به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 6 نخستنخست 123456
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 59 , از مجموع 59
  1. #51
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیزم ممنون ازاینکه با راهنماییهای خوبتون ارومم میکنید امروز همسرم نسبت به روزای قبل خیلی بهترشده یکم حرف میزنه همینکه اومد خونه بهم سلامکرد و گفت چرا کفشات خاکیه؟؟؟؟!!!!من کلی تعجب کردم ولی دیروز یه بحث اساسی داشتیم من بهش اس دادم دارم با مامان میرم بیرون چندجا خونه ببینیم میخوان خونشونو عوض کنن تو خیالت راحت باشه دیگه نزدیک نیستن که من بخوام برم دیدنشون دیگه من تنها شدم کم تنها بودم تنها ترشدم جواب داد(دارن میرن نه؟؟!!!یادنه نزاشتن ما از اینجا تکون بخوریم حالا خودشون دارن میرن به تو هم اهمیت نمبدن از این زندگی متنفرم)من همینطوری نوندم گبتم این حرفا یعنی چی چقدر بچه ای بی منطقی خونه هم نمیتونن عوض کنن چون تو دوست نداری اونا کی بهت گفتن بیا اینحا خونه بخر بودجه خودت به این منطقه میرسید و نردیک محل کارمن بود دیگه عصبانی شده بودم گفتم نمیتونم با یه بچه دیگه ادامه بدم خستم کردی با این رفتارات به خانوادت بگو منم به خانوادم بگم من حرف اخرموبزنم گفت حرفتو بزن من اجازه نمیدم کسی تو زندگیم دخالت کنه گفتم مهریمو کامل بده بریم حداشیم گفت ندارم گفتم من نمیدونم حقمه ماشین و هم لازم دارم برو واسه خودت ماشین بخر من برم سرکار ماشین لازم دارم دیگه حوابمو نداد منم شب خونه مامانم موندم امروز اس داده مامانت ایناخونه خریدن مبارک باشه کجا وجقدر بعدش گفت من این ماشین و روبراه میکنم فعلا نمیتونم ماشین بخرم گفتم تو اگه دلت با من بود با این زندگی بود الان شش ماه اینجوری زندگی نمیکردیم همه طاهرمونو نیلینن فکر میکنن خیلی خوشبختیم گفت دوتا اس زدی همش غر بود فکر میکنی داره به من خوش میگذره ولی نمیدونی جی داره یه سرم میادمتوجه نیستی به کم قانع نیستم چون حقمون بیشتر از این حرفاست منو قبول نداری به من اطمینان نداری به کارایی که میکنی فکر نمیکنی نمیدونی جی میخوای یه روز طلاق یه روز عاشقی گفتم تو شش ماه منو شکنجه کردی تو از اول حرف جدایی زدی شش ماه واسه تین زندگبی تلاش کردم تو شش ماه باهمه قطع رابطع کردی تو خونه خودتو زندونی کردی گفت شاید دلم نخواد هرجا تو میری باهات باشم من عروسکت نیستم . گفتم هرحا نمیخوام بیای خونه خانوادت وخانوادم که باید بریم گفت با خونوادت سازگاری ندارم وضعیت عصبی منم دیگه طوری نیست که بتونم تحمل کنم دوسنان همه دردش خانواده من هست چشم دیدنسونو نداره درصورتیکه همیشه بهش احترام گداشتن همیشه پشتیبانش بودن حالا واقعا موندم چیکار کنم خیلی به راهنماییتون نیاز دارم

    - - - Updated - - -

    دوستان عزیزم یادتونه گفتم همسرم با بچه دار شدن مشکل داشت خیلی وقتا دعواهامون سر بجه دارشدن بود امروز که گفت با خانوادت سازگاری ندارم یادم افتاد چندماه پیش که مشاوره رفتیم به دکتر گفت من بچه دوست دارم مگه بجه دارشدن کارسختیه ولی من نمیخوام بچم بره پیش مادرش بجه باید بره مهد دکترم حرفشو تایید کرد منم گفتم اگه پولشو داری بجه دارشدیم بزارش معد یا براش پرستار بگیر من اگه گفتم میزارم پیش مامان چون میدونم حتی از خودم بهتر ازش نگهداری میکنه گفت من نمیخوام میبیتید چقدر حساسه از وقتی هم که خواهرم ازدواج کرد بیشتر حساس شده رابطش با شوهر خواهرم خیلی بده خیلی بهش بهش بیتوجهی میکنه شوهر خواهرم خیلی پسرخوبیه وصع مالیش از شوهر من خیای بهتره ولی من همش تو این مدت بهش نیگفتم علی انگشت کوچیکه تو نمیشه تو خبلی بهتری حتی خانوادم هم با دوتاشون مثل هم رفتار میکردن فقط شوهرخواهرم با همه میگه میخنده زود صمیمی میشه شوهر من هیچکی و درشان خودش نمیدونه از بالا به هنه نگاه میکنه میگه من از همه سرترم . من خیلی کلافه ام نمیدونم چیکار کنم یعنیهمه این رفتاراش بخاطر خانوادم بود؟؟؟جون اولین حرقه دعوامونم زمانی بود که خونه مامانم تو شمال شوهرم تو حیاط سیگار کشید من بهش اس دادم نمیتونستی جلوی مامان سیگار نکشی من نمیخوام خانوادم بفهمن تو سیگاری هستی که گفتاین کاملا شخصیه به کسی ربطی نداره بریم تهران تکلیف و روشن نیکنم که اوندیم تهران گفت باید جدابشیم . من که نمیتونم خانوادمو بزارم کنار خیلی برام زحمت کشیدن

  2. #52
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم ببین حالا که بعد شیش ماه تلاشت داری نتیجه میگیری این اخریا خرابش نکن ببین شوهرت مثل اینکه یه مشکلاتی داره که نمیخاد بگه این از حرفاش مشخصه داره تو خودش میسوزه البته ربطی بخونوادت نداره پس عصبیش نکن مشخصه یه دردی داره ولی نمیتونه بهت بگع چراشو فعلا نمیدونم اون اس تو دیروز بسیار اشتباه بود که باعث تحریکش شدی اینکه گفتی میخان برن تو راحت شی یعنی کبریت زدی بهش بعدم بقیه ماجرا تا میتونی بهش نزدیک شو ببین دردش چیه یادت باشه بابا نمیمیری از خونوادت پیشش حرف نزن فعلا یه مدت اینجور کارات باعث شده از خونوادت متنفربشه خودتم نمیدونی نکن دختر خوب همونجوری باش این شوهرت یه دردی داره باید کم کم بهش نزدیک شی

  3. #53
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام سارینا خانوم

    همه پستارو خوندم ولی نمیخوام درمورد گذشته حرف بزنم....ازش میگذرم ...

    این پست آخرت:

    یکم صبور باشی زندگیت روبراه میشه
    صبر این نیس که چیزی نگی منفعل عمل کنی بعد همرو تو دلت بریزی اونقدر زیاد میشه که سر بزنگاه مثل آتشفشان فوران میکنه !!


    وقتی باهات راه میاد خب توهم راه بیا دیگه خانومی

    تا یکم نرم میشه تو گلایه هاتو میریزی بیرون اونم برمیگرده سرجای اولش....

    چنتا مورد میگم دیگه بقیش رو خودت بگیر:1- آبیارو بهتر بود نمیگفتی-هرکدوم دلیل داره خواستی میگم 2- حرفای همسرتو ثابت فرض میکنیم چون اینجا نیست که درمورزد اونم حرف بزنیم ...پس دلخوری نداریم خانومی باشه ؟




    دیروز یه بحث اساسی داشتیم من بهش اس دادم دارم با مامان میرم بیرون چندجا خونه ببینیم میخوان خونشونو عوض کنن(تا اینجا کافی بود ) تو خیالت راحت باشه دیگه نزدیک نیستن که من بخوام برم دیدنشون دیگه من تنها شدم کم تنها بودم تنها ترشدم

    جواب داد (دارن میرن نه؟؟!!!یادنه نزاشتن ما از اینجا تکون بخوریم حالا خودشون دارن میرن به تو هم اهمیت نمبدن از این زندگی متنفرم)

    من همینطوری نوندم گبتم این حرفا یعنی چی چقدر بچه ای بی منطقی خونه هم نمیتونن عوض کنن چون تو دوست نداری اونا کی بهت گفتن بیا اینحا خونه بخر بودجه خودت به این منطقه میرسید و نردیک محل کارمن بود دیگه عصبانی شده بودم گفتم نمیتونم با یه بچه دیگه ادامه بدم خستم کردی با این رفتارات به خانوادت بگو منم به خانوادم بگم من حرف اخرموبزنم

    گفت حرفتو بزن من اجازه نمیدم کسی تو زندگیم دخالت کنه

    گفتم مهریمو کامل بده بریم جداشیم

    خدایی دلت با زندگیه یا نه ؟ همش خودتو اینور اونور میزنی میرسه به حرف جدایی مثل نقل و نبات میریزی بیرون

    گفت ندارم

    گفتم من نمیدونم حقمه
    ماشین و هم لازم دارم برو واسه خودت ماشین بخر من برم سرکار ماشین لازم دارم



    دیگه حوابمو نداد منم شب خونه مامانم موندم

    امروز اس داده مامانت ایناخونه خریدن مبارک باشه کجا وجقدر

    خواسته مثلا اینجوری سرحرفو با تو باز کنه - راه میدادی بهش -زدی تو پرش



    بعدش گفت من این ماشین و روبراه میکنم فعلا نمیتونم ماشین بخرم

    گفتم تو اگه دلت با من بود با این زندگی بود الان شش ماه اینجوری زندگی نمیکردیم همه طاهرمونو میبینن فکر میکنن خیلی خوشبختیم

    گفتدوتا اس زدی همش غر بود فکر میکنی داره به من خوش میگذره ولی نمیدونی جی داره یه سرم میادمتوجه نیستی

    به کم قانع نیستم چون حقمون بیشتر از این حرفاست منو قبول نداری به من اطمینان نداری - به کارایی که میکنی فکر نمیکنی نمیدونی جی میخوای یه روز طلاق یه روز عاشقی

    خانومی مهم ترین نکته زندگی شما اینجاست بنظرمن البته گره کور همه زندگیتون ...
    نمیدونم چطور رفتار کردی این حسو پیدا کرده - اینجاست اونجایی که حرف دلشو زده

    راه حل مشخصه دیگه گفتن میخواد ؟!



    شش ماه تلاش کردی اما تلاش موثر آیا ؟! همراهی و دلگرمی میخواسته این همه وقت !! نه محبت های ...!

    گفتم تو شش ماه منو شکنجه کردی تو از اول حرف جدایی زدی شش ماه واسه این زندگبی تلاش کردم تو شش ماه باهمه قطع رابطع کردی تو خونه خودتو زندونی کردی
    گفت شاید دلم نخواد هرجا تو میری باهات باشم من عروسکت نیستم .
    گفتم هرحا نمیخوام بیای خونه خانوادت وخانوادم که باید بریم

    گفت با خونوادت سازگاری ندارم

    دوسنان همه دردش خانواده من هست چشم دیدنسونو نداره درصورتیکه همیشه بهش احترام گداشتن همیشه پشتیبانش بودن

    یه سری مشکلات هستن بزرگتر بقیه حساب میشن اونارو بتونی حل کنی مشکلات کوچکتر خودبخود حل میکنه ....

    مشکل کوچکتر رفت آمدهای خانوادگیه -اون خانواده کوچکتر دونفریتون بتونه راه خودشو پیدا کنه و پیشرفت کنین ،در سایه اون روابط هم بهبود پیدا میکنن- همسرت وقتی مشکل داره نمیتونه خوب باشه -از ایندسته آدماست دیگه ...با پس زدن کاری درست نمیشه ...



    وضعیت عصبی منم دیگه طوری نیست که بتونم تحمل کنم

    اینقدر سخت نگیر زندگی رو ...

    این یه واقعیته : زندگی سخت گیرد با مردمان سخت گیر



    ادامه دارد...
    ویرایش توسط یاس پاییزی : چهارشنبه 04 شهریور 94 در ساعت 01:35

  4. 2 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    نارجیس (چهارشنبه 04 شهریور 94), ستاره زیبا (چهارشنبه 04 شهریور 94)

  5. #54
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    خیلی از دستت ناراحتم سارینااااااااا... خیلی زیاد

    دیگه کم کم دارم از دست کارهات عصبی میشم.. من دیروز با تمام وجودم برات دعا کردم مشکلت حل بشه و با اینکه این روزها وقت زیادی ندارم ولی میام تاپیک هاتو کامل میخونم و با کلی فکر برات پست میذارم... نه فقط من بلکه دوستان هم نظرات خیلی خیلی مفیدی میذارن..

    ولی تو اصلاااااااا عمل نمیکنی و به حرفهای دوستان گوش نمیدی...

    درسته که اوضاع بهتر شده ولی باز هم اشتباهات خیلی زیادی داری...

    سارینا الان دیگه تا حد خیللللللللی زیادی مشکل شوهرت مشخصه و من بعضی جاها بهش حق میدم... ولی تا تو نخوای تغییر کنی هیچی درست نمیشه...

    حرفهای دوستان به خصوص یاس پااییزی رو خوب گوش بده.. مخصوصا اونجا که میگه محبت خشک و خالی فایده نداره تو باید بتونی با شوهرت هم حسی کنی... باید بتونی درکش کنی... درررررررررررررک ... درررررک.... درک

    اصلا این دیگه اخرین پستیه که من برات میذارم چون ار دستت خیلی ناراحتم.. اشتباهات تو تا به اینجا:

    1.وقتی میبینی شوهرت کمی اخلاقش بهتر شده شروع میکنی دوباره دست رو نقطه ضعف های اون میذاری.. و بهش مهر بد بودن را میرنی... همین کارت یعنی اینکه بهش مجور میدی که بد باشه.... اخه چرا اینقدر ابتدائی عمل میکنی.. بابا اون اره تلاش میکنه بیاد سمت تو بعد تو فوراااااااااا با حرفهای همیشگیت ناراحتش میکنی.. خوب اینجا من حقو به اون میدم.. وقتی میبینی کمی نرم شده باهاش مدارا کن... اصلا اگه بلد نیستی چه رفتاری باید بکنی ساکت باش.. به خدا حرفهات خیللللللللی برای یه مرد سنگین تمام میشه...

    2- تو صحبت هات به هیچ عنوان از جدایی و طلاق حرف نزن.. اخه چرا فورا میزی به سیم اخر؟؟؟
    چرا تا تقی به توقی میخوره میگی ماشینو بده لازم دارم؟ مگه میخوای شوهرت به خاطر اینکه ماشین نداره باهات یمونه؟
    اره؟؟

    3- اینقدررررررر خواهش میکنم از خانوادت پیشش تعریف نکن.... تو از این طرف داری بهش میگی تو بدی و از اون طرف میگی خانواده ام خوبن.... هر مردی باشه حتی اگر مشکلی هم با خانوادت نداشته باشه در برابر این جبهه گیزی های تو به این شکل از خانوادت سررررررررررد میشه....

    4- باهاش همراه باش... درکش کن... یه شزایطی رو فراهم کن که راحت باهات حرفهاشو بزنه... این گزینه رو شک داشتم بهت بگم یا نه... چون تو اونقدر بد برخورد میکنی که بعید نیست تو این موقعیت وقتی اون حرفهاشو زد و کمی بهت نزدیک شد دوباره شروع کنی بگی ولی تو اون روز فلان کردی و .....

    5- مردها به شددددددددت از زنان غر غرو بیزاررررررند ... وای که چقدر غر میزنی...

    باور کن وقتی این پست اخرتو خوندم سر درد گرفتم.... اینهمه ستاره خانم بهت پیشنهاد داد فایل اقتدار مردان از دکتر حبشی رو گوش یده... اصلا من نمیدونم وقتی گوش دادی تصمیم گرفتی چیکار کنی که قبلا نمیکردی؟؟

    اصلاااا متوجه اشتباهاتت شدی؟؟

    اخه کی میخوای بفهمی که نحوه برخورد با شوهرت اشتباااااااااهه.... اشتباهه عزیزمممممم...

    - - - Updated - - -

    خیلی از دستت ناراحتم سارینااااااااا... خیلی زیاد

    دیگه کم کم دارم از دست کارهات عصبی میشم.. من دیروز با تمام وجودم برات دعا کردم مشکلت حل بشه و با اینکه این روزها وقت زیادی ندارم ولی میام تاپیک هاتو کامل میخونم و با کلی فکر برات پست میذارم... نه فقط من بلکه دوستان هم نظرات خیلی خیلی مفیدی میذارن..

    ولی تو اصلاااااااا عمل نمیکنی و به حرفهای دوستان گوش نمیدی...

    درسته که اوضاع بهتر شده ولی باز هم اشتباهات خیلی زیادی داری...

    سارینا الان دیگه تا حد خیللللللللی زیادی مشکل شوهرت مشخصه و من بعضی جاها بهش حق میدم... ولی تا تو نخوای تغییر کنی هیچی درست نمیشه...

    حرفهای دوستان به خصوص یاس پااییزی رو خوب گوش بده.. مخصوصا اونجا که میگه محبت خشک و خالی فایده نداره تو باید بتونی با شوهرت هم حسی کنی... باید بتونی درکش کنی... درررررررررررررک ... درررررک.... درک

    اصلا این دیگه اخرین پستیه که من برات میذارم چون ار دستت خیلی ناراحتم.. اشتباهات تو تا به اینجا:

    1.وقتی میبینی شوهرت کمی اخلاقش بهتر شده شروع میکنی دوباره دست رو نقطه ضعف های اون میذاری.. و بهش مهر بد بودن را میرنی... همین کارت یعنی اینکه بهش مجور میدی که بد باشه.... اخه چرا اینقدر ابتدائی عمل میکنی.. بابا اون اره تلاش میکنه بیاد سمت تو بعد تو فوراااااااااا با حرفهای همیشگیت ناراحتش میکنی.. خوب اینجا من حقو به اون میدم.. وقتی میبینی کمی نرم شده باهاش مدارا کن... اصلا اگه بلد نیستی چه رفتاری باید بکنی ساکت باش.. به خدا حرفهات خیللللللللی برای یه مرد سنگین تمام میشه...

    2- تو صحبت هات به هیچ عنوان از جدایی و طلاق حرف نزن.. اخه چرا فورا میزی به سیم اخر؟؟؟
    چرا تا تقی به توقی میخوره میگی ماشینو بده لازم دارم؟ مگه میخوای شوهرت به خاطر اینکه ماشین نداره باهات یمونه؟
    اره؟؟

    3- اینقدررررررر خواهش میکنم از خانوادت پیشش تعریف نکن.... تو از این طرف داری بهش میگی تو بدی و از اون طرف میگی خانواده ام خوبن.... هر مردی باشه حتی اگر مشکلی هم با خانوادت نداشته باشه در برابر این جبهه گیزی های تو به این شکل از خانوادت سررررررررررد میشه....

    4- باهاش همراه باش... درکش کن... یه شزایطی رو فراهم کن که راحت باهات حرفهاشو بزنه... این گزینه رو شک داشتم بهت بگم یا نه... چون تو اونقدر بد برخورد میکنی که بعید نیست تو این موقعیت وقتی اون حرفهاشو زد و کمی بهت نزدیک شد دوباره شروع کنی بگی ولی تو اون روز فلان کردی و .....

    5- مردها به شددددددددت از زنان غر غرو بیزاررررررند ... وای که چقدر غر میزنی...

    باور کن وقتی این پست اخرتو خوندم سر درد گرفتم.... اینهمه ستاره خانم بهت پیشنهاد داد فایل اقتدار مردان از دکتر حبشی رو گوش یده... اصلا من نمیدونم وقتی گوش دادی تصمیم گرفتی چیکار کنی که قبلا نمیکردی؟؟

    اصلاااا متوجه اشتباهاتت شدی؟؟

    اخه کی میخوای بفهمی که نحوه برخورد با شوهرت اشتباااااااااهه.... اشتباهه عزیزمممممم...

  6. #55
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی از همه دوستان خوب و عزیزم نارجیس عزیز ستاره زیبا ویاس پاییزی عزیز.خیلی حرفای خوبی زدین ممنون از همتون چندروزه همسرم بهترشده ومن شروع کردم دارم کم کم بهش نزدیک میشم و باهاش حرف میزنم ویروز بهم میگفت باید خلافی ماشین و بدم یه لوستر واسه خونه بخرم ولی همچنان سرده من هفته پیش رفتم سمتش بغلش کردم بوسیدمش چیزی نگفت ویشب بهم گفت هفته دیگه عروسیه دخترخالشه و تو این هفته هم قراره داییش ازآلمان لیاد بهم گفت پنجشنبه باید بریم خونه خالش چون داییش میاد اونجا. فقط چیزی که نگرانم کرده اینه که من امروز کلاس داشتم تا هشت طول میکشه چون نزدیک خونه مامانمه میرم اونجا بعدش پدرم منو میرسونه خونه امشب اومدم خونه دیدم داره با موبایلش حرف میزنه و پشت خط یه دخترخانم بود نزویک سی دقیقه باهم حرف زدن کلی میخندید ولی هرچی اونطرف میگفت همسرم کمتر حرف میزد فقط میگفت اوهوم اره وقتی اوندم تین صحنه رودیدن احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده چشمام پر اشک شد ولی خودمو کنترل کردم خدای من من ایتنهمه تو این مدت دارم تلاش میکنم پس اون جرا اینقور منو 5ذاب میده اون خانم کیه یکسره از سرکار میاد خونه گوشبش دستشه خمش یا تو وایبره یا توتلگرام درحال چت کردن و بعضیوقتا درحین چت لبخندم میزنه خیلی برام سخته بامن اینقدر سرده و با اون طرفش اینطوری دل میده قلوه میگیره با صدای بلند میخنده من دیگه باید چیکتر میکردم که نکروم همه دوستانم منو مقصر میدونیدنارجیس عزیز گه باهام قهره اصلا. خیلی دارم عذاب میکشم که وقتی تلفن و با اون خانم قطع کرد چنان دادی سرمن زد که مگه نگفتم غذا از خونه پدرت نیار مگه اینجاوچیزی نیست که بخوری گفتم من حالم خوب نبود شام نتونستم بخورم بوش خرده بود بهم هوس کردم به اندازه یه کاسه کوچولو مامانم بهم قرمه سبزی داد فردا نهار بخورم بهش گفتم چرا دادمیزنی داریم باهم حرف میزنیم دلم خواست یه ذره واسه خودم اوردم باشه دیگه نمیارم . دوستان حالا بیاین بهم بگین من چیکار کنم این خانم کیه یعمی تمام مدت بخاطر این خانم بامن اینطوری رفتارمیکرد خیلی باهاش صمیمی حرف میزد انگار سالیان ساله همو میشناسن میترسم ازش بپرسم تروخدا تو این شرایط بگید من چه طکری رفتار کنم چی بگم اخه چرا بدبختی من تموم شدنی نیست ؟؟؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید sarina_1362 تشکرکرده است .

    رنگین (دوشنبه 09 شهریور 94)

  8. #56
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مرداد 00 [ 00:24]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    محل سکونت
    چه فرقی میکنه
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    9,442
    سطح
    65
    Points: 9,442, Level: 65
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 208
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    819

    تشکرشده 166 در 90 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سارینا جان داری موفق میشی خرابش نکن.حرف دوستان رو گوش کن تا کم کم حساسیت اش نسبت به خونواد ات کم بشه.
    تجسس و درگیری با همسرت به خاطر تلفن دوباره رابطه تون رو خراب میکنه.عادی میپرسیدی کی بود.وقتی رابطه تون بهتر بشه اگرم بین شوهرت و اون خانم چیزی باشه از بین میره

  9. کاربر روبرو از پست مفید رنگین تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 09 شهریور 94)

  10. #57
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم فقط از خدا کمک بخاه اونه که همه قلبها بدست اونه اگه خدای نکرده کسی هم باشه ایشاالله بینشون بهم بخوره از خدا نا امید نشو مطمین شو داره میبینه فقط بخودش توکل کن خودش گفته هرکی بمن توکل کنه من براش کافیم شک نکن
    بخودت بگو ایا میخام این زندگی رو درست کنم یا برم و جا رو واسه نفر سوم خالی کنم اینهمه رنج کشیدی میخای ول کنی بری؟؟؟ اونی که باید بره اونه ببین احتمال بده رابطش فقط در حد دنیای مجازی باشه پس سعی کن نذاری به دنیای واقعی بکشه و اگه تو واقعیته باید کاتش کنی تنها کسی که میتونه تویی با خدای مهربونت یقین دارم میتونی خودت میدونی چقدر ازین مسایل تو خونوادها پیش اومده ولی با تلاش اون یکی نفر سوم از بین رفته پس به محبتهات ادامه بده انگار همچین چیزی ندیدی مرد جایی میره که محبت اونجا باشه نیازاش برطرف بشه حس غرور و مردانگی کنه احساس کنه قبولش دارن تایید میشه .........پس اینهارو ایجاد کن
    ممکنه برخی بیان بگن بابا اینحرفا چیه باید پدرش دربیاری ..........ولی واقعیت اینه که اونموقع طلاق قطعیه تو که اینو نمیخای ؟ پس کروکور شو تو همینجا یه مردی تعریف میکرد از مجردی روابط نامشروع داشتم یه زن زیبای دهاتی گرفتم هیچی حالیش نده بهم گیر بده 16 سال بدترین ظلمهارو بهش کردم اینقدر میزدمش خونمالی میشد ولی اون هیچی نمیگفت حالا بعد 16 سال داشت از پشیمونی میمرد و هرکاری میکرد تا دل زنش رو بدست بیاره پس نمیگم برا شما اینقدر طول میکشه اون ادم بسیار وحشتناک بود ولی فکرنکنم شوهر شما اونطور باشه و مثل اون دله باشه پس بلاخره عذاب وجدان میکشتش در ضمن تو خوبیا الکی بهش بگو خیلی بهش مطمینی و افتخار میکنی اهل خیانت نیست مثل بگو با اینکه سرد برخورد میکنی ولی مرد زندگی هستی اهل خیانت نیستی اینقدر بگو تا از وجدان درد هر رابطه ای رو قطع کنه مطمین باش دعا یادت نره منتظر خبرای خوبم در ضمن خودت رو برا اونچه دیدی ناراحت نکن اینا فقط یه هوسه ولی با تاییدت با تمجیدت نذار تبدیل به رابطه بشه

  11. #58
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ستاره زیبا عزیز و رنگین عزیزم ممنون ازتون . من با همسرم به عروسی دخترخالش رفتم کلی هم خوشگذروندم همه خانواده مادریش خیلی من و دوست دارن اونجا هم همسرم کلی حواسش به من بود به خالش میگفت زنمو دست شما سپردم مواظبش باشین کلی باهم عکس گرفتیم وشوهر خالش که از جریانات ما یاخبر بود بهم میگفت سارینا فکر کنم اوضاع داره درست میشه گفتم در خضور اقوامش با من خوبه ولی تو خونه که هستیم خیلی ساکته خیلی حرفنمیزنه. تا قبل عروسی سر هرجیز کوچیک دادمیزد ولی از بعد عروسی احساس میکنم ارومتر شده شب عروسی دخترخالش یکی از صمیمیترین دوستای مادر همسرم اومده بود عروسی که خیلی با خاله های شوهرم هم صمیمی هستش و شهرستان زندگی میکنه اون خانم به همراه دوستش اومدن عروسی به همسرم گفت من واقعا به جای مادر خدابیامرزت خوشحالم از چنین اناخابی که داستی زنت واقعا نمونست همم اون خانم هم دوستش کلی جلوی همسرم ازمن تعریف کردن گفتن خانمت هم خوشگله هم خانمه وهم مهربونوخوش برخورد واقعا قدرشو بدون همسرم ساکت بود دوست مامانش گفت ای بابا چه بی احساسی یه جیزی بگو ما این همه تعریف زنتو کردیم گفت بله بله شما درست میگین وکلی به همسرم گفتن حتما باخانمت به شهرما بیاین .خلاصه از اون شب ارومتر شده باهام ولی بازهم صحبت نمیکنه من خیلی سعی میکنم برم سمتش باهاش حرف بزنم ولی نمیدونم چرا نمیتونم اس ام اسی راحت باهاش حرف میزنم ولی رودرو نمیتونم نمیدونم چیکار کنم .داییش هم ایران زندگی نمیکنه برای عروسی اومده ایران و هممسرم خیلی دوسش داره به نظرشما من با داییش صحبت کنم بهش جریان و بگم که به شوهرم صحبت کنه ؟؟؟مرسی از همه دوستان اگه راهنمایی شما نبود الان به اینجا نمیرسیدیم من میخوام همه تلاشمو بکنم که همسرم باهمه وجودش برگرده به زندگی .

  12. #59
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام سارینای قوی و دوست داشتنی.... امروز که بعد از یک هفته اومدم همدردی و پستتو خوندم خیلی خوشجال شدم... مخصوصا وقتی دیدم نوشتی میخوام زندگی کنم و همسرمو برگردونم...

    دفعه قبلی از دستت خیلی ناراحت شدم ... اخه من و دوستان اینقدرررر داریم میگیم کم نیاررر کم نیار صبور باش... بعد یکدفعه میای مینویسی دیگه نتونستم و از این حرفها...

    سارینا جان من عزممو جزم کردم که همراهت باشم تا وقتی که مشکلت حل بشه... باید بهمون قول بدی که تمام تلاشتو بکنی و هیچوفت کم نیاری..

    هرموقع دیدی تحملشو نداری به جای غر زدن و رفتارهای منفی بیا اینجا با ما دردودل کن.. ولی خواهش میکنم مباداااا رفتاری بکنی که شوهرتو برنجونی...

    اصلا تو کارهاش تجسس نکن.. من که بهت گفتم بنا رو بر این بذار که یه دختر خیلی زرنگ میخواد قاپ شوهرتو بدزده و داره رو مخ شوهرت کار میکنه.. خوب حالا وظیفه تو چیه؟؟

    همشه به این فکر کن که چه کارهایی هست که اگر انجام بدی اون دختره با شنیدنشون عصبانی میشه؟؟ کار خوبی کردی که شوهرتو بغل کردی.. افرین عزیزم... باز هم محکم و قوی باش سارینا

    اون شوهرته... غریبه که نیست.... شاید اون دختره ازش میخواد که با تو اینجوری برخورد کنه.. خوب اگه اون زرنگه تو زرنگ تر باش...

    یه نکته خیلی مهم برای بدست اوردن دل مردهااا: تعریف کردن از اونهاست.... سارینا جان از شوهرت تتعریف کن.. جتی اگه ازش نفرت داری... بهش بگو تو خیلی برای من و زندگیمون تلاش میکنی... نمیدونم خورت بهتر میدونی ولی ازش تعریف کن ... کاری بکن که اگر هم خیانتی میکنه عذاب وجدان خفه اش کنه...

    بار هم ازت خواهش میکنم مبادااااااااااااااااا رفتاری منفی از خودت نشون بدی...

    کامل تر برامون بنویس تونستی تمام چیزهایی که دوستان بهت گفتن را انجام بدی؟؟ ببینم رفتارهات چه تغییری کرده؟ تا چه حد رو رفتارهات کنترل داری؟ منتظر شنیدن حرفهات هستم عزیزم...


 
صفحه 6 از 6 نخستنخست 123456

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. کسایی که تجربه ی جدایی دارن کمکم کنن چطوری تونستید با شرایط جدید کنار بیاین؟میخوام به ارامش برسم
    توسط dooo در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 39
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 11:47
  3. راهنمایی درباره نامه برای تولد شوهرم
    توسط farnaz35 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 بهمن 93, 12:03
  4. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  5. +بعد از چند ماه به من گفت نمی تونه ازدواج کنه(لطفا مرا راهنمایی کنی
    توسط hamid2008 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 02 آذر 87, 00:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.