    ولی من از الآن تو گوش خونوادم خوندم که اگه به من باشه فقط میرم آرایشگاه و بعدش با شادوماد میریم آتلیه به همراه لباسای عروس و دومادی یه چند تا عکس میندازیم
    (تا بعدا عقده نشه واسمون
    مخصوصا اینکه برای خانم ها این چیزا خیلی مهمه) و یه ناهاری شامی هم تو یه رستوارن خونواده خودمون رو(یعنی فقط پدر و مادر و برادر و خواهرا) مهمون میکنیم.همین و بس.


    من کلا از بچگی از جشن عروسی های طولانی و خسته کننده و حنابندون و پاتختی و این چیزا بیزار بودم و امیدوارم خونوادم در آینده با تصمیمم موافقت کنن و ساز مخالف نزنن.


    موفق باشی
    آی تک جان
    مادیگه کارامونو کردیم. رزرو کردیم. درضمن همینجوری با نبود فامیل خونواده همسرم و اینکه ما شهر دور هستیم و فامیل من تعدا زیادیشون نمیان همینجوری کم هستیم. جمعا میشیم 160 نفر. !!
    تازه پدرشم خونه ای به نام همسرش (مادر همسرم) داشت که توی این دعواها فروخته شد و مبلغ کمی ازشم داد به پدر همسرم و اون تونست یه خونه تو مسکن مهر بگیره که هنوز کامل نیست
    الان تو یه خونه 50 متری یه خواب با یه پسردیگرش زندگی میکنن. حتی وسایل خونه رو هم نداشتن (مادر همسرم اونا رو نداد )... به زور چند تا تیکه کم خریدن.


    خونواده همسرم خیلی با آبرو بودن. وضع مالی متوسطیم داشتن. مخصوصا اینکه مادر همسرم اهل تجملات بود و خونش همیشه وسایل زیاد داشت. اما الان خیلی افت کردن و واقعا تو شرایط ترحم برانگیزی هستند ولی منم ازشون دیگه انتظار ندارم.

    الان همسرمو نمیدونم چیکار کنم. با این اخلاقش و منشش برام سخته کنار بیام. الان رفته رفتگر شده میخاد بره تا آخر عمر کار کنهو آخه من که لیسانس معماری دارم خونوادم فرهنگیه و میخام برم سر کار مهندسی..... چی بگم بش؟

  11. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    البته منم عرفان گرا هستم ولی نه تا این اندازه که برم گدایی

    توی بند آخر حرفت گفتی "من لیسانس معماری دارم و خونوادم فرهنگی هستن..."
    خب همین جمله رو با یکمی تفصیل بیشتر توی یه قرار دوستانه و بدور از تنش بهش بگو و بگو عزیزم تو دیگه فقط یک نفر نیستی. من و تو ما هستیم و نباید جوری رفتار کنیم که به اعتبار هم لطمه بزنیم. حتی میتونی از راه خودش وارد بشی. بگو دقیقا حق با توست و این دنیا ارزش هیچ چیزی رو نداره ولی بخاطر خونواده من و پدر مادرم که ارزوهای زیادی برای من دارن, یکم بآید تغییر رویه بدی تا خدانکرده بد نام نشن خونوادم.

    بهترین کار فقط و فقط حرف زدن توی یه محیط بدون تنش و احساسی هست. سکوت هیچی رو درست نمیکنه. بآید حرفاتو اروم اروم با سیاست به افکارش تزریق کنی

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 02 [ 08:42]
    تاریخ عضویت
    1392-9-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    8,452
    سطح
    62
    Points: 8,452, Level: 62
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 298
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    70

    تشکرشده 64 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوشیانت نمایش پست ها
    البته منم عرفان گرا هستم ولی نه تا این اندازه که برم گدایی

    توی بند آخر حرفت گفتی "من لیسانس معماری دارم و خونوادم فرهنگی هستن..."
    خب همین جمله رو با یکمی تفصیل بیشتر توی یه قرار دوستانه و بدور از تنش بهش بگو و بگو عزیزم تو دیگه فقط یک نفر نیستی. من و تو ما هستیم و نباید جوری رفتار کنیم که به اعتبار هم لطمه بزنیم. حتی میتونی از راه خودش وارد بشی. بگو دقیقا حق با توست و این دنیا ارزش هیچ چیزی رو نداره ولی بخاطر خونواده من و پدر مادرم که ارزوهای زیادی برای من دارن, یکم بآید تغییر رویه بدی تا خدانکرده بد نام نشن خونوادم.

    بهترین کار فقط و فقط حرف زدن توی یه محیط بدون تنش و احساسی هست. سکوت هیچی رو درست نمیکنه. بآید حرفاتو اروم اروم با سیاست به افکارش تزریق کنی
    شوسانت جان ممنونم
    ولی چی بگم... شوهر من مرغ یک پایی داره. تو تمام این مدتی که شناختمش متاسفانه کمترین تاثیری داره حرف من روش!
    تو اکثر مواقع منو مقصر میشناسه و اگه من ایرادی ازش بگیرم اکثرا بم میگه که داری ناحقی میکنی و در ادامش میگه البته واسه آدم خوبه که در حقش ناحقی کنن!!!
    تقریبا هیچکدوم حرفای منو گوش نمیگیره. مرد بدی نیست اصلا ولی ایرادات عجیبی داره که نمیتونم حلش کنم.
    باهاش حرف زدم بارها و آروم بهش گفتم که چه کارایی تو زندگی درسته چه کارایی غلط. خیلی کم شده که قبول کنه. در واقع ما تو حرف زدن اصولا غالب و مغلوب داریم. یعنی شوهر من خیلی قوی حرف میزنه و سخنوره قهاریه و من بر عکس همیشه کم حرف بودم و این خصوصیاتمون باعث شده من نتونم حرفمو بهش متوجه کنم.
    اون هیچ مشکلی با پیشرفت من نداره. ولی خودش همیشه میگه پول بده اینکه آدما بشناسنت بده .... موهاشو هر 3-4 ماه کوتاه میکنه اونم با کلی اصراره من و ناراحت شدنش که چرا انقد فشار میارم!!! آخرشم میگه چرا واسه یه کوتاهی مو دو سانتی انقدر پول میگیرن!!!
    این اخلاق همسرم مدتیه زیاد شده قبلا خیلی باش راحت تر بودم چون خودمم یکم اینارو داشتم ولی نه دیگه اینجوری.
    من همیشه بش گفتم تو افراط و تفریطی. قبول داره ولی اصلا براش اهمیت نداره.
    من 24 سالمه دوست دارم با ذوق بگم چی بخریم چی چه رنگی باشه چه کنیم....تا یه جایی میاد باهام بعد یهو وسطش عین جن زده ها فاصله میگیره میره تو فکر مدت ها. با منم مثل دیوار برخورد میکنه!! منم میمونم تنهای تنها سر خودمو با چرت و پرت گرم میکنم تا هر وقت دلش بخاد و بیاد سمتم....خیلی احساس تنهایی میکنم همسرم خیلی رو من تاثیر داره کافیه یه اخم کنه من دیگه کل روزم خرابه... اما اون راحت هفته ها بام سرد میشه!!
    نمیدونم اینجور رفتارش شاید ناشی از چیزای دیگس.نمیدونم

  13. #9
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فکر میکنم ایشون بیمار هستن و احتیاج به روانپزشک و روانکاو دارن.
    میتونی ببریش پیش روانپزشک?

    یه راه حل دیگه این که توی یک قرار در یک محیط آروم, رفتار منفعلانه ت رو کنار بزار و محکم باهاش حرف بزن. حتی میتونی برای ترسوندش تهدیدش کنی. یعنی بگی من از این اوضاع خسته شدم شوهر کردم که خوشبخت باشم نه که با رفتارهای عجیبش مدام حرص بخورم تصمیممو گرفتم و اگه تغییر نکنی راهمون از هم جدا میشه.

    بآید چنان محکم و از موضع قدرت این حرف رو بزنی که خیال کنه واقعا بریدی و به جدایی داری فکر میکنی. اینطور شاید بترسه و برای از دست ندادنت یه سری از این فیلم بازی کردنای عجیبش رو کنار بزاره

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 02 [ 08:42]
    تاریخ عضویت
    1392-9-12
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    8,452
    سطح
    62
    Points: 8,452, Level: 62
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 298
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    70

    تشکرشده 64 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوشیانت نمایش پست ها
    من فکر میکنم ایشون بیمار هستن و احتیاج به روانپزشک و روانکاو دارن.
    میتونی ببریش پیش روانپزشک?

    یه راه حل دیگه این که توی یک قرار در یک محیط آروم, رفتار منفعلانه ت رو کنار بزار و محکم باهاش حرف بزن. حتی میتونی برای ترسوندش تهدیدش کنی. یعنی بگی من از این اوضاع خسته شدم شوهر کردم که خوشبخت باشم نه که با رفتارهای عجیبش مدام حرص بخورم تصمیممو گرفتم و اگه تغییر نکنی راهمون از هم جدا میشه.

    بآید چنان محکم و از موضع قدرت این حرف رو بزنی که خیال کنه واقعا بریدی و به جدایی داری فکر میکنی. اینطور شاید بترسه و برای از دست ندادنت یه سری از این فیلم بازی کردنای عجیبش رو کنار بزاره
    ممنونم سوشیانت جان
    من با شما صحبت میکنم که مشکلم رو رفع کنم نه اینکه یه مشکل جدید اضافه کنم!
    شوهر من آدم خوبیه من دلم نمیاد این حرف رو که یجور دروغه بزنم. میخام ریشه رفتارشو پیدا کنم و برطرفش کنم.
    چرا میگید بیماره؟ یعنی بیماری روانی اون رو اینطور کرده؟
    با این راه حل شما مثل اینه دست بذارم رو نقطه ضعفش و بالاجبار مجبورش کنم به اینکه اونچه که من میخام بشه. در مقابل این رفتاراش که خرده میگیرم میگه من و درک کن...بهم فشار نیار که بشم کسی شبیه بقیه...یا اینکه میگه هیچ ایرادی نداره این رفتار...
    فکر میکنم راه حل این مشکل مثل خودش یه چیز عجیب هست و کسی براساس تجربه نتونه بهم مشاوره بده البته از شما ممنونم. شاید با گذر زمان حل شه و من با سیاست و مهربانی بتونم به سمتی که لازمه سوقش بدم....نمیدونم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نکات برگزاری مراسم عروسی
    توسط melalceremony در انجمن نامزدی و عقد
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 آبان 95, 13:43
  2. سه ماهه عروسی کردیم و احساسم به شوهرم سرد شده.فقط تظاهر میکنم حالم خوبه
    توسط nasmas در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 اردیبهشت 95, 20:11
  3. قهر خانواده همسرم قبل عروسی و اکنون سعی در برقراری رابطه و آشتی بعد عروسی
    توسط نازگل71 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 22 اسفند 94, 12:20
  4. اختلاف با همسر درمورد محل زندگی بعد عروسی
    توسط بهار67 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 بهمن 92, 10:29
  5. مشکلات عروسی
    توسط bita65 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 12 دی 92, 17:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.