تويي كه دردوغمت يار ناگزير منست جفا و هرچه رسداز تو دلپذير منست
زخون دل چه نويسم به لوح چهره خويش چو نيست برتو نهان آنچه بر ضمير منست
كشم به پيش توجان ليك چون تو شاهي را چه التفات بدين تحقه حقير منست
همين سعادت من بس كه چون مرا بيني به خاطرت گذرد كين گدا اسير منست
به خاروخس كه در آن كوي شب نهم پهلو چنان خوشم كه مگر بستر حرير منست
اگر زپافتادم چو جامي از غم عشق چه باك چون كرم دوست دستگير منست



دوش بر ياد تو چشمم دم به دم خون مي گريست روز من مي ديد شمع واز من افزون مي گريست
گريه تلخ صراحي نيز بي چيزي نبود غالبا از شوق ان لبهاي ميگون مي گريست
صبحدم يا رب كواكب بود ريزان از سپهر يا نه بر درد دل من چشم گردون مي گريست
چون فسونگر ديد درد من بريد از من اميد ورنه بي موجب چرا هنگام افسون مي گريست
ان نه باران بود گرد كوي ليلي هر بهار روزگار سنگدل بر حال مجنون مي گريست
وان روان تا منزل شيرين نه جوي شير بود بلكه بر فرهاد مسكين كوه و هامون مي گريست
شد چنان جامي ضغيف از محنت هجران كه دوش سيل اشك ميبردش برون چون مي گريست
اميدوارم خوشتون بياد لطفا نظرتونو بگيد .[/color]