سلام به همه دوستای گلم....
25 سالمه تحصیلات لیسانس همسرم 33 ساله لیسانس..... پسر خالم هست.... با هم اشناییه کامل داشتیم قبل از ازدواج.... عاشق هم بودیم. یک سال و نیم عقد بودیم و الان یک سالی هست که ازدواج کردیم....
همسرم واقعا ادم خوبیه.... خیلی دوستم داره.... بهم میرسه.... شوخه....و کلا با هم هیچ مشکلی نداریم....
ایشون تک پسر خانوادست.... 6 ساله که بود پدرش به رحمت خدا رفت....و خلاصه همسرم مرد این خونست....2تا خواهر داره یکیشون 39 ساله ازدواج کرده با 3تا بچه.... دومی 31 ساله مجرد....چون ایشون تنها مرد خانوادن ما با خانواده شوهرم زندگی میکنیم...که با این هیچ مشکلی ندارم.... چون هیچ دخالتی تو زندگیمون ندارن......خالم کلا زن بی ازاریه.... دختر خالم هم سرش تو کاره خودشه... (زیاااااد با هم صمیمی نیستیم.....)
و اینکه من اتاقم طبقه بالاست....ولی خوب سره یه سفره میشینیم و تو کارایه خونه بالاخره به خالم کمک میکنم...
راااستی..... 2 ماه هم هست که باردارم
هرچند ویار خییییییییییییییییییلی بدی دارم... نسبت به همه چی!! و هیچ بویی به مشامم خوشایند نمیاد...... به بوی همسرم هم شدییدا حساس شدم......
حالااااا.... مشکل این روزا که شدیدا داره ازارم میده خواهر شوهر بزرگم هست که دیگه واقعا شورشو در اورده......
ایشون به خاطر مشکلات مالیی که همسرش به خاطر ورشکستگی داشت 3 سالی با خانواده همسرم زندگی میکرد که قبل از عروسی مثلا! مستقل شد خونه اجاره کرد که با خونه ما 15 دقیقه راهه.....
ایشون از همون صبحی که همسرش میره سره کار ساعت 9-10 با 3تا بچه هاش میاد اینجا تاااا غروب.....اوایل گفتم شاید چون تازه از خانوادش جدا شده خوب دلش تنگ میشه و هروز باید ببینتشون..... ولی این یک سال هیچ تغییری نکرده...... فکرشو بکنید مردم روزهایی که شوهراشون تعطیل هستن که معمولا اخر هفتس میان خونه خانوادهاشون.... ایشون دقیقا برعکسه.... فقط جمعه ها واسه ناهار اینجا نیست که عصر جمعه هم باز سرو کلش پیدا میشه....... یعنی من ایشون رو باید هفت روزه هفته ببینم.....
بچه هاش شدییییدا شلوغ میکنن..... خالم هم شدیدا به نوه هاش علاقه منده..... هرچند... باور کنید ایشونو از در بکنید بیرون از پنجره میاد تو.....یه بار به همسرم بحثش شد گفت دیگه نمیام...... ولی در کمال نا باوری پس فرداش اینجا بود
یه بار که خیلی محترمانه به همسرم گفتم گفت نمیشه که بندازیمش بیرون وقتی میاد.... تو اگه اذیت میشی بیا بالا استراحت کن.....
منم که نمیتونم نسبت به کاره خونه بیخیال باشم.... بالاخره خوشم نمیاد توی خونه که پر از ریختو پاشه زندگی کنم..... در ضمن خالم هم توقع داره تو کاره خونه کمکش کنم.... چون اشپزیو ایشون میکنه.... که بالاخره وظیفمه.... بیچاره چشماش مشکل داره و تا حالا 2 بار عمل کرده......
وقتی نیستن خونه واااقعا در ارامشه....با بچه هاش نمیشه زیاد حرف زد میترسم بهش بربخوره.....
واقعااا نمیدونم چه رفتاری داشته باشم.... از یه طرف همسرم و دختر خالم هم خیلی بهشون وابسته شدن!! و میدونم نمیتونم شکایتی بکنم....
میدونم بالاخره بارداری هم داره بیشتر حساسم میکنه..... ولی خب این کار به هر حال درست نیست..... نمیدونم ایشون بالاخره کی میخواد واقعا!! مستقل بشه!
منتظره راهکارهای دوستان گلم هستم......
یادم رفت بگم من از خانوادم دور هستم و یک شهر دیگه زندگی میکنم.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)